دژ كردك‏

 دژ كردك‏

  به روايت حاج طهماسب طاهری

 اندكی بعد از سه راهی «عباس آباد» در انتهای يك جاده ی فرعی به طول يك كيلومتر، درناحيه ی چپ، روستای كوچك «دژكردك» واقع است. اين روستا در جوار يك چشمه ی به همين نام، در دامنه ی كوه قرار گرفته است. نام اين روستا برگرفته از «دژكرد» - «سرحدچهاردانگه» می‏باشد، زيرا از نظر ژئوگرافی شباهت نزديك با آن محل دارد. بنابراين «ك» دژكردك از ادات تصغير بوده و منظور از آن «دژ كردكوچك» می‏باشد. بنيان گذار و بزرگ اين روستا حاج طهماسب طاهری است كه تا هنوز در قيد حيات بوده و در مورد مراحل انعقاد نطفه و تولد اين روستا چنين می‏گويد:

  «بيش تر اراضی اين محل در اصل ديمی بود وكم تر آبی است. مالك اصلی اين محل " مهدی خان جوانمردی شيرازی " بود. تا سنه  1333 (هش) هيچ آبادی در اين جا وجود نداشت، تا آن موقع ما در روستای جديد التأسيس «عباس آباد» می‏نشستيم، روی همان اراضی كار می‏كرديم، در آن سال يك مختصر نقاضتی بين ما و مرحوم حاج بابا جان كدخدای «عباس آباد» پيش آمد، در نتيجه ما به دنبال اجاره ی اراضی جديد می‏گشتيم كه با مهدی خان جوانمردی مالك اين جا برخورد كرديم؛ مهدی خان يك خانه در " بيلو " هم داشت، چون زنش بيلويی بود. غالب اوقات هم ساكن " بيلو " بود، می‏شد او را در " بيلو " ديد.»

 «در آن جا انبار و انبار دارداشت، وقتی من به اتفاق دو نفری ديگر به نام‏های مرحوم حاج اللّه  داد و باباقلی، با مهدی خان درباره ی اجاره ی اين زمين‏ها صحبت كرديم، ديديم كه او مايل است تاكسانی باشند كه اين اراضی را آباد كنند، تا سالانه يك چيزی هم به دست او بيايد، اين زمين‏ها هم چنان ياوه بود، هيچ حاصلی از آن برداشت نمی‏شد، گاه وگداری بيلويی‏ها آن را می‏كاشتند، مقداری كمی گندم وعد س بر می‏داشتند، سال‏های ناامنی بود، اگر در بعضی مواقع كم و بيش كشت هم  می‏شد، درست نگهداری نمی‏شد، درست جمع آوری نمی‏شد، اغلب گله‏های ترك‏ها می‏چريدند.»

 «فصل پاييز بود، ما سه نفر با مهدی خان جوانمردی قرار داد بستیم كه از محصولات آبی 3 سهم مال ما و دو سهم مال اوباشد، از محصولات ديمی نيز 4 سهم از ما، يك سهم از او باشد. چند نفر شامل محمد آقا جوانمردی، پسر برادرش، قربان زاهدی وخسرو زاهدی از «مشهد بيلو»  هم به عنوان شاهد پای قرار داد را امضاكردند. از فردای آن روز آمديم سرزمين‏ها تا آب را برای كشت پاييزی ببنديم، برادرم عوض و پسر عمويم حاج اللّه داد نيز بامن همراه بودند، ديديم در يك گوشه ی زمين يك مقداری كمی سبزی كاری به چشم می‏خورد، كه ظاهرا لوبيا بود، آب چشمه رابه روی آن بسته بودند، لكن هيچ كس در آن اطراف ديده نمی‏شد، ما آب را برگردانديم روی زمين‏ها و مشغول آب ياری شديم.»

 « پس از ساعتی آب قطع شد، رفتيم به سربند تا ببینيم جريان چيست، ديديم كه كسی آب را مجددا به همان لوبيا بسته، ولی خودش معلوم نيست، ما دوباره آب را به جوی خودمان برگردانديم ودر همان حوالی پشت يك صخره سنگ پنهان شديم، چند دقيقه‏ی گذشت، ديديم يك شخصی سبيل كلفت در حالی كه بيلی هم به روی شانه داشت، آمد، به اطرا ف نگاه كرد وما را نديد، يك بار اللّهم صل علی محمد و آل محمد گفت و آب را بست و رفت. بازهم ما آب را به جوی خودمان برگردانديم ودقايقی پشت  همان سنگ پنهان شديم، تا آن شخص دوباره آمد و به اطراف نگاه كرد، باصدای بلند گفت: تو به من بگو كه انسی، جنی، پری‏ء... هر چه هستی خودت را معرفی كن تا بدانم جريان چيست؟»

 «ما باز هم چيزی نگفتيم، او كمی دو دل و نگران بود، تا اين كه تصميم گرفت آب را به لوبيای خودش برگرداند، اين دفعه ما حاج اللّه داد را فرستاديم تا نگذارد آن شخص آب را به زمين خودش ببندد. دو نفر با هم در گير شدند، مرحوم حاج اللّه  داد آن شخص را بلند كرد و به زمين زد، ما از جای خود حركت كرده و ميانجی گری كرديم، نگذاشتيم تا او رازیاد بزند، حاج اللّه داد را از روی آن شخص بلند كرديم كه در همان لحظه مهدی خان از كوه در حال پايين آمدن بود، او تفنگ بر دوش داشت وبرای شكار كبك به كوه رفته بود. آن شخص تا چشمش به مهدی خان خورد، احساس اميد و قدرت كرد و گفت الان می‏روم پيش مهدی خان تا پوست سرتان را بكند، او هم به طرف مهدی خان دويد، ما هم به سوی مهدی خان دويديم، اما ما زودتر به مهدی خان رسيديم، مهدی خان پرسيد: چه خبر است؟ ما گفتيم يك نفر در اين جا هست كه نمی‏گذارد ما آب را به زمين‏ها ببنديم، يك دروغی هم گفتيم كه به تو فحش داده و گفته مهدی خان هيچی نيست، زمين و آب مال من است نه مال مهدی خان.»

 «تا آن شخص رسيد، ما مهدی خان را حسابی شارژ و سر غضب كرديم، مهدی خان هم بدون اين كه تحقيق كند، با اسب به دنبال آن شخص راه افتاده واو را گرفت و خوابانيد زير تازيانه، آن چنان زد كه حتی دل ما هم برايش سوخت و ميانجی گری كرديم، مهدی خان در حالی كه او را با تازيانه می‏زد می‏گفت: اين ... برادر زن من است، چون من خواهرش را به همسری گرفته‏ام، حال می‏خواهد اراضی و املاك مرا تصاحب كند، من مالكم، نه اين... آن شخص از همين جا فرار كرد و رفت، ديگر برنگشت. زمين ماند برای ما.»

 «در همان سال مقداری 250 من بذر كاشتيم، يك روز مهدی خان بر سر راه شكار، سری به ما زد و از مشاهده‏ی كار ما بسيار خوش حال شد، ما برايش چای درست كرديم و خورد؛ پرسيد كار كاشت تان تمام شد؟ گفتيم بلی. پرسيد كه ديگر نمی‏توانيد بكاريد؟ گفتيم بذر نداريم. گفت خودم بذرش را می‏دهم، شما بكاريد، در همان جا صد من بذر حواله داد به حاج شاه محمد «بزی» كه بايد اين مقدار بذر را از «بزی» به «دژكردك» منتقل می‏كرديم. در آن زمان  ماشين و جاده نبود، من رفتم در «بزی» به حاج شاه محمد گفتم كه آن صد من بار را بياورند در مشهد در منزل خداداد نصيری بگذارند تا ما هر روزه خرده خرده از آن جا بياوريم، در اين جا بكاريم، چون ما در «دژكردك» هيچ آبادی و جای برای نگهداری و سايل نداشتيم، روزها در اين جا كار می‏كرديم، شب‏ها به منزل مان در «عباس آباد» برمی گشتيم.»

 «درآن موقع ما 3 جفت گاو داشتيم، با يك رأس الاغ. هر روز صبح از «عباس آباد» حركت می‏كرديم، تا 3 راهی «دژكردك» با هم می‏آمديم، از آن جا رفقای من با گاوها به طرف «دژكردك» می‏آمدند، من با خر می‏رفتم به مشهد و 15 من گندم به نسبت هر جفت گاو 5 من بذر، بار خر كرده، به «دژكردك» می‏آوردم، هر روز آن 15 من را می‏كاشتيم.»

 «وقتی آن صد من بذر هم تمام شد، دوباره مالك آمد و گفت می‏توانيد مقداری عدس و نخود هم بكاريد؟ گفتيم بلی. با هم رفتيم به " بيلو "، مقدار ده من بذر عدس و ده من بذر نخود از انبار خانه اش در " بيلو " به ما داد و گفت اين را هم بكاريد. عدس و نخود راهم كاشتيم، بالا آمدند وخوب هم شدند و رسيدند، قبل از اين كه درو كنيم، گله ی ترك‏ها آمدند و همه را چريدند.»

 «تا اين كه گندم رسيد و درو كرديم، خرمن كرديم وكوفتيم، خرمن كوفته را3 بخش كرديم، وسط را خالی گذاشتيم، چون سه نفر بوديم، می‏خواستيم از هر طرف كه باد آمد آن را به باد داده و كاه حاصله را در وسط خرمن جا می‏داديم. دراين بين گويا اشخاصی به مهدی خان اطلاع داده بودند كه اين سه نفر گندم‏ها را در وسط هر 3 خرمن در زير توده‏های كاه پنهان كرده‏اند، يك روز ديديم كه مهدی خان به اتفاق 5 - 6 نفر بيلويی آمدند سر خرمن و ما مشغول باد دادن خرمن بوديم .»

« ديديم آن چند نفر به دستور مهدی خان هر يكی يك چار شاخ گرفته و شروع كردند به پس زدن كاهای وسط خرمن، بدون اين كه بگويند چه می‏خواهند، ما هم فهميديم كه آن‏ها به دنبال چه چيزی هستند، اما هيچ نگفتيم، منتظر نشسته واجازه داديم تا به كار خود ادامه دهند، تقريبا نيمی از كاه را پس زدند و هيچ چيز نديدند، دست آخر، مهدی خان رو به آن جمعيت كرد و گفت: ديديد روی دروغ گو سياه است؟ ما به مهدی خان گفتيم كه تا آخر همه ی كاها را پس بزنند، تا خوب يقين كنيد كه ما دزد نيستيم. سرانجام وقتی كه خرمن را تقسيم كرديم، مهدی خان صد من اضافی به ما داد و گفت اين هم جايزه ی درست كاری تان.»

 «همين جريان ادامه داشت تا اصلاحات ارضی پيش آمد، بعد ازآن ما تصميم گرفتيم تا در اين جا آبادی برپا كنيم، اين بود كه اولين خانه هارا نيز ما 3 نفر ساختيم. در ابتدا «دژكردك» 3 خانوار بود. آهسته آهسته پيش رفت كرد، توسعه يافت تا اين كه اكنون به 43 خانوار رسيده است. همه ی ما از اهالی «شول بزی» و از فرزندان  3 برادر به نام‏های محمد طاهر، محمدظاهر و محمدباقر هستيم. باقر فرزند عوض و او فرزند طهماسب، از بنكوی حاجی بابا جان بزی است. » 

 محصولات «دژكردك» عبارتند از گندم، جو، عدس، نخودو شلتوك. دا مداری و قالی بافی نيز در اين روستا رونقی خوب دارد. اين روستا دارای يك باب مدرسه ی ابتدايی و امكانات آب، برق، مخابرات و يك باب مسجد باشكوه می‏باشد. هيأت عزاداری سيدالشهدا(ع) به مسئوليت آقای نادر طاهری اداره می‏شود. ورزش نيز درآن جا رواج دارد، در سال 1382 جوانی به نام بهادر طاهری در مسابقات دو و ميدانی شهرستان مرودشت حايز رتبه ی اول شد. همين شخص در سال 1380 در شهرستان مذكوردارای مقام سوم و در سال 1383 در «شيراز» به مقام چهارم رسيد. هم چنين برادرش در مسابقات دو و ميدانی بهمن ماه سال 1382 «كامفيروز» مقام اول را به دست آورد.

مشهد بیلو

 مشهد بيلو

   به روايت حاج سرتيپ هوشياری، حاج كوچك علی اسفندياری‏

  حاج علی عسكر قاسمی، عبداللّه نصيری،طهمورث اتحاد خوب

 و همكاری بابك صفری، ابراهيم عيدی پور و عبدالمحمد كشاورز.

 

                        حاج سرتیپ هوشیاری

«مشهد» و «بيلو» تا حدود 15 سال قبل از اين دو نام مجزا برای دو روستای هم جوار بود، اما از سال 1370 كه مركز بخش «كامفيروز» قرار گرفت و ادارات دولتی را در خود جای داد، هرنوع فاصله ميان هر دو روستا برداشته شد و اكنون دراسم و مسمی يگانگی كامل محقق شده است. چنان كه «مشهد بيلو» به صورت يك اسم مركب در آمده و نام يك شهر را تداعی می‏كند. در عمل نيز آن دو روستای قديمی آن چنان به هم آميخته كه هيچ گونه تهی گاه ميان آن دو باقی نمانده است.

 ازمدت يك سال به اين طرف نام اين محل رابه «شهركامفيروز» برگردانيده‏اند. در توصيف اين شهر جديد التأسيس می‏توان گفت كه در حال حاضر بخش مشهد حكم بافت قديم و پايين شهر را دارد، در حالی كه محله ی " بيلو " همان بافت جديد و بالا شهر را به خود گرفته است. از هم اكنون می‏توان روزی راديد كه سراسر روستاهای مجاور از «مهجن آباد» تا «بيمور» بهم وصل شوند و جملگی با «مشهد بيلو»  (ياهمان شهركامفيروز) گره بخورند، بدين ترتيب « شهركامفيروز» در مسير جاده ی پر پيچ و خم، تا «بيمور» پيش خواهد رفت .

 حاج كوچك علی اسفندياری درمورد چگونگی مركزيت قرارگرفتن «مشهد بيلو»  وتولد شهرکامفیروزچنين می‏گويد: «درسال 1362 طوماری با امضای همه ی بزرگان منطقه ومهر شوراهای روستايی تمام آبادی‏های ذی دخل تهيه نموده، به آقای احمدكبيری نماينده ی وقت مجلس شورای اسلامی تحويل داديم، تا اوبه وزارت كشورببرد، و مركزيت شهر «مشهد بيلو» رابه تصويب برساند، پس ازمدتی كبيری نامه ی به شورای «مشهد بيلو»  نوشته وضمن آن تصريح نمود كه نامه ی شمارا به وزارت كشور تحويل دادم ومركزيت «مشهد بيلو» به تصويب رسيده است.»

  در اين جا مباحث مربوط به «مشهد بيلو»  (ياهمان شهركامفيروز) را يك جا مورد ارزيابی قرار می‏دهيم. با اين وصف كه مشهد بسا قديمی‏تر نسبت به " بيلو " هست، چنان كه گفته می‏شود بعد از «پالنگری» مشهد بوده است، اما درمشهد هيچ ادبيات و افسانه شكل نگرفته است، درحالی كه «پالنگری» داستان نجما وسمنبررا دارد وافسانه‏های خرد وكلان زيادی پيرامون آن شكل گرفته است، سنگ تراشی‏هاوسنگ نبشته های دارد.

 هم چنين افسانه بافی در «ليرمنجان» بيش ازمشهد انجام يافته است. مردم مشهد می‏گويند: «چند سال قبل كه زمين‏های اطراف امام زاده را به وسيله ی دستگاه ميكانيكی صاف می‏كردند، به مخزنی از برنج، يا شلتوك سوخته برخوردند كه گويا از قرن‏ها قبل به وسيله ی شخصی مدفون شده بوده تا از دستبرد غارت گران مصون بماند. وجود خمره‏های بزرگ تا ظرفيت گنجايش 5/52 من روغن در مشهد از جمله آثار قدمت اين محل ذكر شده است. بزرگ ترين مايه ی افتخار مشهد وجود امام زاده‏ است. اعتقاد براين است كه آن بزرگوار دراين محل به شهادت رسيده است، لذا نام این محل مأخوذ از همين طرز فكر است .

 اين امام زاده تا مدت‏ها قبل تحت عناوين امام زاده«فتح اللّه كُش » يا 18 شهيد معروف بود، جديدااسم سيد ابراهيم به خود گرفته است. درباره ی اعجاز او می‏گويند: «درحدود 70 - 80 سال قبل ازاين يك بيوه زن بدبخت كه دارای چند طفل يتيم هم بوده، رفته بوده در روی زمين گندم تا مقداری خوشه بچيند واز آن طريق لقمه نانی برای فرزندان يتيم خود تهيه نمايد، در آن جا مقداری خوشه ی گندم می‏چيند، تااين كه شخصی به نام فتح اللّه كه سركار، يا پا كار ودشتبان بوده است، آن زن را متهم به چيدن خوشه‏های گندم درو ناكرده نموده و سبد يا كيسه ی خوشه‏اش را گرفته، نسبت به او اهانت می‏كند.

  بنا به قولی آن زن بی نوا را كتك زده ودستش را شكسته بوده؛ زن بی گناه كه هيچ پناه گاهی نداشته، گريه كنان به امام زاده روی می‏آورد و از او می‏خواهد كه " اگر در مدت 3 روز توانست فتح اللّه را بكشد، از هر راهی كه شده يك كهره خريده ودر همين جا نذرش خواهد كرد. " تا اين كه سر 3 روزه گی، فتح اللّه می‏افتد و می‏ميرد؛ زن هم به نذر خود وفا می‏كند؛ از آن پس اين امام زاده به امام زاده فتح اللّه كش معروف شد.

 حاج علی عسكر قاسمی مشهدی روزی را به ياد می‏آورد كه روستای مشهد فقط 10 خانوار جمعيت داشته وامروزه 300 خانوار است. آن 10 خانوار جملگی در حوالی امام زاده متمركز بوده و هركس يك شغلی داشته است، يكی گاوران بوده، يكی چوپان بوده، يكی كدخدا وديگری رعيت... حاج علی عسكر قاسمی می‏افزايد: «در فصول بهار و تابستان دوسه خانوار قربت می‏آمدند وچند روزی در محل ما چادر می‏زدند، دم ودستگاه برپا می‏نمودند وبرای ما ابزارهای فلزی مانند لپك، ميخ طويله، انبر دستی، تيشه، كلنگ، كلند، داس، وبيل درست می‏كردند. مادر آن موقع مسجد نداشتيم، اماامام زاده راداشتيم و حمام عمومی هم داشتيم.»

 املاك «مشهد بيلو»  روی هم 6 دانگ، يك پلاك محسوب می‏شودكه  3 دانگ و چارك كم مال عماد السّلطان بصيری بود، 3 دانگ و چارك بالا مال كربلايی علی كوچك جوانمردی، علی كوچك برادر همان مهدی‏خان جوانمردی مالك چشمه ی «دژكردك» بود، آن‏ها 3 برادر بودند كه برادر سومی اسمش حاجی محمد بود، آن‏ها فرزندان صادق خان بودند كه خانه‏اش  دردروازه ی كازرون «شيراز» بود. در اين جا يك نفربه نام راه خدا قاسمی كدخدا ی عماد السّلطان بصيری بود. بچه‏های عماد السّلطان بصيری بعد از مرگ پدرشان يك دانگ و نيم ملك پدری شان را فروختند به دو برادر شيرازی به نام‏های روحانی، بعد از يكی دو سال برادران روحانی هم فروختند به وصال «شيرازی .

 حاج علی عسكر قاسمی ادامه می‏دهد: « در آن زمان همه ی  6 دانگ املاك «مشهد بيلو»  مشاع بود و تقسيم و تفكيك نشده بود، همين طور شريكی می‏كاشتند، فقط محصول رابراساس سهام تقسيم می‏كردند، من كه 2 هكتار زمين می‏كاشتم، 500 من برنج شهری تحويل می‏دادم، مالكين بين خود تقسيم می‏كردند. ما درآن زمان برنج را به وسيله ی " دِنگه "  سفيد می‏كرديم، مثل كارخانه‏های ماشينی امروزی خوب سفيد و تميزنمی‏كرد، يك كمی زرد می‏ماند، حتی دانه‏های شلتوك و برنج نيم پوست هم در ميانش زياد ديده می‏شد. به آن می‏گفتيم: برنج رسمی. »

 «در آن زمان اين جوی آب بالايی وجود نداشت، يك جوی آبی بود كه از زير دست روستای «مشهد بيلو»  می‏گذشت، حدود نيمی از اراضی «مشهد بيلو» رامشروب می‏كرد، آن جوی اكنون كور شده‏است. اين جوی بالايی رامهدی خان جوانمردی كشيد، در آن زمان به اين جوی بالايی «جوب نو بر» می‏گفتيم. با احداث اين جوی كه ازرودخانه ی تنگ بستانك كشيده شد، مساحت وسيعی از اراضی «مشهد بيلو» شامل اراضی موسوم به تل سنگين، طاقستان، پنجاه پيمان، كله گه، سحری و غيره كه جمعا به بيش از 1000 هكتار بالغ می‏گردد، به زير كشت رفت.»

 حاج علی عسكر قاسمی در ادامه ی توضيحات خود پيرامون اوضاع گذشته می‏افزايد: «در آن زمان بسيار نا امنی و فقر بود، مردم از ترس غارت گران بوير احمدی و ترك آقايی نمی‏توانستند چيزی برای خود نگه دارند، يك سال در زمان مهدی خان جوانمردی، بويراحمدی‏ها با تعداد 700 نفر آمد ند بالای شيخ عبيد ولپويی حمله كرد ند؛ آن‏ها چپاول خود را از همان جا آغاز نموده و همين طوری «بيضا» و بانش را هم غارت كردند تا رسيد ند به «كامفيروز» در اين جا هم گاو و گوسفند های  ما را بردند. هيچ چيز برای ما نگذاشتند. چند سالی ديگر هم ترك آقايی شد، زياد خان سترك و فتح اللّه خان كشكولی و ذكی خان دره شوری در مسير رفت و برگشت خود به سرحد يا گرمسير، اگر محصول آماده بود، با خود می‏بردند، هيچ چيزبرای ما نمی‏گذاشتند، حتی اگرمحصول رسيده بود، ولی درو نشده بود، خودشان درومی كردند ومی بردند.»

 « چند سالی اوضاع آن چنان خراب شد كه حتی مالكان هم جرأت نمی‏كردند به «كامفيروز» بيايند، آن هاحتی از املاك و مال الاجاره ی خود هم دست كشيده بودند. تا زمانی كه رضا شاه پهلوی قدرت گرفت و پوزه ی «درود زن» را (كه درآن زمان به نام پوزه ی " ريش بگير " موسوم بود) بستند، ازآن طرف هم گردنه ی  تنگ تير را بستند، دولت حكم كرد كه قشقايی‏ها حق ندارند از جای خود حركت كنند، در هر جا هستند، همان جا بمانند و زندگی كنند، اوضاع چنان شد كه اسب و خر و قاطر قشقايی هم قاچاق شد، يعنی نمی‏توانستند برای خود نگه دارند.»

 «مردم از «كامفيروز» می‏رفتند به نواحی سرحد و سده، دشت «بكان» و گردنه ی «چاهو» اسب و قاطر تركی را به قيمت‏های بسيار نازل می‏آوردند، بسياری از مردم حتی مجانی می‏آوردند، دولت پهلوی «صولة الدولة» را زندانی نموده و در همان زندان به وسيله ی سم به قتل رسانيد، ديگر ترك آقايی ول شد، دوباره مالك‏ها آمدند بر سر زمين‏های شان.»

 «در آن زمان مردم آن چنان فقير بودند كه يك دله نفت  6 ليتری رابرای 5 - 6 ماه چراغ موشی شان می‏خريدند، خيلی‏ها استطاعت خريدن همان يك دلی نفت  6 ليتری را هم نداشتند، يك خاری بود به نام «گنه چراغ» كه از كوهای «گر» می‏آوردند، ساقه‏های نسبتابلند به طول نيم متر داشت، ميان ساقه ی آن را خالی می‏كردند وآتش می‏زدند، 5 - 6 دقيقه طول می‏كشيد تا تمام شود، خيلی عجيب روغن داشت و خيلی هم روشن می‏سوخت. وقتی يكی تمام می‏شد، دوباره يكی ديگر را با آتش قبلی روشن نموده و سرجايش می‏گذاشتند، درست مثل شمع.

  «در زمان سابق مشهد يك رشته قنات داشت كه اكنون كور شده است، اين رشته قنات از چشمه ی  سهله شروع شده و به مزرعه ی جلال آباد انتها می‏يافت، اين روزها كسی كه بخواهد چاه عميق بزند، اگر خوش شانس باشد و اتفاقی چاهش در مسير آن قنات سابق قرار بگيرد خيلی آب خواهد داشت.» 

 

 جريان ورود اولين ماشين به كامفيروز

 بنا به قول حاج علی عسكر قاسمی، اولين ماشينی كه در ناحيه ی غرب رودخانه‏ی «كُر» از طريق گردنه ی «تنگ تير» آمد، متعلق به مير غارتی بود كه يك دستگاه ماشين  «بيدفورد» زرد رنگ باری بود. يك ماشين جيپ كوچك نيز آن را همراهی می‏كرد، وقتی كه به «مشهد بيلو»  آمد، مردم همه دورش جمع شده و آن را تماشا می‏كردند. مردم دراطراف ماشين‏ها دور می‏زدند و درباره ی آن‏ها اظهارنظر می‏كردند .

 در مورد دستگاه صوتی قديمی به نام «گرامافون» هم همين طور شد، يك روز عروسی حاج خان ميرزا بيلويی بود كه خيلی هم جنجال بود، مانند هميشه ساز و نقاره می‏زدند، مردم هم به طور عادی مشغول تركه بازی بودند، ناگهان يك دستگاه گرامافون در مجلس پيدا شد، مثل اين كه يكی ازمدعوين شهری با خود آورده بود، دستگاه گرامافون را روشن كرد، آن هم شروع كرد به خواندن، همه ی جمعيت اطراف ساز و نقاره را رها كرده، به اتاقی كه گرامافون درآن قرار داشت هجوم آوردند، همه تعجب می‏كردند از اين كه آن قوطی خودش می‏خواند وحرف می‏زد، مردم كنجكاو شده و ازدحام كردند تا از نحوه ی كار دستگاه گرامافون سر در بياورند، آن چنان شلوغ كردند و يك ديگررا هل دادند كه عده‏ی روی دستگاه گرامافون افتاده و آن را خرد كردند. دستگاه در همان جا ازكارافتاد وخراب شد. هم چنين ورود رايو وبرق نيز هركدام برای خود دارای حكايات ولطيفه‏های است كه اگر همه شان راست نباشند، همه دروغ هم نيستند.

 اكنون «مشهد بيلو»  برای خودش يك شهری شده  است، وازهمه گونه امکانات برخورداراست . در اين محل اماكن آموزشی فراوان تا حد دبيرستان‏های دخترانه و پسرانه وجود دارد. درمحله ی مشهد مسجدی به نام امير المؤمنين(ع) وجوددارد، زمين جهت احداث یک باب حسينيه نیزآماده شده است. هم چنين درمحله ی مشهد هيأت عزاداری قمر بنی هاشم(ع) به سر پر ستی آقايان مسيح نصيری، اميد علی عباسی، بهزاد قاسمی، طهمورث اتحاد خوب... كار می‏كند، جواد رفيعی يكی از مداحان و مرثيه خوانان به نام اين محل می‏باشد .

 رشته‏های مختلف ورزش در «مشهد بيلو»  از رونق قابل توجه برخوردا راست. در آن جا يك تيم فوتبال به نام سايپا وجود دارد كه دارای مقام‏های منطقه‏ای است، سرپرستی آن تيم به عهد ه ی آقايان علی ايزدی وامير علی اتحاد خوب می‏باشد. در رشته ی بدن سازی و فيگور ازآقايان احمد رحيمی، ابوالفضل رحيمی و علی شكوهی نام برده شده است .

 در محله ی مشهد چند فاميل بزرگ زندگی می‏كنند كه فاميل های قاسمی، نصيری، عباسی، بهبودی، محمد زمانی، رحيمی‏و سهل آبادی از جمله ی آن هااست. در اين جا يك رشته نسب نامه از فاميل قاسمی به عنوان نمونه و سابقه ی سكونت در مشهد می‏آورم: رسول، عبدالحسين، علی عسكر، راه خدا، ابوالقاسم، رئيس علی عسكر، رئيس اللّه كه در همين مشهد زندگی می‏كرده و منزلش در جوار امام زاده بوده است . مانند همين است بنكوی نصيری: محمد رضا، عبداللّه، اللّه داد، نصير، ملاّ اسد، محمد حسين، محمد امين، كه در مشهد زندگی می‏كرده واكنون مزارش در جوار امام زاده است .

 اما مطلب در مورد وجه نام گذاری «بيلو» اين است كه در بدو امر چنين به نظر می‏رسد كه اين اسم برگرفته از لفظ تركی باشد، چنان كه " حاج سرتيپ هوشياری " می‏گويد: «از زمانی كه مالكيت اراضی " بيلو " به دست محمد علی خان كشكولی افتاد اين محل به اين اسم مشهور شد، تا آن زمان هم دراين جا چند آبادی كوچك وپراكنده وجودداشت، لكن اسم بخصوصی نداشت، ازطرف ديكر چشمه ی دربالای " بيلو " وجود دارد به نام " چشمه پيرچنار " كه يكی ازيورد گاهای ايلخانان قشقايی بوده است، حاج محمد علی خان كشكولی به اين دليل نام " بيلو " را روی اين محل گذاشت كه در آن زمان خود ش در«جورك» زندگی می‏كرد، درآن جا دره‏ی به نام "بيلو" وجود دارد (كه تاهنوزهم به همين اسم باقی است) آن دره يا در تملك محمد علی خان بوده يا بنا به دلايل ديگر مورد علاقه ی او قرار گرفته بود. از اين رو محمد علی خان وقتی عده‏ی از رعيتش شامل خواجه علی خان پدرملاّ خوشيار - ملاّنامدار؛ وملاّ اسفنديار وملاّ ميرزا علی را از جورك به اين جا منتقل كرد، به آن‏ها گفت كه اين جا را به همان اسم «بيلو» آباد كنند. دراين موقع بيلو ی جديد از 15 - 16 خانه بيش تر نبود، همگی داخل قلعه ی كه به دستور محمد علی خان برپا كرده بودند، ساكن شدند.»

 «تااين كه يك سر آبی زدند به اسم " سر آب محمد علی خانی " ويك جوی حفر كردند، درهمين موقع «صولةالدولة» در«مهجن آباد» مستقربود، نه اين كه خودش دائما درآن جا ساکن باشد، بلكه «مهجن آباد» تحت تملّك او قرارداشت. لذاگاهی به آن جامی آمد. با اين كه محمد علی خان كشكولی برادر بی بی خديجه همسر «صولةالدولة» می‏شد، لكن متحد قوام السلطنة بود، به همين جهت ميانه ی اين دوخان بسياربه هم ريخته بود، چنان كه هرازچند گاهی بين آن‏ها جنگ‏ها ی خونين واقع می شد.»

 «محمد علی خان می‏خواست كه ما طرف دار او باشيم، «صولةالدولة» هم می‏خواست كه ما زير نظر او باشيم. هركدام می‏خواست ديگری را از «كامفيروز» بيرون كند. گاهی اين زورش می‏كشيد او را فراری می‏داد، گاهی هم بر عكس‏می شد، دراين موقع قسمتی اززمين‏های " بيلو " موسوم به " 50 پيمانی " درتملك «صولةالدولة» قرارداشت، كه از خانم طلعة السلطنة خواهر «قوام السلطنة» خريده بود.»

 «محمد علی خان در " بيلو " قلعه‏ی بنا كرد كه دارای 4 طبقه ويك برج خيلی بلند وبزرگ بود. اين برج كه باقا عده ی حدود صد متر بالا رفته بود، از هر طبقه‏اش برای يك كاری استفاده می‏شد، طبقه ی اول مخصوص انبار و ذخيره ی آب و غذا بود، طبقه ی دوم برای سكونت مهمان  در نظر گرفته شده بود، طبقه ی سوم مخصوص نگهبانان و تيراندازان بود و طبقه ی آخر مخصوص ديد بانی بود كه به صورت يك كلاهك در آمده بود. »

 «محمد علی خان يك گروه جنگی كاركشته و تفنگ چی‏های زياد در اطراف خود داشت، هر جا جنگ داشت آن‏ها را اعزام می‏كرد تا برايش بجنگند، سرگرو های جنگی محمد علی خان 3 نفر به نام های خوب يار بك، خم كار بگ و عبداللّه بگ بود. حسين خان فارسی مدان هم كه 8 - 9 پسر داشت، هر جا لازم بود خود و بچه هايش برای حاج محمد علی خان كشكولی می‏جنگيدند.»

 «در آن طرف هم «صولة الدولة» برای خودش قدرتی بود، محمد علی خان " بيلو " را محكم گرفته بود، «صولةالدولة» «مهجن آباد» را . هرگاه «صولةالدولة» در «مهجن آباد» می‏آمد يك حمله‏ی به " بيلو " ترتيب می‏داد. تا رعيت محمد علی خان را از اين جا خارج نموده و افراد خود را جای گزين نمايد، می خواست  زمين‏های محمد علی خان رابه زور بگيرد.»

  «محمد علی خان قدرت برابری با «صولةالدولة» را نداشت، ولی مردی با تدبير بود، مهم‏تر از همه اين كه در دستگاه «صولةالدولة» خبر چين های وفادار وپخته داشت، آن‏هااخباررابه موقع به او می‏رسانيدند كه «صولةالدولة» چه قصدی دارد.»

 «در يك مورد خبر چين محمد علی خان خبر داد كه نفرات «صولةالدولة» امشب قصد حمله به قلعه ی " بيلو " را دارند، افراد محمد علی خان پيش دستی نموده و می‏روند بر سر راه «مهجن آباد» در همين حوالی قبرستان كنونی " بيلو " در يك محل آب راه به كمين می‏نشينند؛ هنگامی كه نفرات «صولةالدولة» به قصد تصرف قلعه ی " بيلو " حركت می‏كنند ونزديك می‏آيند، ناگهان مورد حمله قرار گرفته و درجا 5 نفر كشته می دهند، در نتيجه عقب نشينی نموده به «مهجن آباد» برمی گردند.»

 « در آن شب محمد علی خان هم در " بيلو " نبوده و در محلی اصلی خود در جورك به سر می‏برد. كسانی مانند ملاّ خوشيار، ملاّ نامدار، ملاّصفر، ملاّآزاد وملاّاسفنديار كه درآن جنگ شركت داشتند، در همان شب نزد حاج محمد علی خان قاصد می‏فرستند، جريان را به اطلاعش می‏رسانند و تقاضای كمك ونيرو می‏كنند، تا بتوانند در برابر حملات انتقام جويانه‏ی بعدی «صولةالدولة» مقاومت كنند، محمد علی خان ازاين پيروزی بيلويی‏ها بسيارشادمان شده وآن‏هارا خيلی تشويق می‏نمايد؛ به آن‏ها كمك‏های هنگفت شامل نفرات، اسلحه و پول می‏فرستد وآن‏ها را به مقاومت در برابر «صولةالدولة» فرامی‏خواند.»

 «لكن «صولة الدولة» از سازماندهی حمله ی دوباره به قلعه ی " بيلو " منصرف شد ه وجريان خصومت و حالت جنگی بين اين دو خان هم چنان برای مدت طولانی ادامه داشت، تا اين كه «صولةالدولة» را به تهران فرا خواند ه و زندانی اش كردند، از اين پس ديگر دنيا به كام حاج محمد علی خان كشكولی شد. يك دشمن بزرگش ازميان رفت.»

 «البته محمد علی خان نيز زمين‏های " بيلو " را نگه نداشت، قسمتی را فروخت به عمادالسّلطان بصيری، اوهم فروخت به حاج صادق وصال شيرازی، 50 پيمانی را كه قبلا «صولةالدولة» تصرف كرده بود. «صولةالدولة» دوباره همان 50 پيمان را فروخت به مالك‏های بيلو.»

  حاج سرتيپ هوشياری ادامه ی جريان را ازاين قرارتعربف می‏كند: در آن موقع 3 دانگ " بيلو " به دست ما بود، 3 دانگ ديگر به دست مهدی خان جوانمردی، ازطرف دیگر «صولة الدولة» هم دو تا تعليقه شامل دو تا يك چاركی ازاراضی 50 پیمانی به عمويم ملاّ حسن داد ه بود كه باعث سوء تفاهم واختلاف باحضرات جوانمردی شد ، ما بر سر همين نيم دانگ و يك چاركی سال‏ها بحث و مرافعه داشتيم، تا زمانی كه اصلاحات ارضی پيش آمد. دراين موقع " بيلو " دو تا كدخداد اشت، يكی ملاّ خوشيار كه كدخدای روحانی بود، ديگری ملاّ آزاد، كدخدای جوانمرد ی.»

  برج قلعه ی " بيلو " تا شهريور ماه سال 1310 برقرار بود. در آن سال حاجی خان ارمنی از «شيراز» آمد ومأموريت داشت تا با بچه‏های مير عباس حسينی ازقبيل مير غارتی وميرمسكور مقابله نمايد. حاجی خان وقتی به " بيلو " رسيد بزرگان اين قلعه را جمع نموده و رو به ملاّ نامدار كه بزرگ همه بود نموده و گفت: " شنيده‏ام كه نيمی از مخارج بچه‏های مير عباس را شما بيلويی‏ها می‏دهيد ونيمی ديگر را علی رضا خان خانيمنی می پردازد، من از همين اكنون به شما می‏گويم كه‏ازاين جابه «خانيمن» می‏روم تا اين نكته را به علی رضا خان نيزگوش زد نمايم، دوباره از «خانيمن» به اين جا برمی گردم، تا موقعی كه من به اين جا می‏آيم، برج قلعه را برابر ديوار قلعه كوتاه نماييد، وای به حال شما اگرازاین پس به بچه های میر عباس مالیات بدهید  ".

حاجی خان رفت به سوی «خانيمن» درآن جا با علی رضا خان درگيری نموده ويك نفر او به نام محمد رضا گرجی راكشت. فردای آن روز علی رضا خان رادست گير كرده و به صورت اسير در " بيلو " آورد تاازاين جا به «شيراز» ببرد. حاجی خان طبق وعده ی روز قبل، ناهار در" بيلو " مهمان ورثه ی مرحوم ملا خوشيار شد، دراين موقع ملا خوشيارازدنيا رفته بود، به جای او سمت كدخدايی به همسرش كربلايی مرواريد رسيده بود. كربلايی مرواريد پس ازمرگ شوهرش به مدت 16سال كدخداوكلانتر خوانين ومالكين بود. پس ازاو سمت كدخدايی به ملاحسن هوشياری رسيد

  بعد از صرف ناهار، كربلايی مرواريد وهمه ی حضار جلسه از حاجی خان ارمنی تقاضا كردند كه علی رضاخان را درهمين جا آزاد كند، وباخود به «شيراز» نبرد. بزرگان " بيلو " گفتند ما به حرف توكرديم كه ازديروز تا حالا برج قلعه را برابر ديوارخانه ها پايين آورديم، حالا توهم اين خواهش مارا قبول كن وعلی رضاخان را درهمين جا آزادنما، يك كمی هم ترساندنش كه اين يك خان بزرگ است، ممكن است طرف دارانش گردنه ی تنگ تيررا ببندند، حوادثی پيش بيايد وازاين قبيل حرف‏ها، تا اين كه علی رضا خان را رها كرد ورفت.»

  مدتی گذشت تا يك كسی به نام مير غلام بوير احمدی پيدا شد، آمد دركنار همين چشمه ی پيرچنار " بيلو " مستقر شد وگفت: «می‏خواهم اين جا را تصرف كنم، ملك «كامفيروز» بايد زير نظر من باشد» به قلعه ی " بيلو " هم اخطار كرد كه همه ی تفنگ‏های تان را بياوريد تحويل بدهيد، در غير اين صورت قلعه را آتش می‏زنم وهمه ی شما را نابود می‏كنم. حاج سرتيپ هوشياری ماجراراچنين تعريف می‏كند:

 «به مير غلام گفته بودند كه حاج خدا كرم يك تفنگ پران بسيار خوب دارد؛ مير غلام هم فرستاد دنبال پدرم كه تفنگ خودت را بفرست تا ببينم، پدرم هم سوار بر اسب خود شد، تفنگ را هم به شانه انداخت ورفت پيش مير غلام، مير غلام كه تفنگ واسب را ديد بسيار تحسين نموده و به پدرم گفت:  " تو با اين تفنگ و اين اسب چرا به اين آسانی تسليم من شدی، چرا يك جنگ با من نكردی؟ " پدم هم جواب مير غلام را می‏دهد.»

 «مير غلام تفنگ پدرم را خيلی تحسين نموده و نزد خود نگه می دارد، درعوض تفنگ خودش را كه يك قبضه 10 تير قوا می‏بوده به پدرم می‏دهد و می‏گويد: " اين تفنگ تورا به رسم امانت نگه می‏دارم، چند روز آينده يك جنگ دارم، از آن سفر جنگی كه برگشتم تفنگت را پس می‏دهم" . رفت با همان تفنگ ، حاجی خان ارمنی را كشت.»

 قديمی‏ترين آثار شناخته شده ی موجود در " بيلو " يك تخته سنگ قبر متعلق به 210 سال پيش می‏با شد كه نام‏های سه نفر هر يك محمد باقر، محد شفيع و محمد رفيع به طور مشترك روی آن حك شده اند. گمانه‏ها مبنی بر اين است كه آن سه نفر يا از زمره ی عياران بوده كه در اين جا كشته شده‏اند، يا از جمله ی ياران و نفرات خوانين سابق بوده اندكه در جنگ‏ها و رقابت‏های ملوك الطوايفی به قتل رسيده‏اند .

 قلعه ی " بيلو " ازقديم دارای مسجد وحمام بود، امروزه نيز شهر" بيلو " دارای يك مسجد وحسينيه ی دوطبقه می‏باشد كه جمعا بازير بنای بيش ازدوهزار متر مربع دربهترين موقعيت محله واقع شده است. وهيأت عزاداری به نام سيدالشهدا(ع) به سرپرستی آقايان محمد رضامظاهری، عوض صفری، وچنگيز زاهدی به فعاليت خود ادامه می‏دهد.

 وضعيت ورزش در " بيلو " نيز خوب توصيف شده است، درآن جا چند تيم فوتبال تحت نام‏های شهيد نام دارو شهيد قشقايی فعاليت دارند كه حايز مقام‏های منطقه‏ای هستند. هم چنين آقايان رضا عبدی پور و رحيم كشاورز در رشته ی تكواندو، ومهدی هوشيار و حسين اكبری در زمينه ی بدن سازی دارای شهرت اند .

 مطابق با گفته‏های حاج كوچك علی اسفندياری، ازشهر«مشهد بيلو» " تاكنون بيش ازصدنفر مهندس، دكتر، كارمند، معلم، درجه دارارتش، سپاه، نيروی انتظامی ودانشجوی درحال تحصيل برخاسته‏اند، اسامی عده ی از آن‏ها چنين اند:    مهندس رحيم نصيری - دارای مدرك مهندسی كشاورزی، رئيس سابق بيمارستان زينبيه ی «شيراز» ورئيس كنونی بيمارستان حافظ ، حاج اسكندر پرهيز گار - سرهنگ سپاه، معاون سابق لجستيكی ورئيس فعلی پادگان ولی عصر (عج). هم چنين آقايان نجيم نصيری، فيروز منوچهری، ابراهيم اسفندياری، ايرج قلی زاده، جعفرنظری، موسی بهبودی، چنگيززاهدی، محمد تبسم خوش، امير هوشيار، بهنام هوشيار، حميد نصيری ...دارای رتبه‏های بالا درسپاه هستند

 محمد علی نامدار -  مسئول حراست بيمارستان سعدی .

 چندنفرقاضی: آقايان محمد مقتدر، فتح علی رضايی، عبدالوهاب ستوده، وخانم‏ها دكتر طاهره نامدار- دكتر صديقه نامدار. ومحمد اسفندياری - معلم وعضوشورای حل اختلاف دربيلو .

 چند نفركارمند رده بالای بانك: اسد هوشيار- رئيس بانك سپه درشيراز، عبدی نامدار، باباحسين قيطاسی، رحيم كشاورز .

 چندنفركارمند بازنشسته ويا مشغول به خدمت درشركت‏های مختلف گاز: آقايان ذبيح اللّه هوشيار، علی حسين نظری، صفرقلی كرمی، اكبر صفری، ،عزت اللّه اسفندياری .

 درشهرداری شيراز: عبدالخالق ستوده = معاونت شهرداری، 

 دراداره ی دارايی وبنيادمسكن :زيادنصيری، سپهدارعباسی .

 نورعلی منفرد - مسئول ترابری دانشگاه شيراز.

 دربنيادشهيد: شيخ جعفرنامدار، حمزه زاهدی .

 شيروان زاهدی كارمند شركت تعاونی بيلو، شهرام زاهدی افسرنيروی انتظامی، احمد زاهدی كارمند اداره ی آموزش وپرورش، حسين هوشيار، افسربازنشسته ی نيروی انتظامی .

 صنايع بيلو عبارت است از تأسيسات سيلندر پركنی دردست احداث اسفندياری و كارخانه ی برنج كوبی مدرن اسفندياری .

 پاره‏ی از بنكوهای ساكن در " بيلو " عبارتند از: 1 - بنكوی هوشياری كه بزرگ آن‏ها حاج منوچهر هوشياری (مشهوربه حاج سرتيپ) می‏باشد.اوفرزند حاج خداكرم، ملاّ خوشيار و خواجه علی خان است. 2 - بنكوی صفری: بابك، بهادر، احمد خان، صفر خان، قاسم خان، كهندل.اين‏ها از طايفه ی محمد شفيع و محمد رفيع صاحبان همان سنگ قبر 210 ساله هستند كه از جمله بُنجاق " بيلو " محسوب می‏شوند .

 بنكوی زاهدی: احمد ، قربان، فريدون - جانی، ازاردكان .

 بنكوی نصيری: ابراهيم، رضا خان، شريف خان، نصير .

 بنكوی بهبودی:  علی، گرگ علی، سعدی، از عشاير فارسی مدان .

 بنكوی اسفندياری: يك شاخه اولاد حاج خان ميرزاشامل: قدرت، امراللّه، محمد، پولاد ؛ وشاخه ی ديگر اولادهمت علی شامل: رضا، مجتبی، كوچك علی، عوض علی، همت علی بك، شاه حسين بگ  .

 شاخه ی همتی شامل: براتعلی، منفرد، عباس، مقتدر، حاج قربان علی .

 بنكوی اكبری: كيامرث، امير علی، شمس علی، حسين علی - اكبر.

 بنكوی نامدار: محسن، محمدحسن،حاج حيدر،حسين علی-نوروزعلی‏

 ازبنكوی شيرزادی: ناصر، خداخواست، هادی خان، شيرزاد .

 سادات مير باقری: سيد محمد علی، سيدمحمد حسين، سيد نوراللّه ، سيد باقر، سيد نصراللّه، سيد ميرزا آقا...در سال دردی (110 سال قبل) از دهاقان آمدند .

 تاريخچه‏ ی تأسيس ادارات دولتی دركامفيروز

 بخشداری =  سال (هش)                              1369

 دفتر ثبت اسناد رسمی                                  1382

 اداره آموزش و پرورش                                1372  

 دبيرستان پسرانه شهيد قشقايی                        1374

 برق سراسری                                          1375

 بانك كشاورزی                                         1373

 مخابرات                                                1376

 پست                                                    1367

 آموزشگاه دخترانه كوثر                               1381

 حوزه مقاومت بسيج امام صادق(ع)                  1358

  آموزشگاه شبانه روزی دخترانه                      1376

 منابع طبيعی و جنگل بانی                            1342

 جهاد سازندگی سابق، جهادكشاورزی كنونی         1358

 ساخت مسجد وحسينيه ی حضرت رسول (ص)      1375

 محضر ازدواج                                         1363

 كميته ی امداد امام (خانيمن)                          1361

 اداره ی آب ياری    (خانيمن)                         1338

 پاسگاه ژاندارمری (علی آباد سفلی)                   1332

 شهرداری – مشهد بیلو                               1383

* سروده ی از حاج سرتيپ هوشياری بيلويی - ساكن بيلو *

 ابرج و گليگان و شهر درود                      ز مردان نيك آن چنانش بگو

 ز پالنگر ين وز شهر كيان‏                        ز مردان شير ژيانش بگو

 ز خانيمن و حاجی آباد شهر                       زده دامچه و گرم بادش بگو

 ز دريای نيل وزخواجه يهود                      ز مردان شيرين زبانش بگو

 ز بادامچه تاليرمنجان برو                        ز خرم مكان و چغايش بگو 

 ز آب باد پر باد يادی بكن‏                        ز عباس آباد و خانش بگو

 ز تل بلند و گل خادمو                            ز دژكردك شير زادش بگو

 ز بيلو و مشهد ز 18 شهيد                      ز مردان نيك جهانش بگو 

 هوای شتر كوه و دشت كيا ن‏                   مرا خوش تر آيد ز ملك جهان

 ز تنگ گل و بوستانش بگو                      بهشت برين جاويدانش بگو

 ز رخنه ی سياه ‏و زدول فراخ‏                   ابر زرد كوه گرانش بگو

 علی‏آباد خوب‏است وبيمورنيز                   ز منگان و سيب گلابش بگو 

 ز مهجن آباد آباد نامی ببر                       ز منصور آباد و خانش بگو

 

مهجن آباد

 مهجن آباد

  به روايت قاسم پرويزی، حاج غلام علی فيروز .

تصحيح و توضيحات از آقايان سپهدار شفيعی، آقا فرج سعيدی، برای خدابشيری، حاج سلب علی ابراهيمی  بهرام ‏اسفندياری، علی رحم رحيمی، علی ويس اسفندياری و آقاويس ملتفت .

 

   قاسم پرویزی

بعد از شهر «مشهد بيلو» تقريبا وصل به آن، روستای مهم وبزرگ «مهجن آباد» قراردارد. كه يك روستای قديمی است، اولين مالك شناخته شده ی آن حاج نصراللّه خان ايلخانی بود كه علاوه بر «مهجن آباد» دارای مالكيت‏های زيادی در تنگ شول، دلخان و قلعه ی «چغا» بود. بعد ازخودش، ورثه تمامی اين املاك رابه فروش رسانيدند .

  بالاخره«مهجن آباد» را هم به قيمت 000/10تومان فروختند به «قوام السلطنة» قوام مدتی چند سال «مهجن آباد» رانگه داشت، دو نفر كدخدا معين كرد، يكی به نام بهرام بك، ديگری به نام مشهدی قباد. قوام نيز «مهجن آباد» را فروخت به ميرزا محمد رضا خليلی، در واقع ملك را «صولةالدولة» خريد، ولی چون ميانه ی قوام با «صولة الدولة» هميشه بد بود، قوام اگر می‏دانست كه طرف اصلی‏اش «صولةالدولة» است، هرگز ملك را نمی فروخت، او خيال كرد كه طرف معامله‏اش خود ميرزا محمد رضا خليلی است. «صولةالدولة» كل «مهجن آباد» را از ميرزا محمد رضاخليلی به مبلغ 12 هزار تومان خرید.

  سپس دو نفر كدخدا به نام‏های ملاّ منصور و ملاّ خان محمد تعيين نمود. پس از مدتی از آن‏ها هم خيانت ديد، هم كم كاری، در نتيجه آن ها را بركنار نموده و ملاّكيامرث فيروز را به كدخدايی «مهجن آباد» گماشت. حاج غلام علی فيروز دراين مورد چنين می‏گويد: «پدرم هم كدخدای «مهجن آباد» بود، هم نماينده ی خان در كل بلوك، كه اراضی «خواجه» و چم شير و 5 قلعه ی «تُل سرخ» را نيز زير نظر داشت.»

 در سالی كه «صولةالدولة» را به تهران فراخواندند، دولت ملك «مهجن آباد» را مصادره كرده وازطريق اداره ی ماليات به فروش رسانيد، اداره ی ماليات مدعی بود كه «صولةالدولة» بدهكار ی مالياتی دارد، اراضی اورابه عوض مطالبات مالياتی می فروخت، حاج نوراللّه روغنی اردكانی كل ملك «مهجن آباد» را به مبلغ 22 هزار تومان خريد، در آن زمان قيمت يك من گندم به مبلغ يك قِران بود. حاج نوراللّه روغنی 5 سال مالكش بود.

 تااين كه در سال 1320 خسرو خان دوباره از تهران برگشت و املاك شان را تصرف نمود، درآن موقع خسرو خان آمد در «كهكران» يورد انداخته و ازآن جا به هرطرف برای نمايندگان خود وكلانتران قشقايی نامه نوشته وتقاضای تفنگ، نفرات جنگی و پول نمود، خسرو خان با كمك مير غارتی دوباره پاسگاه را خلع سلاح نموده و املاك خود را پس گرفت. از جمله ملك «مهجن آباد» نيزاز دست حاج نوراللّه روغنی خارج شد. حاج نوراللّه روغنی، يقه‏ی دولت را گرفت كه من ملك را از تو خريده‏ام، حالا ملك مرا بده، دولت هم مجبور شد ملك جنت آباد، واقع در نواحی داراب را به عوض «مهجن» آباد به اوداد .

 بنا به پنداشت آقای قاسم پرويزی «مهجن آباد» در ابتدا " محمد آباد " نام داشته و اين بدان  خاطر بوده است كه نخستين سنگ بنای اين روستا توسط شخصی  به همين نام نهاده شده است. به مرور زمان در اثر كثرت استعمال «محمد آباد» مبدل به «مهجن آباد» گرديد. «پرويزی» در تشريح نظر خود می‏گويد:

«در زمان سلسله ی قاجاريه محمد جان قشقايی با كمك شخص ديگری به نام ولی محمد از تبار كهكلوئيه و بوير احمد، آبادی‏های زيادی در اين محل برپا كرد ند، از آن زمان به بعد نام محمد آباد به «مهجن آباد» = (محمد جان آباد) تغيير يافت.

اما حاج غلام علی فيروز با اين نظر پرويز ی موافق نيست، او معتقد است كه «مهجن آباد» از اول به همين اسم خوانده می‏شده و اين اسم سابقه‏ی بس طولانی‏تر از دوران سلسله ی قاجاريه دارد. حاج غلام علی فيروز می افزايد كه اسم «مهجن آباد» درسراسر ايران وجهان منحصر به فرد بوده وديگر درهيچ جای دنيا محلی بااين نام وجود ندارد. آقای فيروز در تشريح نظر خود ادلّه ی قوی ترازاين ارايه نمی‏كند . 

اوج شكوفايی «مهجن آباد» در دوران مالكيت ايلخان قشقايی بود كه يك قلعه ی بزرگ، دارای 4 برج باباروهای منظم در دو جهت چپ و راست در آن احداث شد، يك برج بسيار قطور ورفيع نيز در وسط قلعه برپا شده بود كه نقش هماهنگی برج‏های اطراف را به عهده داشت. اين قلعه ی با شكوه كه به اسم «قلعه خان» ياد می‏شد، محل سكونت حاج نصر اللّه خان بود، آب قلعه به وسيله ی يك رشته قنات مخصوص ازچشمه ی حاجت تا پای قلعه می‏آمد، از آن جا به وسيله ی چرخ مخصوص آب كشی (موسوم به گاو چاه) كه با نيروی گاو حركت می‏كرد، تا تل قلعه كشيده می‏شد. بدين ترتيب قلعه ی «مهجن آباد» در عين حال كه در يك نقطه ی مرتفع قرارداشت، پيوسته از نعمت آب جاری وگوارا برخوردار بود.

                                                  صولت الدوله و برادران 

قلعه ی خان دارای ديگر متعلقات از قبيل باغ بزرگ به مساحت 4 هكتار و آسياب خيلی قوی نيز بود، دورادور قلعه به وسيله ی درختان بزرگ و تنومند گردو احاطه شده بود. چنان كه تعدادی از آن درختان گردو تا چند سال قبل پا برجا بود، كه به مرور برافتاد، به جايش خانه سازی شد. از آن جمله يك درخت بسيار بزرگ گردو موسوم به " گردوی قناتی " بود كه ساليانه حدود 10 بار خر گردو می‏داد، از آن مهم‏تر گردوی معروف به " گردوی كربلايی نصراللّه فتحی " بود كه حدود 100 سال جلوتر توسط كسی به نام جعفر به ازاء 30 من ذرّت خريداری شده بود. باغ خان در محل كنونی حسينيه واقع بود كه اكنون علاوه بر حسينيه، دو باب مدرسه و يك زمين فوتبال به روی آن برپا شده است

                                 خدیجه بی بی - صولت الدوله با داشتن چنین زنی ، صولت الدوله بود .

از ديگر متعلقات قلعه ی خان آسياب خيلی قوی بود؛ آن آسياب از آن جهت كه يك دانگش متعلق به ايتام بود، معروف به «آسياب يتيمان» شده بود. 5 دانگ ديگر آن متعلق به مالك بود. آن آسياب ازمحل درآمد همان يك دانگ خود قادر بود مخارج چند خانوار بی سرپرست را تأمين نمايد .

 عظمت وشكوفايی «مهجن آباد» تا دوران «صولة الدولة» و فرزندان او ادامه يافت، آن ها به «مهجن آباد» اهتمام ويژه داده و به هنگام كوچ  به سوی سرحد - گرمسير مدتی را در «مهجن آباد» اُتراق می‏كردند، از همين جا به اداره ی امور «كامفيروز» می پرداختند. دراين مورد " محمد ناصرخان قشقايی " در كتاب «مجموعه ی خاطرات» خود اشارات زيادی دارد، مكررا نوشته است كه: «امروز " درمهجن آباد " ازساعت چند تا ساعت چند تماما به كارهای " ايل  " و " بلوك " رسيدگی نمودم، كی‏ها آمدند، چه گفتند...»

  در اين مو قع سمت كدخدايی «مهجن آباد» به عهده ی ملاّكيامرث فيروز بود. در اين خصوص حاج غلام علی فيروز چنين می‏گويد: «در يكی از مهمانی‏های ملاّ كيامرث از " محمد ناصرخان قشقايی "  تعداد 1000 نفر سوار همراه او بود ند، حدود يك هفته تداركاتش طول كشيد، درآن مهمانی تعداد 10 رأس كاوه سر بريديم، چه مقدار برنج خيسانديم، چه مقدار روغن خوش، ادويه... مخارج اسب‏ها، قاطرها، الاغ‏ها...»

«در اين موقع يكی از رعيت‏ها با استفاده از فرصت، خود را به " ناصرخان قشقايی " رسانيده و از ملاّ كيامرث شكايت كرده بود  " ناصرخان " درجواب به او گفته بود: «اگرتو توانستی در عمرت يك چنين مهمانی بدهی، من ملاّ كيامرث را بر كنار می‏كنم، ترا به جايش می‏نشانمچنان كه قبلا اشاره شد از اين پس نمی‏توان برای «مهجن آباد» حد وحدود ی معين نمود، زيرا تفكيك ميان «مهجن آباد» و «مشهد بيلو» مشكل می‏شود، اين 3 محل با سرعت تمام در حال امتزاج و يگانه شدن است. چنان كه در آينده ی نزديك جمعا يك شهر را تشكيل خواهند داد. در همين راستا است كه محل «مهجن آباد» در مسير حركت شتاب آلود خود به سوی ملحق شدن به «مشهد بيلو» سيمای قديمی خود را از دست داده و در امتداد جاده های اصلی و فرعی به صورت چكشی يا (T) رشد كرده است .

  طول «مهجن آباد» در دو مسير جاده ی اصلی و فرعی به حدود 5 كيلومتر بر آورد شده است، اين مسافت از منزل مرحوم عيدی محمد طاهری در مجاورت «مشهد بيلو»  تا منزل محمد شاكری بر سر پيچ «منگان» و از آن جا به سوی تل گربه كان واز ابتدای باغ پرديس تا منزل جان محمد كريمی در آخرين نقطه ی بافت قديم را شامل می‏شو. بدين ترتيب «مهجن آباد» امروزی از نقشه ی منظم برخوردار نيست .

 امروزه محدوده ی ساخت و ساز ومساحت اراضی تحت بنای «مهجن آباد» به حدود 80هكتار تخمين زده شده است. در قالب اين 80هكتار زمين 457 خانوار شامل 2012 نفر زندگی می‏كنند. اين محل مالك  يك هزار هكتار از حاصل خيزترين اراضی غرب رودخانه ی «كُر» است كه همه ساله مرغوب ترين نوع برنج ازنوع «چمپا» به عمل می‏آورند. آب مصرفی و كشاورزی اين روستا تماما از رودخانه ی تنگ بستانك، بويژه ازچشمه ی حاجت تأمين می‏شود. به طوری كه می‏گويند: «مهجن آباد» بيش ترين سهم آب بهشت گمشده را به خود اختصاص داده است. كشت گندم، جو، صيفی جات وباغات ازجمله محصولات آن است، دامداری نيز در «مهجن آباد» رواج قابل ملاحظه دارد، لكن در آمد اصلی مردم از طريق همان برنج كاری است .

 اماكن فرهنگی - مذهبی - بهداشتی

 مردم «مهجن آباد» از قديم الايام اهل تقوی و طهارت بوده و از نخستين زما ن‏های تأسيس روستا دارای حمام عمومی بوده‏اند، در زمان حاج نصراللّه خان ايلخانی حمام بزرگ تری درست شد، كه تا هنوز به كار خود ادامه می‏دهد. در سال 1332 (هش) نخستين مدرسه ی آموزشی به نام مدرسه ی «صابر» شروع به كار كرد. بعضی‏ها تاريخ تأسيس اين مدرسه ر ابه ده سال قبل از آن تاريخ بر می‏گردانند ومی گو يند: مدرسه ی صابر درسال 1322( هش) شروع به كارنموده است. «مهجن آباد» اكنون دارای دو باب مدرسه‏ی راهنمايی تحت نام‏های شهيد حسينی و پروين اعتصامی، و يك باب مدرسه ی ابتدايی به نام شهيد رحيمی است، كه هر سه مدرسه به نحو دو شيفتی اداره می‏شوند .

 اين روستا دارای يك باب مسجد و يك باب حسينيه ی بسيار وسيع ونوسازاست كه هر كدام به فاصله ی چند صد قدم نسبت به يك ديگر دربافت قديم قراردارد. زمين مسجد با كمك اهالی محل خريداری شده و بانيان آن آقايان حاج محمد زمان و حاج سلب علی هستند. هم چنين حسينيه ی روستا كه در محل باغ خان سابق بنا شده است، به توسط مرحوم حاج حسين خان شاكری بنياد گرديده است .

 «مهجن آباد» دارای دو هيأت عزاداری است كه يكی به نام حضرت علی اكبر (ع) متعلق به قسمت پايين روستا و وابسته به حسينيه می‏باشد، ديگری به نام قمر بنی هاشم (ع) كه در ناحيه ی فوقانی روستا موقعيت دارد و سال‏ها است در محلی كه قرار است مسجدی در آن جا احداث گردد، مشغول  عزاداری ایام عاشورا می‏شوند .

 اين روستا دارای شركت تعاونی مادر و فروشگاه مصرفی، بهداری مركزی - داروخانه، مطب‏های شخصی در رشته‏های مختلف پزشك عمومی - دندان پزشكی و مركز خانه ی بهداشت است. ازامكاناتی مانند آب لوله كشی، روشنايی برق، سيستم مخابرات، پست، پمپ بنزين، داروخانه ومغازه‏ها وتعميرگاهای مدرن بهره ‏مند است .

                               نمای از مدرسه ی صابر - مهجن آباد

ورزش و هنر

 شايد بتوان گفت «مهجن آباد» همانند «ده ‏كهنه» يكی از قطب‏های ورزش «كامفيروز» است، در رشته‏های مختلف ورزشی ازقبيل بدن سازی، فوتبال‏و تكواندو حرف های برای گفتن دارد. مثلا دررشته ی تكواندو آقايان مراد رستگار، محمد رياحی نژاد، جعفر فتحی، سردار مهمی، محمد حسين رستگار و مجتبی باقری دارا ی نام هستند .

 در رشته ی  فوتبال دارای 3 تيم به نام‏های شاليزار - جوانان و اميد است كه آقايان آيت ابراهيمی، علی رضا پرويزی، صفدر شفيعی، محمد جان رحيمی و سيد جبار حسينی در آن حرف نخست را می‏زنند. هم چنين دو برادر به نام‏های سيد فخرالدين حيات چهره و سيد هاشم حيات چهره به ترتيب در باشگاهای جوانان پرسپوليس و اميد سايپای تهران بازی می‏كنند، كسی به نام نادر فتحی در تيم اميد برق «شيراز» مشغول است .

  در رشته ی بدن سازی آقايان شاه محمد رستگار، محمد جواد حيدری، سالار دانا، ولی اللّه رشيدی، هادی خداياری، ناصر احمدی و اسماعيل احمدی دارای شهرت می‏باشند. به قراراطلاع، مقدمات افتتاح يك باشگاه ثابت بدن سازی دراين روستا فراهم شده است .

 روستای «مهجن آباد» در رشته‏های مختلف هنری نيز می‏تواند به وجود كسانی چون علی ويس ابراهيمی، محمد باقر احمدی، آيت ابراهيمی، مهراب پرويزی، احمد حسين سعيدی، زاد علی احمدی، قاسم پرويزی... افتخار نمايد كه هر يك در رشته‏های نقاشی، خطاطی، خوش نويسی، طراحی، منبت كاری و شعر و شاعری حرف‏های برای گفتن دارند. می‏توان گفت كه در «مهجن آباد» از هر هفت رشته ی  هنر نمايندگانی وجود دارد. در حوزه ی آواز خوانی نادر فتحی را دارد كه به گفته ی خودش دارای آثاری است كه از طريق استر يودل آوای «شيراز» ضبط و منتشر شده است .

 هم چنين در حوزه‏های مختلف علم و تكنيك آقايان سيد عبداللّه حسينی، سيد اسماعيل حسينی وجعفر محمدی را دارد كه از چهره‏های مطرح در سطح استان می‏باشند، همين طور دانشجوی موفق آقای قوام ملتفت كه در سال جاری حايز مقام اول كشوری در رشته ی روان شناسی گرديد.

 آقای علی ويس اسفندياری، رئيس شورای اسلامی «مهجن آباد» تعدادی ازافرادموفق اين روستارااين گونه معرفی نموده است: آقايان مجيد فيروز وجليل فيروزهريك به ترتيب معاون بخشداری ورئيس شورای بخش «كامفيروز» حدود 20 نفر معلم كه درمقاطع مختلف آموزش وپرورش مشغول به خدمت هستند، حدود 20 نفر دانشجوی دختر وپسر مشغول به تحصيل، تعداد5 نفردرشركت بريجستون، 6 نفر دراداره ی جنگلبانی ومنابع طبيعی، 2نفردرسپاه، 1نفردرجه دارارتش، 1نفردرآبخيزداری، 3نفردرشركت نفت، 1نفردرشركت تعاونی، 1نفر دربانك كشاورزی، 1نفردرآبفا، 1نفررئيس ثبت اسناد واملاك 5 نفر بابای مدرسه، 5نفركارمند اداره ی آموزش وپرورش، 2نفرنگهبان بهشت گمشده، 2نفر كارمند دارو خانه و چند نفركشاورز نمونه هر يك آقايان انوشيروان فيروز، سيد يعقوب حسينی و حاج محمد محمدی .

                                                              چیزی در مایه های یک شاهکاری هنری

بنكوهای ساكن در مهجن آباد

  درروستای «مهجن آباد» تا حدود 20 بُنك زندگی می‏كنند، همه ی آن ها در خلال دو قرن اخير به اين محل آمده و ساكن شده‏اند، از ساكنان اوليه ی اين روستا هيچ خبرواثری درد ست نيست، چنان كه اهالی «مهجن آباد» به شوخی وطنز آميخته با جدی می‏گويند: «تنها باز مانده ی ساكنين اوليه‏ی «مهجن آباد» خانمی به نام "پری جان سومری " (يا سومره‏ای) است كه آن هم شخصيت افسانه‏ای دارد، هيچ كس چيز ی درباره ی او نمی‏داند.»

 چنان كه قاسم پرويزی می‏گويد: درحال حاضربزرگ ترين بنكوی ساكن در«مهجن آباد» را «ولی محمدی‏ها» تشكيل می‏دهند كه جمعا بين 150 - تا 200 خانوار می شوند كه با فاميل‏های چون: پرويزی، كرمی، اتحادپاك، رفيعی، اسفندياری، آزادی، ملكی، شفيعی و فداكار شناخته می‏شوند. از ميان همين 9 فاميل وابسته به بنكوی ولی محمدی، بيش ترين جمعيت را فاميل اسفندياری دارااست .

 دراصل همه ی اين 9 فاميل از اعقاب يك نفر به نام " ولی محمد " هستند. گويا ولی محمد شخصی  قدرت مند و جنگ جو بوده كه در ابتدا در روستای «جِن جان» بوير احمد زندگی می‏كرده است، از اثر گردش ايام با حكومت وقت مخالفت ورزيده و با مأمورين حكومتی درگير می‏شود، در نتيجه از محل سكونت خود فراری شده و به همراه زن و فرزندانش به كوها پناه می‏برد، در همين موقع يك گروه جنگ جو را نيز تحت فرمان داشته ومدت‏ها در كوها زندگی می‏كند، در اين مدت همسرش در كوه وضع حمل نمود ه و فرزند پسری به دنيا می‏آورد كه نام او را« كهزاد» می‏گذارند.

  ولی محمد و افراد زير فرمانش كوه به كوه حركت می‏كنند، تابه محل «ساران» سيد محمد می‏رسند، در آن جا با مأمورين حكومتی درگير شده و كشته می‏شود[1] مأمورين حكومتی سر ولی محمد را ازبدن جدا نموده، نزد شاه قاجار در تهران می‏فرستند، شاه قاجار وقتی كله ی و لی محمد را می‏بيند، از بزرگی و ستبری آن تعجب می‏كند، دستور می‏دهد تا سر ولی محمد را وزن كنند، وقتی وزن می‏كنند، دو من و نيم به سنگ قديم می شود، كه به وزن امروز نه كيلوی تمام است. آن گاه شاه قاجار رو به مأمورين خود نموده ومی‏گويد: «حيف اين آدم بود كه كشتيد، اگر زنده می‏آورديد به درد ما می‏خورد» ولی محمد تا آن موقع بيش از صد نفر از افراد حكومتی را درجنگ‏ها كشته بود .

  می‏گويند ولی محمد تعداد نُه پسر داشت كه به نام‏های كهزاد، بهزاد، شير خان، آزاد، خان وردی، خان گلدی، شيرزاد، خليفه و منصور ياد می‏شدند. هفت تن از پسران ولی محمد به «مهجن آباد» «كامفيروز» می‏آيند، دو تن ديگر به نور آباد ممسنی می‏روند و در آن جا زندگی اختيار می‏كنند كه هم اكنون اعقاب آن ها در محله ی بهداری قديمی نور آباد زندگی می‏كنند و درست مانند اقوام مهجن آبادی خود به بنكوی ولی محمدی مشهوراند .

 يك نمونه از نسب نامه ی بنكوی ولی محمد ی رادراين جا می‏آورم كه محاسبه ی فواصل نسل‏ها می‏تواند به ما كمك نمايد تابهتر بفهميم كه او در چه زمانی می‏زيسته و فرزندانش از چه زمانی در «مهجن آباد» ساكن شده‏اند: سهراب، قاسم، كهزاد، پرويز، ولی محمد .

 به همين ترتيب نسب نامه‏های ديگر بنكوهای عمده‏ی ساكن در «مهجن آباد» را چنين فهرست می‏كنيم :

 از بنكوی سعيدی: محمد، فرهاد، فرج، علی، سی مراد، ميرزا مراد، علی مراد - علی مراد از بوير احمد آمد .

 از بنكوی ابراهيمی: علی رضا، محمد رضا، سلب علی، ايرج، ابراهيم، علی محمد - علی محمد از دشتك آمد .

 از بنكوی رحيمی: علی حسين، محمدجان، علی رحم، شكراللّه، خدا رحم، حسن - حسن از گنجه ی بوير احمد آمد .

 از بنكوی مهمانداری: اسماعيل، آقاويس، ديدار، آقا، حسن، محمد - ازنورآباد ممسنی آمد.

 از بنكوی رستگاری‏ها: ميثم، ميرزا محمد، آقا بابا، ميرزا بابا - از ساران‏

 از بنكوی رستگار: بدراللّه، قربان علی، حبيب، عبداللّه - از «رامجرد»

 از بنكوی شفيعی :سعيد، ولی، حسين خان، حسن، قباد - از«اصفهان»آمد.

 از بنكوی صفری: علی، محمد، الياس، بهروز، مهرنوش- از سی سخت.

 از بنكوی دهقانی: ابراهيم، اصغر، رحيم، كريم، رضا خان -از قصرالد شت شيراز آمد.

  از بنكوی بشيری: محمد، برای خدا، راه خدا، بشير خان - از شول پلنگی آمد .

 ازبنكوی بوالوردی: پيمان، غفار، حسن، رزاق، حسن  - از بوالوردی شيراز آمد .

 ازبنكوی اردكانی‏ها: پوريا، غلام رضا، حيدر، علی آقا، خانباز - از اردكان‏

 ازبنكوی شولی‏ها: محمد جواد، شاه كرم، شاه حسين، غلام حسن -از شول گپ آمد.

 ازبنكوی قشقايی: حسين - رضا، جوهر .

 از بنكوی فيروزی‏ها: حامد، حميد رضا، غلام علی، ملاّ كيامرث، رمضان، شاه محمد، رمضان  -  از شولستان آمد .

 از بنكوی محمدی‏ها: نوروز، فرج، محد خان، شير احمد، عباس، محمد - از نور آباد ممسنی آمد .

 سادات حسينی: از اقليد به «ساران»و از سارن به «مهجن آباد» آمده‏اند.

 حاج غلام علی فيروز درخاتمه می‏گويد: «بعد از پيروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 هنگامی كه خسروخان قشقايی از خارج به ايران برگشته و به «شيراز» آمد، ما مهجن آبادی ها در «شيراز» به ديدن خسرو خان رفتيم، گروهای كثيری از هر طرف به ديدن او آمده بودند، به طوری كه منزل پر از جمعيت بود، خسرو خان گفت: " حضرات مهجن آبادی بمانند، بعد از ظهر بيايند در باغ ناری كه كارشان دارم . " وقتی بعد از ظهر درباغ ناری رفتيم، خسروخان ما را خيلی تحويل گرفت و نسبت به مهجن آبادی‏ها خيلی اظهار علاقه ومحبت كرد. در پايان گفت: " مادرم زمين های «مهجن آباد» را بر شما حلال كرده است، من هم نصيحتی به شما می‏كنم كه برويد دنبال كار زراعت و كشاورزی تان، با يك ديگر خوب باشيد، شرّ و فتنه به پا نكنيد، ديگر نه دوره ی خان خانی است، نه دوره ی كدخدايی است، نه دوره ی مالكی است... فقط دوره‏ی كشاورزی است؛ برويد كشاورزی كنيد وبخوريد، زمين‏ها همه‏اش به خودتان تعلق دارد، حلال تان باشد، ما را هم حلال كنيد."

 «ما هم دسته جمعی از او تشكر نموده وبه طور تعارفی گفتيم: مردم "مهجن آباد " كما فی السابق در خدمت گزاری حاضراند، كماكان رعيت شما هستند، شما هم چنان پدرشان هستيد، هرامری باشد جهت خدمت گذاری آماده‏اند .»

      * سروده ی از قاسم پرويزی مهجن آبادی - ساكن مهجن آباد *

    در باره نحوه ی كار كشاورزی قديم

 چنين گفت قاسم شبی با پسر                تو بشنو حكايت همی از پدر

 قديما تا جای كه من يادمه‏                     كشاورز زحمت كش وپر غمه

 گه از زور مالك، گهی كد خدا                 به سختی نمودند عمری تباه‏

 بسی چوب سر كار خوردند و بس‏           نفس‏ها به سينه چنان گشت حبس‏

 كسی را نبود قدرت دم زدن‏                   گهی دست سركار و گه ظلم خان

 هرآن كس كه بنمود يكی رادوتا              در آستين او چوب كردند جا

 سر صبح تا شام در مزرعه‏                  به دنبال گوسفندوگاو و رمه

 گذشته از اين، ظلم ارباب‏ها                   مصيبت كشيدند بسيارها

 بسی شخم كردند با گاو نر                    همی تخم كاشتند با چشم‏تر

 گهی گاوبدبخت می خوردلَپَك‏[2]                 دگر گاو بعدی همی می‏ماند تك

به يك گاو نمی‏شد زمين شخم زد                  دو سه هفته‏ی صبر بايست كرد

 كه گاو لپك خورده شان به شود                  دوباره سرِ كار اول رود

 دگر روز بعد می‏شكست دار خيش‏[3]               جگرخون‏می‏شدازاين‏گاوخيش‏

پس از جمع و جور كردن گندمان‏                  می‏بايست كنند صبر آن مردمان

 پس از جار مهتر و دستور كار                كشاورز بدبخت با حال زار

 پس‏ازاين همه زحمت و هارت و هورت                 می‏خوردند مردم نان بلوط

 به سختی كشاورز زحمت كشان‏               می‏افشاند بذری به صحرانهان

 پس از آب ياری و صد دردسر                 هزاران مشكل از نوعی دگر

 می‏شد فصل برداشت گندم و جو                كشاورز آماده بهر دِرو

 يكی داس منجل[4] گرفتی به دست‏               كه منجل همی قربتی بود و بس

 به صحرا روان می‏شدند زارعين‏                درو می‏نمودند صبح تا پسين

 عرق می‏نمودند چون جوی  آب‏                 ستم ها كشيدند در آفتاب

 بريدند گندم بسی آن و اين‏                      نهادند بافه[5] به  روی زمين

 پس از چند روزی كه كردند درو                 بافه جمع كردند با خرورُح[6] 

    چو جمع می‏نمودند يك جا همی‏                قديم ها می‏گفتند جا خرمنی

پس از جمع و جور كردن گندمان‏                    می‏بايست كنند صبر آن مردمان

كه مالك دهد دستور ديگری                       اگر پشت بام جار زند مهتری[7]

پس از جار مهتر و دستور كار                   كشاورز بدبخت با حال زار

 می‏بايست كه با گاو برجی[8] كنند                 به كوفتن خرمن ترجيح دهند

 تو حتما می‏پرسی كه برجی چنه‏[9]                دوگاو است و چوب‏است‏وباآهنه‏

 يكی می‏نشست روی برجی سوار                ديگردست‏به‏اوسين[10]‏همان‏دوروبر

 پس از چند روزی می‏كوفتند يه بار              سه چار روز ديگرمی‏كوفتند دوبار

 بسی كوفتند تا كه خوب لِه شود                 كه جمعش كنند و به بادش دهند

 سر شب نمی‏خوابيدند تا سحر                     به بادش می‏دادند با خون جگر

 اگر پاك می‏بود و آماده شد                        خبرچين خبر بهر مالك ببرد

 می‏فرمود مالك به آن كدخدا                        گونی‏های خالی راور دار بيا

 برو پيش آن زارع بی نوا                        همه را تو يكجا بگيرو بيا

 چنين بوددر آن روزگار واقعات‏                   عمل را می‏بردند به جای ماليات‏

 پس از رنج و زحمت بی منتها                   كشاورز می‏ماند و لنگ و تا[11]

 نبود آن زمان مثل الآن كُرو                      تراكتور بكارند و كامباين درو

كنون سهل و آسان شده روزگار                  ز سختی نشانی نماند برقرار

 كه امروز هر كهره‏ی كدخداست‏                 چه دانی پسرجان حواست‏كجاست

 هر آن كس كه بازار عين ظلم كرد               خداوند عالم ورا خار كرد

 چو قاسم حكايت به پايان رساند                 به ياد گذشته همی شعر خواند

 چو فرمود پيغمبر راستين‏                        حلال است محصول بر زارعين

 گوارا بود بر همه شيعيان‏                       عمل كرد و محصول اين زارعان‏

                                       قاسم پرويزی «مهجن آبادی » 19/1/  1383



[1]  - چنان كه چند صفحه قبل ملاحظه شد، قاسم پرويزی گفته بود كه ولی محمد به اتفاق محمد جان قشقايی «مهجن آباد» را آباد نموده‏اند، حالا می گوید که او درکوهای ساران کشته شد  .

[2] - لپك =  تيزی نوك گاوآهن كه ازفلزساخته شده وزمين را می‏درد  .

[3] - دارخيش = استوانه ی چوبی كه گاو آهن را متصل به گاو می‏نمو.

[4] -منجل = نوعی داس - داس‏های كه درزمان قديم قربت‏ها درست می‏كردند.

[5] - بافه = دسته = بافه بافه = دسته دسته.

[6] - رح = وسيله ی توری كه دسته‏های گندم را در آن جمع نموده وبارخر می‏كردند.

[7]  - مهتر = نوكر كدخدا = يا كاسب محل يا پرستا راسب

[8] - برجی = وسيله ی قديمی جهت كوفتن خرمن. 

[9] -  چنه = چيست

[10] -  اوسين  = چارشاخ 

[11] - لنگ و تا = پای برهنه - بی چيز

منصور آباد

 منصور آباد

      به روايت برات علی اخلاق روشن،

    اسماعيل غلامی، حاج محمد باصری 

 درادامه ی مسير «مهجن آباد» روستای «منصورآباد» واقع است كه درحدود دو كيلومتر بعد ازبافت قديمی‏آن قرارگرفته است. «منصورآباد» محلی است در ساحل غربی رودخانه ی «كُر» كه درست در نقطه‏ی مركزی بخش «كامفيروز»  قرار دارد. پلاك ثبتی آن جزء «مهجن آباد» می‏باشد. مالك اوليه ی آن حاج نصراللّه خان ايلخانی بود. سپس به «صولةالدولة» رسيد، پس ازاو سهم ملك منصورخان پسرش قرارگرفت. ملك منصورخان درآن جا قلعه ی به نام خود برپاكرد كه تاريخ تأسيس آن به سال  1324 ( هش) برمی گردد، در آن سال ملك منصور خان قشقايی گروهی ازافراد طايفه ی باصری ساكن در اطراف چشمه ی بنار رابه اين نقطه منتقل نموده و بنای قلعه ی به نام خود را گذاشت .

  در حوالی «منصور آباد» تلی وجود دارد كه به آن «تل احمد غريبی» می‏گويند. اين تپه حاصل ويرانه ی قلعه ی به نام «احمد غريبی» می‏باشد كه گويا در قرن‏های گذشته برقرار بوده است. معلوم نيست ساكنين قلعه ی احمد غريبی كه اصالتا از نواحی بويراحمد آمده بودند، به چه علت آن قلعه را ترك كرده و از اين جا به كجا رفته‏اند؟. مدت‏ها گذشت تاملك منصورخان قلعه ی به نام خودرا برپا كرد .

 «قلعه منصورآباد» خيلی باشكوه بود، 4 برج و يك درب بزرگ داشت، خانواده‏های زيادی ازطايفه ی باصری را درخودجای داده بود، چنان كه می‏گويند درابتداتعداد زيادی از باصری‏ها، كه جمعيت شان نسبت به ساكنين كنونی «منصورآباد» خيلی بيش تر بودند، در آن قلعه اسكان داده شده بودند، تااز نيروی بدنی آنان هم در جهت كار كشاورزی بهره برداری شود، هم نگهبانان مطمئن در اين نقطه ی گذرگاهی باشند. گويادر آن زمان‏ اين قمست ازرودخانه يكی از نقاط تردّد بين دو سوی شرقی و غربی «كامفيروز» بوده است، از اين رو «قلعه منصورآباد» در آن زمان حكم يك پاسگاه مرزی را داشته كه امور ديدبانی ودفاعی «مهجن آباد» درمقابل قلمروقوام السلطنه راعهده داربوده است. درست چند مترآن طرف رودخانه درتملك وحوزه ی نفوذ بزرك ترين دشمن قشقايی‏ها «قوام السلطنة» بود.

 «قلعه منصورآباد» در شهريور ماه سال 1328 در مقابل غارت گران بويراحمدی مقاومت نموده واز چپاول مصون ماند. در آن سال تمام روستاهای اطراف غارت شدند، تنها «مهجن آباد» و «منصورآباد»از دست برد غارت گران محفوظ ماند. به دنبال اين واقعه بسياری ازافراد وخانواده‏های باصری اين قلعه را ترك نموده، مجددابه زندگی عشايری وييلاق - قشلاق روكردند، زيرا باچنان زندگی بيش ترمأنوس بوده واحساس امنيت وآسايش بهتر می‏نموند. لكن عده ی ديگر با مشكلات عديده دست وپنجه نرم نموده و در «قلعه منصور» آباد ماندند، ساكنان فعلی منصور آباد فرزندان همان‏ها هستند .

 بين ساكنين كنونی روستای «منصورآباد» با مردم ساكن درروستای «حاجی آباد» نسبت فاميلی نزديك وجود دارد. «حاجی آباد» درست در نقطه ی مقابل منصور آباد، در ساحل شرقی رودخانه‏ی «كُر» قرار گرفته است. «منصورآباد» كنونی حدود 80 خانوار رادر خود جای داده است  که درست مانند «حاجی آباد» ازمعدود روستاهای است كه از اعقاب هر3 برادر معروف باصری، موسوم به كافرهاد، كارمضان و كارضا درآن زندگی می‏كنند. لكن بيش تر ساكنين «منصورآباد» ازتیره ی « كارضايی» هستند، همين كارضايی‏ها، خودازفرزندان 3 برادر كارضايی به نام‏های دوست محمد، خان محمد و غلام علی می‏باشند. يك نمونه از نسب نامه ی كارضايی های «منصورآباد» به قرارذيل است:  ولی محمد، يارمحمد، عبدالمحمد، دوست محمد، غلام محمد، غلام علی، نقد علی، كارضا- محمود .

 خانواده‏های منتسب به «كافرهادی» و «كارمضانی» از لحاظ جمعيت در مراتب بعدی قرار دارند. دو خانواده ی ترك بانام خانوادگی «قرمزی» نيز در آن جا زندگی می‏كنند .

 وضع زندگی مردم «منصورآباد» خوب است، ميانگين زمين زراعتی برای هر خانوار 4 هكتار تخمين زده شده است. پيش رفت جوانان منصور آبادی درزمينه‏های علمی وتحصيلی خوب بوده و در حال حاضر تعداد دوازده نفر دانشگاهی، 5 نفر كارمند (اغلب دبير) يكی دو سه نفر رئيس شعبه درادارات استان وشهرستان دارند .

 اشخاص تاريخی وبرجسته ی روستای «منصورآباد» كه اسامی شان برسرزبان‏ها بوده وبه مناسبت‏های ازآن هاياد می‏شود عبارت اند از: مرحوم قره محمد غلامی، كه ميرشكارسخت وتفنگ چی مخصوص خسرو خان قشقايی بوده است. اوبعدا مير شكار سليمان خان امينی خانيمنی و درآخركد خدای روستا ی «منصورآباد» شد. ديگری  مرحوم فريدون باصری، است كه او نيز مير شكار ماهر بوده است. گفته شده كه او روزی در كوه انجيره در حالی كه به دنبال شكار می‏گشته، با يك قلاده شير روبرو می‏شود، درآن لحظه موقعيت ومعبر چنان تنگ وباريك بوده كه نه امكان فرار داشته، نه امكان مخفی شدن بوده و نه هم موقعيت تيراندازی‏فراهم بوده، صحنه چنان  بوده كه شير از بالا به سمت پايين می‏آمده و مير شكار فريدون در جهت مخالف از پايين به بالا در حركت بوده‏است، دريك چنين موقعيت مير شكار فريدون از روی نااميدی خطاب به شير می‏گويد: «ای گربه ی  علی (ع) ترا به حق علی (ع) به من رحم كن!»

  شير يك نگاه تند ی به او می‏اندازد و به آهستگی از كنارش می‏گذرد، پس از عبور شير، شيطان به پوست مير شكار فريدون در آمده و اورا برای تير اندازی به هدف كشتن شير وسوسه می‏كند، بالاخره به شير تير اندازی نموده و آن را می‏كشد، بعد از آن ديگر خيری اززندگی نديد، حتی نسلش هم پاك شد، چون گربه ی  علی (ع) را كشته بود، آن گربه ی كه درچنان لحظه ی حساس به او رحم نموده بود. فريدون بعد از آن شير يك قلاده شير ديگر را نيز كشت، آن شيری بود كه به اسب‏های خسرو خان حمله برده بود. خسرو خان بعد از شنيدن اين خبر به كدخدای ده گفته بود كه او رانزدمن بياور تا برايش جايزه بدهم، قرار شد جلسه‏ی به افتخار مير شكارفريدون باحضور خسروخان برگزار شود كه ضمن آن از او تجليل به عمل آيد .

  اما ميرشكارفريدون به قصد اين كه جوايز بهتری از خسرو خان دريافت كند، لباس‏های خيلی ژنده و نامرتب برتن كرده و با وضع زننده پيش خسرو خان رفت، خسرو خان وقتی او را با اين وضع ديد، با لحن تحقيرآميز و نابا ورانه گفت: «اين شير را كشته است؟» بدين ترتيب خسروخان باور نكرد، از فريدون هم خوشش نيامد، هيچی هم به اونداد .

 سومين اسطوره ی «منصورآباد» شخصی به نام حاج بابا قلی امامی است كه گويا در يك مورد 40 من آرد گندم رادرفصل زمستان، درميان برف وبوران به روی شانه ی خود از آسياب موسوم به «باغ جهان» واقع درمحله ی قديمی «مهجن آباد» تا «قلعه منصورآباد» آورده بوده. فاصله ی اين مسير حدود 2 كيلومتر می‏شود، آن هم در فصل زمستان كه حدود 1 متر برف به روی زمين نشسته بوده. چهارمين شخص قوی، كسی به نام «كاكا صفدر امامی» بوده كه تنها در يك حمله  9 رأس گراز را باضرب  شش پركشته است. می‏گويند همين كاكا صفدر در جريان يك دعوی محلی، قلوه سنگی را كه طرف مقابل به قصد زدن، به طرفش می انداخته، از هوامی گرفته و مجددا با همان سنگ طرف مقابل خود را می زده است .

 روستای «منصورآباد» دارای يك باب مسجد باشكوه به نام «مسجد امام حسن مجتبی (ع)» می‏باشد كه حدود 1400 متر مربع زمين دارد. زمين اين مسجد را دو شخص خير به نام‏های حاج بگ ميرزا غلامی به مساحت 1000متر مربع، و كربلايی نجات علی اخلاق روشن به مساحت 400مترمربع اهداء كرده‏اند. بانی ساخت مسجد آقای ذبيح اللّه غلامی بوده است. مقدار 400 متر مربع زمين هم برای احداث حسينيه درنظر گرفته شده كه توسط شخص خيری به نام حاج علی محمد غلامی اهداء شده است، يك هيأت زنجيرزنی به نام «هيأت عزاداری سيد الشهدا (ع)» امورعزاداری ايام عاشورای حسينی را عهده داراست. مديريت اين هيأت به دوش اشخاصی چون: كربلايی غلام حسين باصری، روح اللّه اخلاق روشن، غلام محمد غلامی و يار محمد غلامی می‏باشد .

  روستای «منصورآباد» ازامكانات اوليه رفاهی مانند آب لوله كشی، روشنايی برق، خانه ی بهداشت ومخابرات برخورداراست. يك باب مدرسه ی ابتدايی شيك و نوساز، امور تحصيلی فرزندان اين روستارا تامين می‏كند. زمين مدرسه را شخصی خيرانديش به نام اسماعيل غلامی هديه كرده است. «منصورآباد»از قديم دارای مدرسه بوده است، اولين معلم در زمان سپاه دانش، مرحوم نواز اللّه غلامی بود، نوازاللّه كه انسان خيرانديش وفداكاربود، بعدها برای نجات شخصی در چاه رفته، اورا نجات داد، اما خود ش دچار گاز گرفتگی شد واز دنيا رفت .

  * شعری ازابراهيم اخلاق روشن - ساكن منصور آباد*

 تقديم به ايل پر افتخار «باصری» - «كامفيروز»:

 ما ساده بوديم، ساده هم دل داده بوديم                پروانه وار، ما تكيه بر گل داده بوديم

 در چشم هامان زندگی رنگ دگر داشت                بخل و ريا و كينه از ماها حذر داشت

 پای پتی، بر سنگ‏ها همراز بوديم                     با قوم و خويش و طايفه دمساز بوديم

 ما دل خوش از بر نو بلند پير [1] بوديم                 بر روی اسب پير، همچون شير بوديم

 يك نيمه از تاريخ مان جنگ و دلير ی است                      بخشی دگر، در حرمت پيران و پيری ا ست

 هر پير در قوم خودش يك افتخار است                زيرا كه او تاريخی از يك روزگار است

 افسوس! كجا رفت آن همه خوی دليری              آن قلب های شاد، در مردان ايلی

 آوخ !چه شد آن ايل مستحكم در اين دشت                   شايد، زمانه بر خلاف ميل شان گشت

 بايد سرشت باصری  را باز سازيم                    فرهنگ ايلی زيستن آغاز سازيم

                                        5/3/ 1383-  «كامفيروز» - «منصورآباد»

منگان   +    جیدرزار

 منگان        

   به روايت علی خان شكوهی، كاكا قلی اميری و عزيز اللّه فروغی

 روستای زيبا و خوش نما است، كه در ناحيه ی شمالی دهانه ی تنگ بستانك، در دامنه ی كوه «ساران» واقع است. حدود صد سال است كه مسكونی می‏باشد، در ابتدا به آن «گُل زردك» و هم " گل مكان " می‏گفتند. در زمان حميد خان و لطف علی خان كشكولی كه جوی جديدی از تنگ بستانك كشيده شد، اراضی بيش تری زير كشت رفت. در واقع هويت و نام اين روستا نيزاز آن جوی جديد گرفته شد، چون سراسر مسير آن جوی از ابتدای سربند تا پوزه‏ی آبادی، تماما ازميان سنگ و مَنگ عبورنموده است، به همين سبب به آن جوی «منگان» گفته شد. منگ از نظر ميزان انجماد از خاك سفت تر و از سنگ نرم‏تر است .

 مالك قديمی اراضی و تپه ی «گل زردك» حاج عبداللّه كشكولی پدر خديجه بی بی همسر صولة الدولة بود، پس از او به فرزندانش غضنفر خان و مظفر خان رسيد. آن‏ها سهم لطف علی خان و حميد خان را نيز خريده و 6 دانگ «منگان» را مالك شدند. در ابتدا سارانی‏ها می‏آمدند، آن جا را اجاره می‏كردند، در فصول بهار و تابستان در آن جا كومه می‏زدند وكشت وزرع می‏نمودند. در فصل پاييز، پس از برداشت محصول مجددا به «ساران» برگشته و زمستان خود را در آن‏جامی‏گذرانيدند. دربهار سال بعد مجددا كومه ی جديد بر پا می‏كردند .

 تا اين كه در حدود صد سال قبل از اين مالكين كشكولی از زارعين سارانی خواستند تا در همين جا يك قلعه برپانموده و ساكن شوند. زارعين يك قلعه ی كوچك بر سر تلی موسوم به تل طاهری برپا نموده و تعداد 8 خانوار در آن ساكن شدند، اين قلعه دارای يك درب بود، برج و بارو هم نداشت. به مرور زمان جمعيت زياد شده و به تعداد12 خانوار افزايش يافت، متعاقبا خانه‏های جديدی در بيرون از قلعه در محل قديمی ده كنونی برپا شد.

 در آن موقع كدخدای «منگان» كسی به نام شير علی بود كه بر سر مسايلی با مالك‏ها درگير شد، خوانين و مالك‏ها او را از سمت كدخدايی عزل نموده و از ده بيرونش كردند. او به روستای «بيمور» رفت و در همان جا ماندگار شد، اكنون بچه هايش در همان جا زندگی می‏كنند. به جای شير علی ظهراب خنجشتی كدخدا و نماينده ی مالك شد .

 اصل بُنجاق «منگان» امروزی حضرات سارانی هستند، لكن به مرور ايام اشخاصی از جاهای ديگر هم آمده و در اين جا ساكن شدند، در اين جا هر يك از بنكوها ی ساكن در«منگان» را به ترتيب چنين بيان می‏كنيم: بنكوی سارانی، شامل خانواده‏های سادات حسينی، سيد محمد داوری، سيد كوچك، سيد داود، اميری، ميرزابگ، ميرزا خان، سيد علی گپ، سيد رحيم علی .

 بنكوی خنجشتی شامل خانواده‏های فروغی : عزيز قلی - سهراب، ظهراب، محمد - از خنجشت آمد .

 بنكوی سی سختی: امير، علی خان، حسن خان، محمد خان - از سی سخت آمد .

  سادات موسوی: سيد خداداد موسوی، سيد علی، سيد محمد، سيد علی رضا- از سی سخت آمد .

 طوايف ترك قره قانی، محمد زمانی و كشكولی .

 «منگان» امروز دارای 130 خانوار است، از همه ی امكانات اوليه ی زندگی شامل آب لوله كشی، برق، مخابرات، خانه ی بهداشت و مكان‏های آموزشی و مذهبی برخوردار می‏باشد. يك باب مسجد شيك و تميز در پايين روستا وجوددارد كه زمين آن را سيد ظفر حسينی اهداء كرده است. يك باب حسينيه در ناحيه ی بالای ده دارد كه با نيان آن آقايان سپهدار حسينی و امام قلی فروغی می‏باشند. محل «منگان» دارای 2 هيأت عزاداری می‏باشد. يكی به نام اباالفضل العباس(ع) است كه در ناحيه ی پايين ده فعاليت دارد. ديگری به نام سيد الشهدا(ع) است كه در بالای ده امور مربوط به عزاداری سيد الشهدا را سازماندهی می نمايد .

  مردم «منگان» همواره اهل تقوی و طهارت بوده و از نخستين روزهای تاسيس روستا دارای حمام عمومی بوده اند. ورزش در روستای «منگان» رونق چندانی ندارد، ولی جوانان «منگانی» از لذات ورزش بی نصيب هم نيستند. درآن جا يك تيم فوتبال با نام دهن پر كن «پرسپوليس» وجود دارد كه فاقد زمين و امكانات لازم است، در رشته ی واليبال نيز جوانان «منگان» دارای مقام‏های منطقه‏ای هستند .

 تاكنون از روستای «منگان» تعداد 15 نفرمعلم، كارمند، رئيس شعبه و 20 نفر دانشجو برخاسته‏اند . 

 

جيدرزار

     به روايت عنايت اللّه كوثری‏

 «جيدر» يك نوع گياه سوزنی است كه در نواحی سرد سير، در مسير جريان‏های آبی می‏رويد، اين گياه اساسا فاقد برگ بوده و تركه های صاف و وسوزنی اش به حدود يك مترمی‏رسد، اغلب از آن جاروب تهيه می‏كنند. «جيدرزار» محلی است با ارتفاع 2800 متر از سطح دريا، كه در ناحيه ی فوقانی تنگ بستانگ، يا همان بهشت گمشده قرار دارد. فاصله ی آن تا سر پيچ «منگان» 14 كيلومتر وتا سيد محمد «ساران»12 كيلومتر برآورده شده است. اين محدوده ی وسيع تماما جزء قلمرو «جيدرزار» است. آن يك محل قديمی است كه از زمان‏های ناشناخته محل سكونت آدميان بوده است .

 مالكيت اصلی «جيدرزار» متعلق به تركان محمد زمانی بود، سپس ميرزا خان ابراهيمی از روستای «گله گاه تنگ شول» آن را خريد. ميرزا خان پس از مدتی آن را در معرض فروش نهاد، تااين كه 3 دانگ آن را مير غارتی و 3 دانگ ديگر را حاج بابا جان محمدی و حاج شاه محمد از روستای «بزی تنگ شول» خريدند. مير غارتی در آن جا قلعه ی كوچكی برپا كردكه جمعا10 باب خانه داشت، تعداد 8 خانوار عشايری را درآن اسكان داد تابرايش زراعت كنند. در اين موقع خود مير غارتی در «كهكران» و «سربست» همايی جان بسر می‏برد، آن 8 خانوار عشايری كاررعيتی او را به عهده داشتند .

 اما حاج بابا جان و حاج محمد جان بزی تعدادی از خانواده‏های روستای خودرا در آن جا اسكان نموده و كار رعيتی خودرا به عهده ی آن هامحول نمودند. اين وضع ادامه داشت تا اصلاحات ارضی پيش آمد. كه در جريان آن تقسيم به نسبت شد 50 % اراضی به رعيت واگذار گرديد و 50 % ديگر برای مالكين ماند، مالكين آن سهم 50 % خود را طی اقساط 12 ساله به رعيت فروختند، قسط های كه هرگز پرداخت نشد، زيرا در سال‏های اول هيچ كس هيچ چيزی نداشت تا بتواند قسط بپردازد، تا اين كه انقلاب شد و همه چيز فراموش گرديد، نه مالك به فكر طلب كاری افتاد، نه رعيت به فكر بدهكاری .

 مردم «جيدرزار» پس از اصلاحات ارضی و پس از خريد 50 % سهم مالك احساس كردند كه دیگرزمين مال خودشان است، زحمت كشيدند، سنگ‏ها را جمع كردند، درختان بلوط را قطع كردند، اراضی خود را صاف و منظم نمودند، باغات به وجود آوردند ومحل را آباد كردند، چنان كه امروزه اين محل به رغم برخی محروميت‏های كه ناشی ازصعب العبور بودن منطقه می‏باشد، يكی از پردرآمد ترين و حاصل خيزترين مناطق «كامفيروز» می‏باشد. حدود 70 هكتار باغ و 100 هكتار اراضی مزروعی برای يك روستای كمتر از 20 خانوار، سرمايه ی بزرگ است.

علاوه براين‏ها دام داری و پرورش زنبور عسل نيز در اين روستا رونق فراوان دارد، كما اين كه عسل كوهی اين روستا هم خيلی مشهور است، زنان و دختران زحمت كش اين روستا نيز قالی‏های خوش نقش و نگاری می‏بافند.

 زندگی در «جیدرزار» طبيعی بوده و به دور از زرق و برق شهری و مظاهر تمدن جديد از قبيل برق، تلوزيون، ماهواره، كامپيوتر، انترنت... جريان دارد. عنايت اللّه كوثری دراين مورد چنين می‏گويد: «تا زمان انقلاب يك نفر باسواد در ميان ما پيدا نمی‏شد تا يك نامه بخواند، وقتی برای روستای ما يك نامه از جای می‏آمد، آن را نگه می‏داشتيم، مدت‏ها منتظر می‏مانديم تا يك شخصی باسواد پيدا بشود، آن را برای ما بخواند، لكن امروزه يك باب مدرسه ی ابتدايی داريم كه ساختمان آن راخودمان با استفاده از مصالح گل و سنگ ساخت

كوثری می افزايد: «درروستای ما ازوسايل مدرن كشاورزی خبری نيست، ما يك دستگاه تيلر را تا دهانه ی تنگ بستانگ آورديم، در آن جا آن را باز نموده و قطعه قطعه كرديم، هر قطعه را بار الاغ نموده، به محل آوريم، در اين جا مجددا قطعات را بستيم تا از آن برای خرمن كوبی و يونجه خرد كردن استفاده كنيم. اراضی اين جا را نمی‏توان با تيلر يا تراكتور شخم زد، زيرا از يك طرف جاده وجود ندارد، از سوی ديگر زمين‏ها ناهموار است. ما با گاو خيش می‏كنيم.»

 كوثری در تشريح اوضاع گذشته‏ها می‏گويد: «در گذشته‏ها «جيدرزار» مركز انواع حيات وحش، بويژه گراز بود، گراز آن قدر فراوان بود كه در روز روشن مانند گله‏های گاو روی زمين‏ها و مزارع ما به چرا می‏پرداخت، ما از دست آن ها عاجز بوديم، گاهی تصميم می‏گرفتيم اين جا را ترك كنيم، چون نمی‏توانستيم از مزارع مان نگهبانی نماييم، روزها ما يك بار زمين را خيش می‏زديم، شب‏ها گرازها ده بار آن را زير و رو می‏كردند. به ناچار شروع به كشتار گراز نموديم، روز 10 تا 20 تا از آن‏ها را ‏كشتيم، تا كم شدند و مزارع و درختان ما پا گرفت.»

 كوثری می‏افزايد: «من در يك روز 8 قلاده خرس را زده‏ام، روزی 50 قطعه كبك زده‏ام و در طول عمرم 54 رأس بز و پازن زده‏ام.»

 او جريان كشتن يك قلاده پلنگ را اين گونه شرح می دهد: «در سال 1355 بود كه يك روز به اتفاق گرگ علی شير محمدی به كوه رفتيم، من دوربين انداخته، به اطراف نگاه كردم، ديدم در ميان سنگ‏های معروف به دره ی مردار خانه يك قلاده پلنگ روی يك تخته سنگ خوابيده است. من در آن موقع يك قبضه تفنگ 5 تير پران بلژيكی داشتم، به گرگ علی گفتم بيا برويم، آن پلنگ را بزنيم؛ در آن لحظه ما حدود 500 - 600 متر با پلنگ فاصله داشتيم، گرگ علی گفت " پلنگ با يك تير از پا در نمی‏آيد، در نتيجه به طرف ما حمله نمود ه، به سرعت خود را به ما خواهد رسانيد ." من به حرفش گوش نكرده، به راهم ادامه دادم، در مسير راه به يك قلاده خرس برخورد كردم كه به آن تيراندازی نكرده، اجازه دادم تا از مسيرم دور شود، خرس آهسته آهسته رفت داخل مغاره‏ی و از نظرم پنهان شد.»

 « من به مسيرم به سوی پلنگ ادامه دادم، رسيدم به درختی كه آن را نشان كرده بودم، ديدم كه پلنگ صدای پايم را شنيده، از خواب بيدار شده است، پلنگ با حساسيت اطراف خود را می‏پاييد، در آن موقع حدود 15 قدم با پلنگ فاصله داشتم، به محض اين كه مرا ديد، بدنش را كشيد تا به من حمله كند، من فورا ماشه را فشار داده و نخستين تير را شليك كردم، تير به پلنگ اصابت كرد، اما هيچ تأثيری بر آن نگذاشت .

 دراين موقع من در پايين صخره، پلنگ در بالای صخره قرار داشتيم، پلنگ با دو سه خيز بلند به طرفم آمد؛ خود را انداخت، اما از من گذشت و10- 15 متر پايين‏تر قرار گرفت. در لحظه‏ی كه تغيير مسير داده و می‏خواست به طرف سربالايی برگشته و خود را به من برساند، 3 تير ديگر هم پشت سرهم خالی نمودم، كه تماما به بدن پلنگ اصابت نمود، از اصابت اين تيرها چنان غرش نمود كه صدايش به تمام دره ی مردار خانه پيچيد.»

 «چيزی كه برايم عجيب بود اين كه وقتی تير چهارمی به پشت ران پلنگ اصابت كرد، پلنگ برگشت و خودش با دندان هايش محل اصابت گلوله را گرفت و پاره كرد. در اين موقع من فكر كردم كه پلنگ خيال می‏كند مرا گرفته است. بعد از آن كه خود را پاره كرد، يك تكه سنگ به وزن 2 -3 كيلو در دهان خود گرفته و چنان با دندان‏های خود فشار می‏داد كه سنگ خرد شد، من صدای خرد شدن سنگ‏ها را می‏شنيدم، اين آخرين لحظات زندگی اش بود، خيلی قدرت داشت، خيلی با سختی مرد، تا يك ساعت ما جرأت نكرديم به سراغ لاشه‏اش برويم، بعد از گذشت يك ساعت، به اتفاق گرگ علی رفتيم به سراغ لاشه ی پلنگ، آن‏را برداشته و كشان كشان آورديم در نقطه‏ی به نام گود پله پا، از آن جا صدا زديم تا ازخانه برای مان الاغ آوردند، لاشه را بار الاغ كرده، به محل آورديم، پوستش را كنده و پر از كاه نموديم.»

 «جيدرزار» امروزی دارای 17 - 18 خانوار است كه نيم آن ها از مردم عشاير وابسته به تركان دره شوری و نيمی ديگر از مردم «شول بزی»اند. 

علی آباد

علی آباد

  به روايت كربلايی نصرت اللّه نامدار، اميدوار مهمی

 اندكی كم ترازيك كيلومتربعداز«مهجن آباد» درزير دست جاده ی اصلی، روستای قديمی «علی آباد» واقع است. اهالی آن مدعی هستند كه تاريخ محل شان ريشه در عمق چندين هزارساله ی تاريخ دارد. اين ادعای آن‏ها را نه می‏توان بااين درازی قبول كرد، نه می‏توان به آسانی مردود داشت، زيرا موقعيت اين محل كه در مصب رودخانه ی تنگ بستانك بارود «كُر» قرار دارد، می‏تواند انسان را نسبت به سابقه ی طولانی سكونت بشر در اين محل باورمند سازد. بنا به همين دليل قابل تصور است كه «علی آباد» يكی از نخستين نقاط رونق كشاورزی در «كامفيروز» بوده باشد .

 «علی آباد» تاكنون پنج بار جا به جا شده است، نخستين بار قلعه‏ی بوده كه در ناحيه ی جنوبی مصب رود خانه ی تنك بستانك با رودخانه ی «كُر» قرار داشته و به نام «قلعه علی آباد» خوانده می‏شده، آن قلعه دارای 4 برج و باروهای فراوان بوده كه درب و دربان هم داشته. تمامی اهالی در آن مجتمع بودند. دربان موظف بود كه شب‏ها درب قلعه را ببند و صبحی زود آن  را باز نمايد. نگهبان در طول روز نیزدرهمان دم درب قلعه قرار داشته، ورود و خروج را كنترل می‏كرد .

  قلعه ی دوم به فاصله ی اندكی دورتر نسبت به جايگاه قلعه ی اول بنا شد كه اكنون جايگاهش  به قلعه ی آقا پير محمد معروف است «آقا پيرمحمد» فقط يك نام مجرد است كه هويت مجهول دارد، هيچ كس درمورد اوهيچ چيز نمی‏داند؛ گويا اوشخصی با كرامت بوده كه در همين نقطه مدفون است و حكم امام زاده ی «علی آباد» را دارد، اشخاصی ادعاكرده اند كه درشب‏های به خصوصی چراغ ويانوری را درآن‏ناحيه مشاهده كرده‏اند. (محتملا آن نور انعكاسی ازتابش نورمهتاب برجسم صيقلی وبلورين درشب‏های بدر بوده باشد).

  در گذشته‏های دور به قلعه ی آقا پير محمد «قلعه امارت» يا (عمارت) نيزمی‏گفتند. شايد بدان دليل كه «علی آباد» برای مدتی مركز حكم رانی منطقه بوده است. تاحدود 30 - 40 سال قبل ازاين پاسگاه ژاندارمری در«علی آباد» مستقربود، درآن موقع نيز «قلعه علی آباد» خيلی باشكوه و دارای برج‏ها و باروها ی متعدد بود .

 قلعه ی سوم در محلی به نام "كل گه - كله گاه " واقع بود، آخرين بقايای «قلعه كل گه» منزل كربلايی نوروز بود كه يك اصله درخت توت خيلی بزرگ در وسط آن قرار داشت. آقای اميد وارمهمی دراين مورد چنين می‏گويد: «قُطرتنه ی آن درخت توت به قدری ضخيم بود كه ما تعداد 4 - 5 نفر بچه به دور آن حلقه می‏زديم، دست‏های مان را هم دراز می‏كرديم، به هم نمی‏رسيد. لاشه ی آن درخت توت تا اين اواخر موجود بود كه به آتش كشيده شد.»

  چهارمين محل «علی آباد» قلعه ی بود كه اكنون آثارش بر قرار است، به آن قلعه ی قديمی می‏گويند، ناحيه ی قديمی «علی آباد» جزء آن محسوب می‏شود. اين قلعه حدود 120 سال قبل برپاشد وده ها سال «مردم علی آباد» درآن زندگی كردند. بعدها وقتی كه جمعيت زيادشد، اوضاع واحوال امنيتی هم بهبود يافت، عده ی ازدرون قلعه بيرون آمده ودراطراف آن خانه‏های برای خود ساختند كه به " قلعه دری " معروف شدند، نطفه ی علی آباد كنونی درهمان جا منعقد شد

 پنجمين محل، همين قسمت نوساز روستا است كه از نقطه‏ی به نام «تل ديدگاه» شروع شده، تا تل «گربه كان» در حاشيه ی جاده ی اصلی امتداد يافته است. كه نزديك به 2 كيلومتر طول دارد، خانه‏ها اغلب در دوسوی يك رشته جاده ی آنتنی خاكی ساخته شده‏اند. ازاين نظر «علی آباد» درست مانند «مهجن آباد» است، چون هردو به هدف رسيدن به حاشيه ی جاده ی اصلی، ازجای خود كنده شده، هويت وبافت قبلی خودرا ازدست داده ولی تاهنوز به هويت جديد ومطلوب خود نرسيده اند

  روستای «علی آباد» حدود 300 خانوار را درخود جا ی داده است، به اين روستا «علی آباد سفلی» نيز گفته می‏شود. «علی آباد عليا» عبارت از روستای «بيمور» است كه در ساحل شمالی رودخانه ی تنك بستانك واقع است. از آن جا كه اين دو روستا به رغم نزديكی به يك ديگر مستقل و مجزا از هم می‏باشند، غالب مردم «كامفيروز» به اين روستا «علی آباد» يا «علی آباد بيمور» می‏گويند، در حالی كه به روستای «بيمور» همين اسم خاص خودش اطلاق می‏شود. «بيموری» ها روستای خودرا به اسم علی آباد عليانمی شناسند. نام روستای آن‏ها همان «بيمور» است .

 مالك قديمی املاك «علی آباد» - «بصيرالسلطنة شيرازی» بود. او به ملك علی آباد خیلی علاقه داشت وبه آن اهميت بسيار می‏داد، به فرزندانش وصيت كرده بود كه تحت هيچ شرايطی اجازه ندارند «ملك علی آباد» را بفروشند، از اين رو آن را وقف اولاد ذكور خود نمود، تا بدين وسيله مانع فروش اراضی «علی آباد» گردد، فرزندان بصيرالسلطنة املاك پدری را به نسبت‏های ذيل به اشخاص ذيل اجاره ی 75 ساله دادند:

 سه دانگ به اشخاصی به نام‏های حسين خان، امان اللّه خان، اسفنديارخان ‏و غلام رضاخان ازتيره ی عشاير فارسی مدان - يك دانگ به سليمان خان امينی خانيمنی، دو دانگ به حاج كريم ترابی اردكانی. اين وضع تا زمان اصلاحات ارضی ادامه داشت. الان هم «علی آباد» تحت عنوان املاك بصيری معروف است، لكن در زمان اصلاحات ارضی به نام مصطفايی ثبت شد، چون شخصی به نام «مصطفی مصطفايی »مسئول اصلاحات ارضی بود، اسناد ثبتی با امضای او تهيه و تنظيم شده است. «علی آباد» درزمان مالكين دونفر كدخدا داشت كه اول ملاّ حسين و در آخر ملاّ چوپان علی بود .

 «قلعه علی آباد» از اول به همين اسم نام گذاری شده بود. بنابه گفته ی اهل اطلاع، در ارتفاعات تنگ بستانگ لوحه سنگی وجود داشته كه به روی آن اين مطلب نوشته شده بوده: «من رئيس امام قلی علی آبادی به همراه چهل نفر از افراد تحت فرمانم از دست حكومت فراری هستيم، اكنون به مدت 3 ماه می‏شود كه در اين تنگی زندگی می‏كنيم، افراد حكومت تا هنوز به مخفی گاه ما پی نبرده اند.» به گفته ی اصحاب اطلاع، آن سنگ نوشته حدود 400 سال قدمت داشته و لی اكنون از اثر كثرت استلام خلق اللّه صاف شده است. چنان كه ديگر نوشته هايش قابل خواندن نيست .

 البته چنين ادعاهای مبنی بروجود سنگ نبشته‏های متعدد درجاهای ديگر هم شده است، درمورد ديگر ادعامی شود كه سنگ نبشته ی ديگری درتنگ بستانك وجودارد كه متعلق به سال 191می باشد، كه برروی آن قيمت نان نوشته شده ولی قابل خواندن نيست. هم چنين می گويند درتنگ بالای «چم ريز» نيز سنگ نوشته ی وجود دارد كه می‏گويد: «...من فلانی به اتفاق چندنفر مدت 3ماه هست كه دراين تنگ برف گير شده‏ايم .» لكن مهم اين است كه اكنون خودهمان سنگ های مورد ادعا با چشم غير مسلح قابل مشاهده نيست، خواندنش كه بماند .

 مردم «علی آباد» از قديم الايام اهل تقوی و طهارت بوده‏اند، به طوری  كه «قلعه علی آباد» از ابتدا دارای حمام عمومی بوده است، تا كنون 3 محل حمام قديمی درعلی آباد موجود است: اولی اسمش حمام كهنه است كه در مجاورت منزل كربلايی نوروز علی قرار دارد، حمام دومی در مجاورت مسجد كهنه واقع بوده است كه  دارای قدمتی 150 ساله می‏باشد. حمام سوم در پشت خانه ی  كربلايی حيدر شفيعی واقع شده است كه در حال حاضر قابل استفاده است، لكن مردم به دليل داشتن حمام‏های خانگی ديگربه آن توجه نمی‏كنند. اين حمام عمومی «علی آباد» حدود 45 سال قدمت دارد، بانی آن مرحوم حسين جعفری معروف به هالو حسين بود. كربلايی نصرت اللّه نامدار در ارتباط با اين حمام مطلبی جالب دارد كه از زبان خودش در اين جا نقل می‏كنم:

 «اين حمام ما حدود 45 سال قبل ساخته شده است، در آن زمان آب لوله كشی نداشتيم، آب حمام‏مان را از جوی بر می‏داشتيم، خيلی گلی بود، حدود 40 سال قبل بود، من در آن موقع كدخدای ده بودم، تصميم گرفتم كه بروم در تهران نزد وكيل مجلس شورای ملی يك مبلغ بودجه بگيرم تا برای حمام مان يك حلقه چاه آبی بزنيم و يك دستگاه تلمبه تهيه نماييم، درآن زمان تمام استان فارس فقط دو نفر نماينده درمجلس شورای ملی داشت، يكی خانمی بود به نام  «قدس منير جهان بانی» كه همسر تيمسار جهان بانی می شد؛ ديگری آقای بود به نام صدراللّه خان اردكانی.»

 «من برای انتخاب خانم قدس منير خيلی فعاليت كرده بودم، در آن زمان شيوه ی رأی گيری غالبا اين گونه بود كه برگه‏های اخذ رأی را به كد خداهای محل می‏دادند، معمولا خود كدخداها اسامی و آرای اشخاص محل را نوشته، به صندوق اخذرأی می‏ريختند. من هم برای خانم قدس منير جهان بانی همين كارراكردم. بعد ازاين كه به مجلس رفت، نامه‏ی در مورد وضعيت حمام و بهداشت روستا به خانم نوشته و ضمن آن تقاضای بودجه جهت سر و سامان بخشيدن به حمام روستا نمودم، نامه را برداشتم و رفتم درتهران دم درب مجلس شورای ملی، نامه را به نام آن خانم تحويل دادم، ازبرخورد اوليه ی خانم احساس كردم كه  بسيار عارش آمده است كه من به ديدنش رفته‏ام، مرا به حضور نه پذيرفت، نامه‏ی از داخل مجلس به من نوشته و طی آن گفته بود كه برو درشميران در خانه ی شماره 20 - يا 21 منتظر بمان، همان جا خانه ی من است، من بعد از ظهر به منزل می‏آيم.»

 «من سوار تاكسی شدم تا بروم به شميران، راننده‏ی تاكسی متوجه شد كه من با مسئولين رده بالای دولتی كاری دارم، چون در آن زمان در شميران فقط منازل مسئولان بلند پايه ی دولت وارتش وجود داشت، از مردم عادی خبری نبود. بنابراين راننده ی تاكسی شروع كرد به بدگويی از شاه و رژيمش. او دستگاه مملكتی را دزد و فاسد معرفی كرده و به من گفت: " نرويد پيش اين ‏دزدها " من گفتم برای درخواست بودجه جهت تعمير حمام محل مان پيش نماينده ی شهرمان می‏روم، راننده ی تاكسی پاسخ داد: " همان نماينده ی شما هم دزد است 5 - 6 ميليون تومان به نام شما و محل تان خواهد گرفت، همه را در يك سفر خارج، يا در يك مهمانی مصرف خواهد كرد، هيچ چيز به شما نخواهد داد ".»

 «راننده ی تاكسی افزود: ما اين رژيم را برمی داريم، مابه هر قيمتی بشود شاه را سرنگون می‏كنيم؛ گفتم نمی‏شود، خيلی قدرت دارد، پاسخ داد: جمعيت تهران 2 ميليون نفر می‏شوند، اگر نصف اين جمعيت كشته شوند، نمی‏گذارند اين شاه بر سر قدرت بماند.»

 «به هر صورت رفتم به شميران، منزل خانم قدس منير را پيدا كردم، ساعت 3 بعد از ظهر شد كه خانم از مجلس به منزل آمد، از خدمت گارش پرسيد: آن بابای كه از «شيراز» آمده اين جا رسيده است؟ پيش كار جواب داد بلی. خانم مرا نزد خود خواست، از من پرسيد: " تو كجای «شيراز» را می‏شناسی ؟ " من گفتم:  همه جای «شيراز» را بلدم، گفت خوبه، پس روز 5 شنبه فلان ساعت جلوی شهرداری منتظر باش، در همان جا برايت پول می‏آورم. من برگشتم به «شيراز» سر موعد مقرر رفتم جلوی شهرداری هر چه منتظر نشستم هيچ كس نيامد، بعدا تماس تلفنی گرفتم، خانم در كمال پررويی اظهار كرد كه آن روز آمده، من حاضر نبوده‏ام. باز هم گفت الان فصل تابستان است، مجلس تعطيل شده است، پاييز بيا تا برايت بودجه بگيرم، پاييز هم رفتم خبری نشد.»

 در روستای «علی‏آباد» يك باب مسجد باشكوه وجود دارد كه به نام «مسجدالنبی» (ص) ياد می‏شود، زمين اين مسجد را كربلايی نصرت اللّه نامدار اهداء نموده است. آقای نامدار يك قطعه زمين هم جهت احداث يك باب حسينيه اختصاص داده است؛ لكن حسينيه تا هنوز آماده ی بهره برداری نشده است. دراين محل دو هيأت عزاداری تحت عناوين:  1- عاشقان حسين (ع) 2- انصار الحسين (ع) امور عزاداری ايام عاشورای حسينی راسامان دهی می‏كنند. اولی به سرپرستی آقايان: حاج غلام جعفری، سيد مرتضی حسينی، علی منوچهری، صفر زمانی، حسين علی كديور، مجتبی كديور، اكبر كديور... و هيأت دومی تحت مديريت آقايان انوشيروان رئيسی، غفار زمانی، رحمت اللّه بازيار، كربلايی علی جان زمانی فعاليت می‏كنند

  در روستای «علی آباد» 2 بنكوی عمده با فاميل های متعدد زندگی می‏كنند، اين 2بنكو عبارت اند از: 1 - علی آبادی، 2 - نوردی. اسامی بزرگان فاميل های عمده ی اين دو بنكو ازاين قراراند: بزرگ فاميل نامدار = كربلايی نصرت اللّه نامدار، بزرگ فاميل زاهدی = ملاّابراهيم زاهدی، بزرگ فاميل رئيسی = فرج رئيسی، بزرگ فاميل زمانی = فضل اللّه زمانی، بزرگ فاميل دلاور = محمدحسين دلاور، بزرگ فاميل بازيار = عنايت بازيار، بزرگ فاميل ماندنی = ميرزا باباماندنی، بزرگ فاميل فاتحی = جان بازفاتحی، بزرگ فاميل خداياری = ميرزا علی اكبر خداياری و بزرگ فاميل مهمی = كريم خان مهمی .

   تا حدود دويست سال قبل ازاين، دو طايفه ی نوردی وعلی آبادی جدا ازهم بودند، حتی قبرستان های هر يك نيز مجزا بود. طايفه ی نوردی اموات خود را در قبرستان آقا پير محمد به خاك می‏سپردند، در حالی كه علی آبادی‏ها اموات خود را در قبرستان علی آباد عليا دفن می‏نمودند. هم اكنون در«علی آباد» 3 قبرستان وجود دارد: اولی به اسم قبرستان امارت، درحوالی پير محمد، دومی درمحل تل كاباقری و قبرستان سومی در مجاورت علی آباد عليا قرار دارد .

 به قراری كه می‏گويند  " نورد " يك ده مستقل بوده كه ابتدا روی تپه ی موسوم به " ظلم آباد " قرار داشته، بعدا آهسته آهسته علی آباد از اين طرف جلو می‏روند، نوردی‏ها هم از آن طرف می‏آيند، تا در محل كنونی به هم ملحق می شوند، عده ی هم می‏گويند كه قبلا علی آبادی‏ها روی تپه ی " ظلم آباد "  زندگی می‏كرد ند، آبادی نوردی‏ها درمحلی موسوم به «چم نوردی » بوده است. چم نوردی كه حدود 100 هكتار زمين مزروعی مرغوب، واقع درحاشيه ی غربی رودخانه ی «كُر» می‏باشد، متعلق به طايفه ی نوردی است. ازاشخاص معروف و با سواد چم نوردی ملاّ حمزه‏ بود.

 اكنون دو طايفه ی نوردی وعلی آبادی دراثرازدواج وقوم وخويشی با هم يكی شده‏اند، چنان كه تفريق و تشخيص هر يك نا ممكن است، جوان‏های امروز بيش‏تر سرگرم تحصيل وكاراند. وبه فكر پيش رفت وكسب مدارج عالی‏تر می‏باشند، آن تقسيم بندی‏های گذشته برای شان اهميتی ندارد .

 از اسطوره‏های تاريخی علی آبادی‏ها دو برادر به نام‏های كاباقر و شمشير خان می‏باشند، كه مردان دلاور وبا ايمان بوده‏اند، شهرت آن‏ها از آن جا آمده است كه يك زمانی بوير احمدی‏ها آمده، گله گاو «علی آباد» را جمع كرده، می‏خواستند ببرند، آن دو نفر جرأت كرده، می‏روند بر سر راه غارت گران بوير احمدی، با آن‏ها درگير شده و از نقطه ی كه اكنون به نام «پل شمشير خان» موسوم است، گله گاو را ازدست بوير احمدی‏ها خارج می‏كنند، برمی گردانند، به صاحبانش تحويل می‏دهند. از آن زمان تا كنون هم خود آن دو نفر، هم محل درگيری و برگردانيدن گله گاو، به اسطوره و واقعه‏ی مهم تاريخی مبدل شده‏اند .

 شخصيت ديگر تاريخی وقابل احترام علی آبادی‏ها ملاّ چوپان علی ستوده علی آبادی، كدخدا ی اسبق است؛ می‏گويند او مردی عجيبی بود، هم خشن بود،  هم مهربان، هم با ايمان و خدمت گذار، در هوای گرم فصل تابستان روزه می‏گرفته و در همان حال گندم درو می‏كرده است .

 می‏گويند: يك زمانی ناصر خان قشقايی آمد بالای چشمه ی " پيرچنار بيلو " يورد انداخت واُتراق كرد، قاصد ی به علی آباد پيش ملاّ چوپان علی فرستاد كه بيا اين جا. چون قاصد بابی ادبی و بدون سلام ورعايت ادب با ملاّ چوپان علی برخورد كرده بود، ملاّ چوپان علی يك سيلی محكم به صورت قاصد ناصر خان می‏زند، به او می‏گويد: «تو برو، من خودم می‏آيم.»

  سپس يك بره از دست آدم خود برای  ناصر خان می‏فرستد، وخود از دنبالش می‏رود، وقتی كه به دم چادر ناصر خان می‏رسد، بدون رعايت رسم ورواج جاری وارد چادر می‏شود، درحالی كه مرسوم چنين بوده كه همه با ادای احترام مخصوص و تعظيم وخم شد ن از درب چادر وارد می‏شدند، ملاّ چوپان علی موقع وارد شدن خم نمی‏شود، بدون ادای احترام مخصوص پيش ناصر خان می‏رود، ناصر خان به او می‏گويد: «چرا بدون تعظيم وارد شدی؟»

 ملاّ چوپان علی می‏گويد: «تعظيم مخصوص ذا ت خدا است، بنده به بنده نبايد تعظيم كند، كه شرك می‏شود.» خسرو خان كه می‏بيند اين آدم خيلی زبان دار، منطقی وپُراست، رو به مردم می‏گويد: «از اين پس به اين‏آدم " پلنگ علی بگوييد، نه چوپان علی " .»

 رشته‏های مختلف ورزش در روستای «علی آباد» از رونقی نسبتا خوبی برخوردار است، در آن جا يك تيم فوتبال به نام «مرصاد» فعال است كه سرپرستی و مربی گری آن به عهده ی آقای علی منوچهری می‏باشد. اين تيم حائز مقام دوم منطقه‏ای است. ازپيش كسوت‏های فوتبال دراين محل، آقای رحمت اللّه بازيار معرفی شده است، كه در سامان دهی تيم سابق وحدت نیز نقش برجسته داشته است. هم چنين «علی آباد» در رشته ی واليبال دارای مقام اول منطقه‏ای شده است. در اين محل يك باشگاه تكواندو زير نظر استاد طهمورث زاهدی فعال است كه شاگردان خوب تربيت كرده است . كسی به نام سردار علی مهمی سرپرستی باشگاه تكواندو در دو روستای «مهجن آباد» و «منصور آباد» را عهده دار است. ازديگر استادان اين رشته آقايان حسام الدين زاهدی، فاضل زاهدی، وايرج بهراميان معرفی شده‏اند.

 تاكنون از روستای «علی آباد» تعداد 10 نفر معلم، 15 نفر دانشجو و 15 نفر كارمند اداره پا گرفته‏اند. فرد شاخص اين گروه " كربلايی حسن نامدار " است كه دردور چهارم انتخابات مجلس شورای اسلامی، كانديدای نمايندگی ازحوزه ی انتخابيه ی «مرودشت» بود .


[1] -  تفنگ برنو متعلق به بزرگ طایفه

بیبمور

بيمور

    كاری از خانعلی باصری،

توضيحات از سيد شكراللّه حسينی- شاه رضا فتحی و مریم فتحی

      

  خانعلی باصری                 شاه رضافتحی

بعداز روستای «علی آبادسفلی» به «علی آباد عليا» می‏رسيم، كه همان «بيمور» است ودرمسير جاده ی اصلی به سوی «پل فلزی» دردامنه‏های جنوب شرقی رشته كوه ساران، ياموسوم به كمرزرد واقع است. «بيمور» در زبان «لُری» نام يك نوع " چمن " است كه در بيابان‏ها، كوهستان‏ها و كناره‏ی جوی بارها می‏رويد وبرای تعليف و چرای دام بسيار مفيد است. چون در اراضی نواحی روستای «بيمور» ازاين گونه چمن كم پيدا می‏شود، لذا اين نام « بیمور = بدون مور = بدون چمن» را روی اين محل گذاشته‏اند .

 البته درفارسی اصيل به حشره ی به نام «مورچه» هم " مور " گفته شده‏است، كه بيش‏تر در زبان شعری به‏كار می رود، چنان كه سعد ی می فر مايد:

 مزن بر سر بی نوا دست  زور                 كه روزی به پايش بیافتی چو"مور"

 درجای ديگر می‏فرمايد:

 ميا زار " موری " كه دانه كش است‏        كه جان دارد وجان شيرين خوش است‏

 وباباطاهر عريان هم درباب وحشت ازعالم قبر فرموده است:

 نه پادارم كه از " ماران " گريزم‏           نه دست دارم كه با"موران" كنم جنگ

 خود كامفيروزی‏ها نيز به «پشه»  "مورك " و به «مورچه»  " موری  " می‏گويند .

 روستای «بيمور» در دامنه ی جنگل بلوط و بنه قرار دارد، رود خانه ی «كُر» از كنار آن می‏گذرد ومزارع وسيع برنج  را مشروب می‏كند، و مناظری بسيار بديع و نشاط انگيز به وجود می‏آورد. اين روستا را می‏توان به «هلند» كوچك تعبير كرد، زيرا علاوه برسر سبزی وآبادی چشم گير، پايين‏ترين محل «كامفيروز» نسبت به بستر رودخانه ی «كُر» می‏باشد. رود خانه ی ديگری به نام رودخانه ی «تنگ بستانك» هم در جنوب روستا جريان دارد. هم چنين تفرّج گاه مشهور به «بهشت گمشده» كه همه روزه پذيرای خيلی كثيری گردش گران از تمام نقاط ايران،  حتی كشورهای خارج می‏باشد، در مغرب آن روستا واقع است. چشمه ی «بيمور» نيزيكی ازنقاط ديدنی می‏باشد كه حرف وحديث فراوان برای گفتن وشنيدن دارد. درواقع «بيمور» آخرين روستا در ناحيه ی غربی «كامفيروز» است .البته خيلی بالاترازپل فلزی روستای «چم سهراب خانی» واقع است، لكن خيلی بعيدالذّهن است ودارای تعريف ديگرمی شود .

 مختصری درباره مالكين سابق بيمور

 درحدود يكصد و هشتاد سال قبل ازاين در روستای به نام «قصر احمد» ازتوابع بلوك «كوار» واقع درجنوب  «شيراز»، نزاع محلی روی داد كه طی آن فردی كشته شد؛ اتهام اين قتل متوجه دو برادر گرديد كه درنتيجه هردو ی آن‏ها از روستا ی «قصر احمد» متواری شده وبه شهر «شيراز» فرار كردند، مدتی مخفيانه در «شيراز» اقامت نمودند، سپس يكی از آن ها به نام «امين اللّه» وارد بلوك «كامفيروز» شد ودر روستای «خانيمن» سكونت اختيار كرد. چون نام برده دارای سواد خواندن ونوشتن بود، سمت معلمی مكتب خانه‏ی‏آن جا را به عهده گرفت وازهمين رهگذربود كه مسيرترقی وپيش رفت به رويش گشوده شد. در آن موقع تنهااشخاص متموّل و پول دار فرزندان خود را جهت تعليم به مكتب خانه می‏فرستادند، حقوق معلمين را هم خودمی پرداختند. كم كم كارامين اللّه رونق گرفت، همسری اختيار كرد، بعدا معاملاتی مانند خريد و فروش سلف اجناس را بر شغل معلمی خود افزود وثروتی هنگفت به هم زد .

 «امين اللّه» نهايتا در همان روستا وفات نمود، پسرش به نام ابوالمحمد دنباله‏ی كار پدر را گرفت، او به طوری پيش رفت كرد كه ثروت فراوانی به عمل رسانيد، تاآن حد كه در بلوك «كامفيروز» از لحاظ ثروت در رديف اول قرار گرفت. بعداز ابوالمحمد فرزندش به نام «خداكرم» جانشين پدر شد، بعدها عنوان خانی به خود گرفت و " خداكرم خان [1] " شد. اوتوانست دو قريه ی «كامفيروز» به نام‏های‏ «خانيمن» و «پالنگری» رااز مالك آن ها كه شخصی مهم به نام «حاج ميرزا ابوالحسن مشير الملك شيرازی» بود اجاره‏ی 5 ساله نمايد، كه متن اصلی اجاره نامه ی آن هم اكنون نزد نگارنده ی اين اوراق موجود است، كه در تاريخ 1301(هق126 سال قبل ازاين) تحريرشده است. در آن زمان «حاج ميرزا ابوالحسن مشيرالملك» حكومت فارس رادراختيار داشت وبه تعبيرامروزی «استاندارفارس» بود. دراين جا دست‏های «خداكرم ‏خان» وحاج  ميرزا ابوالحسن مشير الملك خوب توهم رفتند .

 طولی نمی‏كشد كه «خداكرم خان» موفق می‏شود تااكثر روستاها و قراء «كامفيروز» را اجاره‏ كند. او برای تحكيم قدرت خود و مقابله با دشمنان و رقبای محلی ومنطقه‏ای، دختر يكی از خوانين كهكلوئيه و بوير احمد را كه «حُسنی جان» نام داشت و دخت خدا كرم خان بوير احمد ی بود، به عقد ازدواج فرزندش به نام «حاجی بابا» در می‏آورد، كه بعدا ملقب به «حاجی خان» شد

 بعد از فوت حاجی خان و همسرش، دستگاه خان خانی برچيده شد، چون آن موقع مقارن بود بااواخر سلطنت قاجار كه سراسر مملكت دچار اغتشاش و ناامنی بود، بدين ترتيب «ميرزاابوالحسن مشير الملك شيرازی» تضعيف شد، به جای او «اسماعيل خان = صولة الدولة » يكه تاز ميدان سياست وقدرت آن روز فارس گردید، او سلطان بی تاج و تخت بود؛ سلطنت وتاج وتخت اوبين سرحد وگرمسير درگردش ونقل وانتقال بود. بين «صولة الدولة» و «مشيرالملك» دشمنی آشتی‏ناپذير افتاد، به طوری كه املاك مشير الملك در تمام نقاط فارس به واسطه ی چوپان‏های «صولة الدولة» ازروی دشمنی چرانيده، ياغارت می‏شد، چنان كه آبادی‏ها وقريه‏های تحت تملك مشير الملك خالی از سكنه شدند. از آن جمله روستای «خانيمن» - «كامفيروز» بود كه قريبا تخليه شد واهالی آن متواری و آواره گردیدند. تمام زراعت گندم و برنج آن هابه وسيله ی رمه ی عشاير چرانيده شد .

در چنين اوضاع و احوالی كه ستاره ی بخت واقبال اولاد حاجی خان افول كرده بود و مشير الملك هم فوت نموده بود، اولاد ذكورهم نداشت، تنها وارثش، يگانه دخترش  «طلعةالسلطنة» همسر لطف علی خان معدل السلطنة بود، كه صاحب املاك بی حد وحساب پدر شد. لطف علی خان ملك «خانيمن» را ابتدا به اجاره ی ورثه ی حاجی خان شامل سليمان خان و علی رضا خان‏داد، پس ازمدتی نسبت به آن‏ها بدبين شده، بارئيس طايفه ی باصری، شخصی به نام حاج علی جان قرار داداجاره منعقد نمود، اين به آن معنی بود كه در نبرد بين طايفه ی باصری و طرف داران اولاد حاجی خان، باصری‏ها پيروز شدند و تمام خانه و اثاث البيت فرزندان حاجی خان به تصرف باصری‏ها در آمد، سليمان خان و علی رضا خان آواره ی روستاهای «بيمور» و «علی آباد» شدند

  روستای «بيمور» كه در غرب «خانيمن» دراين طرف رود خانه ی «كُر» واقع بود، درمسير مستقيم كوچ عشاير قشقايی قرارداشت ودارای هيچ گونه ثبات و آبادی نبود، املاك اين روستابا روستای هم جوار به نام «علی آباد» متعلق به حسن علی خان بصيری، از منشی‏های صولةالدولة بود. چون حسن علی خان بصيری مرد دفتری بود، ازطرف ديگر اهل عبادت و دعا و نماز بود، نه قدرت مقابله داشت، نه وقت كافی برای اداره ی امور املاك. به ناچار سه دانگ ازملك «بيمور» را به علی رضا خان امينی با شرايط ذيل واگذار كرد: يك دانگ  جهت عمران و آبادی محل، دو دانگ بقيه هم به عنوان ردّ مظالم و زكات. سه دانگ بقيه را هم به عنوان اجاره ی نود و نه ساله به خوانين طايفه ی فارسی مدان واگذار نمود

علی رضا خان خواهر خودش به نام «خانم جان» را به عقد «علی حسين بيگ» رئيس طايفه ی محمد زمانلو از طوايف ايل قشقايی در آورده، واز او خواست كه در ملك «بيمور» ساختمان برپانموده و ساكن شود، رعيت جمع كند و زراعت و عمران و آبادی نمايد.  چنين شد كه علی حسين بيگ به اتفاق برادرانش شاه حسين بيگ وسپهداربيگ در «بيمور» اسكان نموده و مشغول زراعت شدند. آن‏هاچند خانوار ترك و تاجيك فراهم نمودند، جدولی از رودخانه ی«كُر»  جدا كردند، خانه درست كردند وزندگی بهم زدند. بدين ترتيب كم كم «بيمور» آباد شد .

  علی رضا خان هم درنزد شوهر خواهرخود خانه ی درست نمود ه و ساكن «بيمور» شد، دراين موقع برادرش سليمان خان هم در «خانيمن» مثل يك فرد عادی زندگی می‏كرد، هيچ گونه سمتی نداشت ونسبت به حاج علی جان كه جای سابق اوراگرفته بود، بدبين بود. سليمان خان از شوهر خواهرخود علی حسين بيگ چاره جويی خواسته و استمداد طلبيد، زيرادل هردو ازدست حاج علی جان پردردبود، چون علی حسين بيگ و دار و دسته‏اش در جنگ قبلی با طايفه ی باصری ازجانب طرف داران حاج علی جان شكست خورده بودند .

 بالاخره درتابستان سال بعد كه حاج عليجان جهت تعيين اجاره‏ی گندم و جو به روستای «بكان» (كه‏درآن موقع جزء ملك «لطف علی خان معدل السلطنة» بوده، وزير نظر «خانيمن» اداره می‏شد) رفته بود، درموقع برگشتن مورد حمله ی اشخاص ناشناس قرارگرفته و در گردنه‏ی معروف به «چاهو» كشته می‏شود. بااين كه حاج علی جان درابتدا چند نفر تفنگ چی محافظ به همراه خود داشته، ولی وقتی از دو گردنه ی خطرناك قبلی گذر كرده و گردنه ی سومی هم چندان اهميتی نداشته، تفنگ چيان محافظ خود مرخص می كند، آن ها پس به روستای «بكان» بر می‏گردند، خود حاج علی جان تنها بسوی «كامفيروز» ادامه ی مسير می‏دهد .

 وقتی اهل خانه پی می‏برند كه حادثه‏ی برای حاجی به وقوع پيوسته، بلافاصله به جستجو و تفحص بر آمدند تااين كه سرانجام او را از گردنه ی "خم دار" يافته و باگاری وچوب بست به خانه آوردند، چون گلوله به سفيد رگ ران اصابت نموده و خون ريزی زياد هم كرده بوده، دو روز بعد به رحمت ايزدی پيوست. بعدازحاج علی جان «خانيمن» دوباره به اجاره‏ی سليمان خان امينی در آمد .

 پس از تثبيت مجدد حكومت سليمان خان در «خانيمن» و علی رضا خان در «بيمور» روابط آن‏هابا تنها فرزند علی حسين بيگ كه كسی به نام غلام بيگ بود، بسياربدشد. هم چنين ميانه ی آن‏ها با فرزندان شاه حسين بيك مانند جهان زير بيگ و سپهدار بيگ نيز به كلی بهم خورد. آن افراد هم زير بار علی رضا خان و سليمان خان نمی‏رفتند، ماليات نمی‏دادند، بيگاری نمی‏ پذيرفتند و ادعا داشتند كه نژاد شان بالاتر ازخوانين امينی است .

 علی رضاخان دارای دو همسر بود،  همسر دوم او زنی بود به نام «باختر بی بی» كه زنی نيكوكار و سخاوت مند بود، به فقيران و رعيت كمك می‏كرد. باختر بی بی جوان بود كه علی رضا خان فوت كرد، او سرپرستی فرزندان خردسال خودش را عهده دار شد، بچه هارا بزرگ كرد، وقتی كه بچه هايش بزرگ شدند، ادعای ارث كردند، برادران بزرگ تر حاضر نمی‏شدند تا سهم الارث آن ها را بدهند، با نزاع مختصری كه فی ما بين شان واقع شد، برادران بزرگ ترراضی شدند تا 3 دانگ از روستای «منصورآباد» راكه آن هم جزء املاك علی رضا خان بود، به برادران كوچك تر بدهند، آن ها از «بيمور» رفتند و در «منصورآباد» سكونت اختيار كردند .

 در طول سال‏های  1341 تا 1347 كه به دستور «محمد رضا شاه پهلوی» قانون الغاء رژيم ارباب - رعيتی و تقسيم اراضی  در ايران تصويب واجرا شد، خانواده‏ی امينی‏ها ضرركلی كردند. درآن مقطع لايحه ی شش گانه به رفراندم گذاشته شد، قانون اصلاحات ارضی باموفقيت اجراشد، رژيم ارباب - رعيتی لغو شد، بساط خانی ومالكی برچيده شد، به دستور دولت وقت به جای كدخدا، مباشر، انجمن، خانه ی انصاف وبه جای خان در هر روستا چند نفر معتمد تعيين شد .

 مردم «بيمور» هم‏برای اداره‏ی امور روستای خود آقايان ملاّ حسين كريمی پور، مشهدی حسين علی عزيزی، بهرام نكويی، و سيد ابراهيم حسينی (معروف به سيد بارانی) را به عنوان معتمد انتخاب نمودند.

 درسال  1342 (هش) 3 دانگ ازاراضی «بيمور» متعلق به حسن علی خان بصيری شامل قانون تقسيم اراضی بين زارعين شد، مهندسين ومأمورين اصلاحات ارضی برای آمار برداری زارعين و تقسيم زمين وارد روستای علی آباد سفلی شدند، پس از آمارگيری و تقسيم زمين، ازآن جا به روستای «بيمور» آمدند .

  وقتی كه حكم را به اسداللّه خان و ابراهيم خان امينی ابلاغ كردند، با مخالفت شديد آن ها مواجه شدند. مأمورين در جواب گفتند: «فردا با نيروی نظامی كار را تمام خواهيم كرد.» فردای آن روز اسداللّه خان برای اصلاح فی مابين ورثه ی مقتول «عين علی سارانی» و متهم به قتل «مشهدی سهراب فروغی» كه در يك نزاع محلی سال قبلش  در روستای «منگان» كشته شده بود، به روستای كهكران، واقع در پشت كوه «ساران» عزيمت نمود .

 از اين طرف هم مهندسين تقسيم اراضی با نيروی نظامی وارد روستا شدند ودر منزل مرحوم ملاّ حسين كريمی پور مشغول آمار برداری و تقسيم زمين بين زارعين گرديدند. تا ساعت چهار و نيم بعد از ظهر كارشان را تمام كرده، به «شيراز» مراجعت نمودند. در همين وقت اسداللّه خان از جلسه ی اصلاح نزاع برگشت؛ به او خبر دادند كه مهند سين آمدند، كار تقسيم زمين را خاتمه دادند و رفتند. ايشان بی نهايت عصبانی شد، يك نفربه نام «كاكاشير» را كه نوكرش بود، به دنبال ملاّ حسين فرستاد. كاكاشير كه در پنهانی دوست و خير خواه ملاّحسين بود، به او فهماند كه بهتراست در عمارت خان نرود .

  اسداللّه خان دو مرتبه پيش خدمت خود فتح اللّه را فرستاد، او ملاّ حسين را فريب داد كه خان نظر بدی به شما ندارد، فقط می‏خواهد سؤالی از تو بنمايد. ملاّ حسين با فتح اللّه رفت جلوی عمارت خان، يك مرتبه سر وصدا بلند شد؛ آقايان ابراهيم خان، اسد اللّه خان، اردشير خان، اللّه كرم خان، مهر قلی خان ... هركدام بايك چماق دردست، به ملاّ حسين حمله كردند؛ آن پيرمرد 75 ساله را آن قدر زدند كه نيمه جان و مدهوش شد و خون آلود در حياط عمارت، روی زمين در حال جان كندن افتاد .

 دراين موقع «رودابه بی بی» زن ابراهيم خان خودش را روی ملاّ حسين انداخت و نگذاشت كه بيش ازاين او را بزنند. پيكر نيمه جان ملاّ حسين را به خانه اش رسانيدند. مدتی خون استفراغ  می‏كرد، دو سال بعد ش در هنگام نماز به رحمت ايزدی پيوست .

به دنبال جريان اصلاحات ارضی، اسداللّه خان اعصابش را ازدست داد، پس ازمدتی به علت بيماری در«شيراز» درگذشت، ابراهيم خان نيز ابتدا به «شيراز» رفت، سپس درتهران رحل اقامت افكند، درهمان جا درگذشت، اكنون از نسل و نتيجه ی آن ها عده‏ی در «شيراز» وعده‏ی در خارج هستند، هيچ كس از آن ها در «بيمور» ساكن نيست .

 از شنيدنی های جالب اين كه در زمان خان خانی و حكومت ارباب و رعيتی در روستای ما يك نفر بود به نام كامحمد كه آدمی خيلی زيرك و كاردان بود، در آن زمان رسم چنين بود كه هركس به ديدارخان می‏رفت، بايد يك قطعه مرغ، يا خروس، يا يك رأس بره، يابزغاله، يا مقداری روغن، ماست، كره برای خان پيش كش می‏برد تامقداری زمين زراعتی بيش‏تر، علاوه بر نسق زراعتی به او می‏دادند .

 مرحوم كامحمد سالی  دو مرتبه به حضور خان می‏رفت، هر دفعه يك قطعه خروس چاق و چله را در زير بغل، يا زيرپالتوی خود می‏گرفت، موقعی كه جلوی عمارت پنج دری محل نشستن خان ودم درب اطاق خان می‏رسيد، گلوی خروس را كمی فشار می‏داد، خروس صدا می‏كرد، بدين ترتيب خان می‏فهميد كه خروس آمد. به نوكرش فرمان می‏داد كه خروس را از كا محمد بگيرد، به مطبخ ببرد، تابرای ناهار يا شام آماده كنند. بعد به كامحمد اجازه ی نشستن می‏داد. كامحمد هم می‏نشست وطبق معمول ازخان درخواست زمين می‏كرد، خان هم يك قطعه زمين اضافی در فلان مزرعه به كامحمد می‏داد .

  يك ماده گاو متعلق به خان بود كه خود مختاربود، در هر زراعت گندم يا برنج زارعين كه وارد می‏شد، هيچ كس حق نداشت جلوی او را بگيرد، بايد اجازه می‏داد تا حيوانكی هر قدر كه می‏خواست بخورد، تا سيرشود و خودش بيرون برود. كامحمد زراعتی داشت كه در مسير مستقيم گاو خان واقع بود، به طوری كه گاوهميشه اول داخل زراعت كامحمد می‏شد، بعد از خوردن و پامال كردن مقداری از زراعت كامحمد، به سراغ ساير مزارع می‏رفت. به آن‏ها هم خسارت كلی می‏رساند. كامحمد درصدد چاره جويی برآمد كه چگونه بتواند شر ّگاو خان رااز زراعت خود و ديگران كم كند. فكر خيلی عجيبی به سرش زد، درآن موقع در دامنه ی كوه، يك مزرعه‏ی ذرّت وجودداشت كه مال شخصی به نام عباس بود .

  كا محمد رفت در آن جا يك چند بلال ذرت از صاحب مزرعه گرفت و زير شال كمرش بست، سپس آمد در خانه، به پسرش محمد زكی گفت: «گاو خان را بزن، بكش كه خان هيچ كاری نمی‏تواند بكند، من فكرش را كرده‏ام، قضيه را حل می‏كنم» محمد زكی هم در كمين گاو خان نشست، همين كه گاو خواست از روی ديوار كوتاه مزرعه ی كامحمد به داخل زراعت بپرد، محمد زكی با بيل چنان محكم به كمر گاو زد كه حيوانكی درجا افتاد و ديگر بلند نشد، به ناچار با كارد سر گاو را بريدند كه حرام نشود

  همهمه ی در روستا به راه افتاد كه " گاوخان از ديوار زراعت كامحمد افتاده و گردنش شكسته، محمد زكی هم آمده او را ذبح نموده‏است "  خبر به خان رسيد، ناراحت و عصبانی، مثل پلنگ خشمگين، نعره زنان آمد سر لاشه ی گاو، می‏گفت: «گاو مرا محمد زكی ازقصد به دستور كامحمد پدرش كشته است، محمد زكی را بياوريد تابه جای گاو بكشم» محمد زكی هم فرار كرده بود. فراش‏ها رفتند، محمد زكی را نديدند، به خان گفتند محمد زكی آب شده و به زمين رفته .

 خان دستور داد تا خود كامحمد را احضار نمايند، كامحمد مانند هميشه يك قطعه خروس زير بغل خود گرفته وبه حضور خان رسيد، طبق معمول به او تعظيم نمود، خان فرياد زد: «ای پيرمرد مكار و حيله گر! به دستو تو پسرت گاو مرا كشته است» كامحمد هم دستش را به كمرش گذاشت و گفت: «ای خان بزرگ به " ذرت عباس " قسم كه پسر من گاو حضرت عالی را نكشته، گاو خودش از ديوار افتاده و مرده است» خان به خيال اين كه كامحمد قسم به «حضرت عباس» می‏خورد، باور می‏كند و كامحمد را رها می‏نمايد. كامحمد توانست با اين حيله و تدبير، كلك گاو خان راكنده و شر او را از زراعت مردم كوتاه نمايد .

 تنوع قومی دربيمور

 روستای «بيمور» از نگاه تنوع قومی بسيار غنی و پر مايه است، از هر طايفه و گروه در آن جا زندگی می‏كنند، عمده ی‏آن ها چنين اند:

 1 - آقا جری‏ها شامل 3 فاميل با عناوين: فتحی، جعفر بيگی و آقا جری. يك رشته نسب نامه از بنكوی آقا جری چنين است: محسن، شاه ‏رضا، شاه ميرزا، كريم، محسن، مهدی، چراغ علی، مصطفی - از آقا جری به ساران، ازآن جا به «بيمور» آمد ه است .

 2 - ترك‏ها شامل: محمد زمانی، كشكولی، صفی خانی، فارسی مدان .

 3 - لرها: سی سختی، پادنايی، بختياری، دژ كردی، ياسوجی، سارانی، سادات حسينی، احمد غريبی . 4 - باصری: فقط كافرهادی .  5 - بوگر . 6 - شولی .

 چنان كه ثابت است، اول بارعده ی از نواحی كهكلوئيه و بويراحمد بدين جا مهاجرت نموده و در اين روستا ساكن شده‏اند. دوم قشقايی ها بوده‏اند، چون روستای «بيمور» در مسير كوچ عشاير قشقايی قرار داشته ودارد، قبلا بر اثر تاخت و تاز وغارت وچپاول هيچ گاه آرام و قرار نمی‏گرفت، لذاچندان آبادی قابل توجه نداشته است، فقط كومه‏های  چند ی در گوشه و كنار آن به چشم می‏خورد، وچند خانوار عشاير قشقايی كه بر اثر خشك سالی، يااجرای قانونی موسوم به «تخته قاپو» درزمان «رضا شاه پهلوی» در اين روستا اسكان داده شدند، ازآن زمان مشغول زراعت گرديدند، كسان ديگری هم ازجاهای مختلف آمدند، بدين ترتيب محل توسعه پيداكرد وآبادشد. اكنون در«بيمور» ازهمه گروه وطايفه وجوددارند. چنان كه فرزندان آن ها هم به زبان تركی، هم به زبان لری صحبت می‏كنند .

  در حقيقت مؤسس و بانی روستای «بيمور» علی حسين بيگ از طايفه ی محمد زمانلو، جزءعشاير قشقايی بود كه با رشادت جلو غارت و تجاوزات بوير احمدی‏ها وعشاير را گرفت و خود شخصا در بنای قلعه و برج‏های آن شركت نمود. نقش علی حسين بيگ در پشتيبانی ازخوانين امينی را قبلا خوانديد .

  سومين گروه از ساكنين اوليه ی روستای «بيمور» باصری‏ها هستند، اصل نژاد باصری از باقی مانده ی نسل لشكريان اسلام است، ايلات آن ها از لحاظ جغرافيايی درنواحی  سمنان، دامغان، شاهرود، قوچان - شيروان خراسان، زنجان، «اصفهان» و فارس پراكنده می‏باشند. در بعضی جاها به زبان عربی و هم به فارسی صحبت می‏كنند. به طوری كه پدران باصری هاسينه به سينه نقل كرده اند، در زمان ايلخانی داراب خان قشقايی، جد «صولة الدولة» قشقايی سه برادر به نام‏های: رضا، رمضان و فرهاد كه جزء ايل باصری بوده و درنواحی جهرم، نيريز و گره فاموربه سر می‏بردند، ازآن ايل جداشده و به اتفاق خانواده ی خود به ايلخان قشقايی پناه می‏برند، تحت حمايت او قرار می‏گيرند. به مرورزمان زاد و ولد می‏كنند، نسل شان زيادمی شود، چنان كه ازنوه ونتيجه ی آن ها اكنون چندين روستا در «كامفيروز» و دو روستا در بلوك «دژكرد» به وجود آمد ه است. در روستای «بيمور» هم چندين خانواده ی باصری هستند كه  زبان آن ها لری می‏باشد .

  چهارمين گروه از ساكنان «بيمور» «بوگرها» هستند كه بعد ازطايفه‏ی قشقايی، هم زمان باگروه باصری در «بيمور» مسكن گرفته‏اند، زبان آن ها هم لری می‏باشد. پنجمين گروه «سارانی» هاهستند كه از روستای «ساران» واقع درپشت كوه «بيمور» به اين جاآمده ودر روستای «بيمور» ساكن شده‏اند . توضيحا بايد بگويم كه روستای «ساران» عليا مدفن اما زاده «سيد محمد» فرزند سيد عبداللّه با هر بن امام زين العابدين علی بن الحسين (ع) می‏باشد. آقايان سيد فضل اللّه، سيد شكر اللّه، سيد بارانی، سيد فتح اللّه و فرزندان آن ها از سادات سارانی ساكن در«بيمور» هستند .

  ششمين گروه از ساكنين روستای «بيمور» هنجانی‏ها هستند. آن‏ها از روستای هنجان، از توابع «شهر ضای - اصفهان» به روستای «بيمور» مهاجرت نموده و بزرگ ايشان حاج عبدالحسين اسماعيلی می‏باشد. هفتمين گروه شولی‏هاهستند، آن‏ها قبلا درروستاهای تل سرخ، واقع در پايين بلوك «كامفيروز» زندگی می‏كردند، موقعی كه «سد درود زن»  آب گير شد، به ناچار از آن جابه «بيمور» كوچ نمودند. مقداری زمين زراعتی از مالكين امينی خريداری نموده و در اين جا مشغول زراعت وزندگی شدند .

 فرهنگ و هنر در بيمور

 روستای «بيمور» در حوزه‏های هنرهای هفت گانه نيز دارای چهره‏های نام دار و درخشان است. به عنوان نمونه می‏توان از خاندان خانعلی باصری ياد كرد كه هنر با خون هر يك از افراد آن خانواده عجين شده و به طور موروثی از پدر به پسر منتقل می‏شود. فرزندان‏او هريك به نام‏های صولة اللّه باصری‏از خوش نويسان و خطاطان به نام  فارس می‏باشد كه به شغل دبير ی اشتغال دارد، ديگر حجت اللّه باصری است كه در «شيراز» مشغول خطاطی است. و حسين باصری كه خطاط و فارغ التحصيل بامدرك ليسانس مهندسی زمين‏شناسی است ؛ و ديگر سلمان باصری كه آن هم خطاط زبردست بوده ومشغول زراعت می‏باشد .

 اگرقرارباشد از خيرين و نيكوكاران «بيمور» نيزنامی به ميان آيد، اول بايداز مرحوم مشهدی غلام حسين هنرمند نام برد كه زمين محل ساختمان مسجد روستای «بيمور» را اهداء نموده و هم اكنون مسجد آن تكميل و بسيار عالی است. فرزندان او هريك حاج يداللّه هنرمند و قدرت اللّه  هنرمند درهمين محل به امور زراعت مشغول اند. ديگری مرحوم مشهدی كرامت مرادی است كه به مساحت يك هزار و دويست متر مربع زمين برای ساختمان حسينيه اهداء نموده است، حسينيه تاهنوز تأسيس نشده، اما در آينده درست خواهد شد. هم چنين مرحوم مشهدی حسين مؤذن كه مؤذن روستای «بيمور» بود، هميشه به موقع اذان می‏گفت، درآن موقع وسايل ارتباط جمعی مانند امروز فراوان نبود، اغلب مردم ساعت هم نداشتند، درماه مبارك رمضان به اذان او اقتدامی نمودند .

 از ديگر بزرگان «بيمور» مرحوم ملاّ محمد جعفر نيكويی بود كه مردی باسواد و متدين بود. او كدخدای مالكين امينی بوده ونسبت به ضعفاء و زار عين شفقت می‏كرد. هرگاه زارعين از لحاظ پرداخت سهميه ی مالكی در مضيقه بودند، خيلی برآن‏ها سخت نمی‏گرفت، حتی المقدور ماليات را تخفيف می‏داد، مالكين امينی همواره نسبت به ملاّ محمد جعفر نيكويی احساس دين داشتند، چون در زمانی كه علی رضا خان امينی  در زندان «قوام الملك شيرازی» بود، ملاّ محمد جعفر خيلی تلاش نمود تا او را آزاد نمايد. بدين سبب چنان مورد اعتماد امينی‏ها بود كه از لحاظ ماليات گرفتن او از زارعين  هيچ گونه محاسبه و مؤاخذه نمی‏كردند. ملاّ محمد جعفر چنان مردی بود كه معدل السلطنة درمورد اوبه علی رضاخان گفته بود: «برابربا وزن اين مرد طلا به تو می دهم، اورابه من بده.»

  ديگر از بزرگان «بيمور» مرحوم ملاّ حسين كريمی پور باصری بودكه جد او مرحوم ملاّ عباس قلی رحمت اللّه عليه می‏باشد، همان كسی كه می گويند: «چشمه ی بناربرای غسل او جاری شد» ديگر مرحوم ميرزا ابوالحسن سارانی بودكه مردی متدين، با منطق و مصلح بود. هم چنين مرحوم ملاّ يعقوب هاشمی بويراحمدی كه مردی عابد وباتقوا بود.ازديگر مردان متقی و باخدا مرحوم آقايان مشهدی علی قلی باصری وحاج سبز علی باصری، هريك پدر وعموی اين جانب (مشهدی خانعلی‏باصری) بودند .

 علاوه برنام برده گان فوق، ديگر اشخاص تاريخی و بزرگ «بيمور» عبارتند از آقايان مرحوم سيد فضل اللّه حسينی كه صاحب فضل و كشف و كرامات بود، خان ميرزا فتحی كه كدخدای خوب وعادل بود، وتاريخ زنده سيد شكر اللّه  حسينی كه با داشتن حدود 120 سال سن، هم چنان قبراق و سرحال است و خاطرات دوران قديم را به درستی تعريف می‏كند، او می‏گويد: «در سال دردی 12 ساله بودم، اكنون تعداد 95 نفر نوه، نبيره و نتيجه دارم.»

 سيد شكر اللّه حسينی توضيح می دهد: من 14 ساله بودم كه از «ساران» به «بيمور» آمديم، در آن موقع روستای «بيمور» حدود 12 - 13 خانوار جمعيت داشت كه مركب ازترك‏های محمدزمانی و لرها ی متفرقه بودند، بعدها افراد از هر طرف آمده و ساكن «بيمور» شدند. مااز قديم حمام و مسجد داشتيم، هر يك خيلی كوچك و محقر بودند، ولی حوايج ما رابر طرف می‏نمودند. امروزه «بيمور» خيلی بزرگ شده، جمعيت آن نزديك به 300 خانوار می‏رسد. الحمد للّه همه چيز فراهم است، امكانات زندگی زياد شده، آب، برق، مدارس مجهز خانه‏های محكم و تميز، دكتر، دوا، دارو، مخابرات، جاده، ماشين، تلويزيون و همه چيز...در زمان ما از اين چيزها خبری نبود، آن قديم‏ها نان برای خوردن پيدانمی شد، اما امروزه چقدر فراوان شده، ما كه پير شديم و داريم می‏رويم، اما امكانات زندگی برای آيندگان بهتر شده، اگر قدر بدانند، ما با سختی‏های زياد دست و پنجه نرم كرديم، محروميت‏ها وگرسنگی‏ها كشيديم، ظلم‏ها ديديم، ولی حالاخيلی خوب شده ... قربون خدابرم، هميشه كارش همين طور است، نان راموقعی به آدم می‏رساند كه ديگر دندان باقی نمی‏ماند، ياهميشه نا ن را به كسی می‏دهدكه دندان ندارد، ماهم همين طور شديم:

 وقتی دندان داشتم نانم  نبود                      وقتی نان آمد ديگر دندان نبود.

  جمعيت «بيمور» حدود 2200 نفر هستند كه درقالب 300 خانوارمجتمع می باشند، آداب و رسوم روستای «بيمور» عينا مثل ساير روستاهای «كامفيروز» است.

در مراسم عقد و ازدواج اول يك نفر واسطه را به طور محرمانه به خانه ی پدر دختر می‏فرستند، كه آن راخواستگاری می‏گويند، چنان چه جواب مثبت بود، بعد از چند روز مقداری برنج و روغن، مرغ، قند، چای؛ يا يك رأس بره - كهره به خانه ی پدر دختر می‏برند، در آن جا، به اصطلاح محلی «باشلاق» معين می‏كنند. باشلاق عبارت است از تعيين مخارج عقد و عروسی خريدن وسايل منزل از قبيل فرش، يخچال، لوازم آشپزخانه و سايرلوازم زندگی كه به عهده ی دامادپس ازتكميل مراحل خواستگاری وتعيين مهروباشلاق، در يك موقعيتی كه خانواده ی هردو طرف عروس وداماد آمادگی داشته باشند، ازطرف خانواده ی داماد مخارج عروسی را به خانه ی عروس می‏برند، درآن جا پخت وپز می‏كنند، مهمان دعوت می‏نمايند، غالبا مدت 48 ساعت جشن می‏گيرند ودرپايان باهمراهی مدعوين روز عروسی، عروس را به خانه ی داماد می‏برند. مراسم عروسی معمولا با جشن وشادی وساز و نقاره، يا اُرگ وخواننده همراه هست. رقص و پای كوبی هم دارد، بويژه رقص چوب بازی مردان تماشايی است  

 روستای «بيمور» در عرصه‏های مختلف ورزشی، اعم از انفرادی و تيمی نيز حرف‏های برای گفتن دارد. در رشته‏های تيمی دارای 3 تيم فوتبال با اعتبار بانام مشترك «دانش» شامل رسته‏های بزرگ سالان، جوانان و نوجوانان می‏باشد كه به سرپرستی و مربی گری آقايان شكراللّه سعيدی و سيد عبداللّه حسينی اداره می‏شود. جناب امير مقيمی عضو تيم جوانان برق «شيراز»، بچه ی همين محل می‏باشد. تيم واليبال " تلاش " نيز دركارخود موفق است، ابراهيم مقيمی ازستارگان اين رشته ی ورزشی معرفی شده است. در رشته‏ی تكواندو آقايان ايرج بهرامی وعيدی محمد عزيزی معرفی شده‏اند.

 روستای «بيمور» در امور دينی ومذهبی نيز دارای توفيقاتی است، ازآن جمله  در رشته ی درك مفاهيم قرآنی و دينی خانم معصومه هنرمند وآقای بهنام باصری در مسابقات پنج گانه ی قرآن كريم در سال 1383حايز مقام گرديدند.

 اين محل دارای دوهيأت عزاداری به نام‏های ابا عبداللّه الحسين (ع) و ابالفضل العباس (ع) می‏باشدكه امور آن هارا آقايان سيد ابراهيم حسينی، برادران سعيدی، حاج غضنفرآزادی، غلام قاسمی، محمد جوادمرادی وعلی قربان مرادی به عهده دارند.

 شايد بتوان گفت روستای «بيمور» از نظر رشد تحصيلی و علمی حايز مقام اول در «كامفيروز» باشد، در گزارشی كه خانم «مريم فتحی - فرزند شاه رضا فتحی» در اين خصوص تهيه نموده است، افراد تحصيل كرده ی شاغل‏به كار، يا مشغول به تحصيل «بيمور» تا 6 ماهه ی نخست سال 1383 اين چنين فهرست شده اند:

  1 - تعداد 25 نفر معلم زن و مرد كه اكنون در مناطق مختلف بخش، شهرستان و استان مشغول خدمت اند .

  2 - تعداد 31 نفر دانشجوی پسر و 14 نفر دانشجوی دختر كه درحال حاضر مشغول به تحصيل در دانشگاهای مختلف كشور هستند .

  3 - يك نفر استاد دانشگاه، مشغول به تدريس در دانشگاه شاهرود = "حبيب قاسمی ".

  4 - يك نفر رئيس اداره = عزت قاسمی، رئيس محيط زيست نيريز.

  5 - يك‏نفرمهندس‏الكترونيك،كارمندشركت‏مخابرات=حسين‏كريمی‏پور.

  6 - يك نفر سرهنگ سپاه = نصيب اللّه كريمی .

  7 - يك نفر كارمند جهاد = حشمت كريمی باصری .

  8 - يك نفر كارمند مركز خدمات = علی نقی كاظمی .

  9 - يك نفر دكتر جراحی عمومی = دكتر احمد عزيزی .

 10 - يك نفردكترای عمومی = دكتر ابراهيم مقيمی .

 11 - يك نفر كارمند بانك سپه در شيراز = داداللّه فتحی .

 12 - يك نفرگرافيست، فيلم ساز، عكاس‏برگزيده = محمد علی‏كريمی پور.

 13 - يك نفرفيلم برداروخبرنگار = محمدرضاكريمی پور .

 14 - يك نفر كارمند دفتری سپاه = هدايت اللّه رضايی .

 15 - يك نفرمدير كل فروشگاهای زنجيره ی ايران ساكن تهران =

 مهندس  صدراللّه رضايی - قبلا به مدت 5 - 6 سال شهردار ياسوج بوده‏است .

 14 - ده‏ها نفرفارغ التحصيل در حد فوق ديپلم، ليسانس و بالاتر كه فاقد كار هستند .

  * 2نمونه‏ از سروده های مشهدی خانعلی باصری - ساكن بيمور *

 گرگی به ميش گفت كه من دوست دارمت        افزون تر ازدو چشم وهمه جسم و جان خويش‏

 با او جواب چنين  گفت گوسفند :                 كای تيز چنگِ وحشی و بدخوی، بد سريش‏

 اظهار دوستی تو با من زد شمنی ست            ور نه ميان سابقه مان نيست قوم و خويش‏

 چشمان پر لهيب وشرارت دهد گواه               براين دروغ ظاهر و پُر مكر وريو خويش

 ديروز عصر در بُن آن صخره ی  بلند            فرصت نيافتی كه گلويم كنی پريش

 بانگ شبان زجای برآوردت از كمين             و آن ژنده پاسبان سگ درنده تيز نيش‏

 رَو راه خويش گير و مزن دم ز دوستی‏                زيرا كه ازازل نبُد دوست گرگ و ميش‏

    * در مذمت شعر نو*

 شعر نو يك كلماتی است كه نامفهوم است          در گلستان ادب، نوحه ی جغد شوم است

 سخنانی است كه ديوانه بگويد، يا مست                 پيش ارباب سخن، زشت و بسی مذموم است

 فاقد قافيه و معنی و وزن است و عروض         نتوان نثر ورا گفت، نه هم منظوم است

 هر چه خواهند به فرهنگ وطن وصل شود        می‏شود دور، كه گويی مثل مجذوم است

 هر كسی گفت كه اين ياوه سرايی شعر است                   بی گمان از هنرو عقل و ادب محروم است

 هر چه خواهند كه سرزنده نگهدارندش            تا تولّد ز سر خامه شود، مرحوم است

 خانعلی چون سخن راست تو می‏گويی وحق             حق بود تلخ، ولی همچو گُهر مكتوم است

    * دونمونه ازاشعار صولت اللّه باصری - ساكن بيمور *

 باده رادرجام خواهی، جام رامی كن تُهی             لعل را دركام خواهی، سينه رامی كن تهی

 ياررادرخانه خواهی ،خانه راخالی نما              عيش بادلبر پسندی، دست را می‏كن تهی

 وصل را مادام خواهی، گرد بيگانه مگرد            عشق رافرجام خواهی، كالبد می‏كن تهی

 سينه را بی كينه خواهی، درطريقت گام زن                       كينه را آينه خواهی، خويش را می‏كن تهی

 خالی ازگرد وغبار، ارمی پسندی روی دوست                 رو تواول خويش را، ازخويشتن می‏كن تهی

 چاره ی جزپای مردی، درطريقت نيست، نيست               رو چومردان خويش را، ازماومن می‏كن تهی

 *********

 ديده را بازكن ای دوست، كه دلبر بينی              ازگلستان رُخش، ميوه ی نوبرچينی

 هم بساط طرب وباده ودَف برگيری                  هم توبازارِ زَروگوهرخود برچينی

 گرشود رايت خورشيد بخت توبلند                   ازاُفق تا به افق رِند وقلندربينی

 هرچه ازعشق دراين پرده ترا بنمايد                اثرِخويش دراين نقش تو كم تر بينی

 حرف حرفِ همه عالم به حقيقت عشق است               گرچه آن راچو حريفان به دو دفتربينی

 ازپريشانی زلف سيه شب پوشش                    يك سره كون ومكان جمع مكرربينی

 نقطه ی نوش لبش، لايق هرلعلی نيست              گرچه عالم همه را يك سره گوهربينی

 با صبا گفت گل ازشرم، ولی آهسته                  دامن پاك مرا ازگذرش‏تر، بينی


[1]  - گوياكلمه ی «خان» يك لقب «تركی» است كه از زمان حمله ی مغول‏ها به ايران در فرهنگ فارسی متداول گرديده است. به مردان صاحب مقام «خان» وبه همسران آن ها «خاتون» يا «خانم» می‏گفتند. «بيگ»، "  بگ  " و «بيگم» نيز از ديگرالقاب زنان و مردان مغولی بوده است.

آب باد

 آب باد

    به روايت حاج زلفعلی شفيعی، حاج چراغعلی شهرياری

  محمود طالب پور، حاج غلام اثركار،  ناصر علمدار،  ماندعلی شفيعی‏

 در حدود4 كيلومتر بعد از «ليرمنجان» به يك تقاطع مهم می رسيم كه می‏توان به آن 4 راه «خرم مكان» نام گذارد، از اين 4 راه يك رشته جاده ی آنتنی به طول 500 متر به طرف «خرم مكان» منشعب می‏شود، مسير اصلی به سمت «مشهدبيلو» و بهشت گم شده امتداد می‏يابد و مسير جديدی به طرف تنگ شول، دلخان، اردكان، ياسوج... آغاز می‏گردد. وقتی در اين مسير جديد قرار گرفته و حدود 2 كيلومتر جلو تربرويم، به يك روستای 200 خانواری به نام «آب باد» می‏رسيم. غالب جامعه ی محلی به اين روستا «آب باد پلنگی» می‏گويند. زيرا اين روستای جديد التأسيس در واقع از سرريز جمعيت  «شول پلنگی» تشكيل شده است .

 نام اين روستا مأخوذ از چشمه‏ی است كه در ناحيه ی فوقانی روستا ازپای كمر كوه جريان دارد. می‏گويند چند وچون آب آن چشمه ارتباط مستقيم باوزش باد دارد، هر گاه باد بوزد، آب چشمه زياد می‏شود، هرگاه هوا آرام باشد، آب آن چشمه كم می‏شود .

 املاك آب باد، پلنگی، شير محمدی و قلعه ی چُغا جمعا يك پلاك اند. نخستين مالك شناخته شده‏ی آن، همان ميرزانصراللّه خان ايلخانی بود كه در مباحث مربوط به «قلعه چُغا» و «مهجن آباد» بااو آشنا شديم. وخوانديم كه بعد ازخودش به ورثه، شامل غلام رضا خان ايلخانی رسيد، سرانجام خانم «زينة السلطنة» چه برسر آن املاك آورد، غلام رضا خان  3 دانگ ملك «آب باد» را به قيمت 40 هزار تومان به آقای سيد محمد دبيری فروخت، 3 دانگ ديگر را برای خود نگهداشت .

  اجاره دار اين زمين‏ها درهر دوره حضرات «پلنگی» بودند. در تابستان‏ها در اين جا كومه بر پا كرده و كشت و زرع می‏نمودند، در فصول زمستان دوباره به محل «پلنگی» بر می‏گشتند. چنان كه تا سال 1348 هيچ آبادی در صحرای «آب باد» برپا نبود، در آن سال حاج احمد منوچهری تصميم گرفت تا با ساختن يك باب خانه در مجاورت چشمه ی «آب باد» در همين جا ساكن شود و از ييلاق - قشلاق بين پلنگی وملك «آب باد» دست بردارد. در سال اول خودش تنها بود، در سال دوم 3 خانه شدند، درسال چهارم 7 خانه والی آخر ...

 جناب غلام علی منوچهری پسر حاج احمد پلنگی دراين مورد چنين می‏گويد: «به همين خاطر در ابتدا نام آن آبادی كنار چشمه را «احمد آباد» می‏گفتند، حاج احمد در اين موقع كدخدای 3 دانگ سهم غلام رضا خان از املاك «آب باد» بود، 3 دانگ ديگر متعلق به سيد محمد دبيری می‏شد كه علی خان شكوهی سمت كدخدايی آن را عهده داربود. مردم «آب باد» از سال 1355 آهسته آهسته از كنار چشمه ی «آب باد» پايين آمده، در حاشيه ی جاده ی اصلی اقدام به خانه سازی نمودند، يك عده ی ديگر هم از شول «پلنگی» آمدند، درنتيجه روستای جديد «آب باد» به سرعت توسعه يافت. آخرين خانه در سال 1380 از كنار چشمه پايين آمد كه بدين ترتيب روستای «احمد آباد» يا «آب باداولی» به كلی متروك شد، اكنون همه ی اهالی در حاشيه ی جاده‏ی اصلی، واقع در نقطه ی موسوم به صحرای «گِندی كان» ساكن شده اند .

 اكثريت ساكنين «آب باد» از طايفه ی «شرون كمالی» هستند. گفته می‏شود كه" شرون " و " كمال  " دو برادر بودند كه از «گشتاسب بويراحمد» آمدند ومدتی در «شول گپ» پاتابه خشك كردند، سپس به «شول پلنگی» آمده و در آن جا ساكن شدند، بعضی می‏گويند كه شرون وكمال از نواحی «نورآباد ممسنی» به شول گپ آمدند. بالاخره ازهرجا كه آمده باشند، فرزندان آن ها تا حدود 30 سال قبل ازاين در همان روستای «پلنگی» به سر می‏بردند. از آن زمان به اين سو جملگی به روستای «آب باد» نقل مكان نموده‏اند، چنان كه يك نفر شرون كمالی اكنون در «شول پلنگی» وجود ندارد، جملگی در «آب باد» زندگی می‏كنند، يك چند خانوار شرون كمالی هم در روستای كوچك «بادامك» سكنی گزيده اند. باقی مانده‏های ساكن در دره ی «پلنگی» تماما ازفرزندان " نجف " اند كه در بخش خودش معرفی خواهند شد .

 از200 خانوار ساكن درروستای «آب باد» حدود 10 خانوار از طايفه ی نجفی می باشند، كه با فاميل های شكوهی، قاسمی و ميرزا مرادی زندگی می‏كنند. باقی 190 خانوار  جملگی ازطايفه ی شرون كمالی اند. گروهی از مردم ساكن درروستای «بادامك» نيز ازطايفه ی نجفی می‏باشند .

 " شرون" دو پسر به نام‏های " علی شير " و " جم شير " داشت. " كمال " يك پسر به نام "علی مراد " داشت. از علی مراد دو پسر به نام‏های خداداد و خدا بخش به جا ماند. اما علی شيرهفت پسر به نام های محمد، ساتيار، مهمان دار، علی محمد، اللّه قلی، محمد حسين و حسين داشت. ساكنين فعلی روستای «آب باد» فرزندان همين‏ها هستند. يك نمونه از نسب نامه‏ی كمالی‏های «آب باد» چنين است:  سجاد، ماند علی، زلفعلی، كوچك علی، علی مراد، خداداد، علی مراد - كمال .

 يك نمونه از نسب نامه ی شرونی‏های «آب باد» نيز چنين است:  امان اللّه ، غلام علی، حسن، غلام، علی شير، محمد حسين، علی شير - شرون .

 روستای «آب باد» دارای يك باب مسجد خيلی تميز به نام امام جعفر صادق (ع) است كه زمين آن راحسين خان بهمنی اهداء نموده است. يك باب مدرسه ی ابتدايی دارد. واز امكانات اوليه‏ی زندگی شامل آب لوله كشی، روشنايی برق، مخابرات و خانه ی بهداشت برخوردار است. مردم آب باد خيلی ثروت مند نيستند، زمين كم دارند، وضعيت دام داری در آن جا خوب است، آب باد از جمله روستاهای است كه كارخانه ی برنج كوبی ندارد. تا كنون 4 نفر كارمند از روستای آب باد پا گرفته‏اند .

 مناظری از آ ب باد ، کربلای محمد حسینی ، شول پلنگی 

کربلایی محمد حسینی

كربلايی محمد حسينی

     به روايت حاج علی داد زاهدی

 حدود 6 كيلومتر بعد از «آب باد» به روستای قديمی «كربلايی محمد حسينی» می‏رسيم. كربلايی محمد حسين يك شخص موهوم و ناشناخته است، هيچ كس درباره ی او هيچ چيز نمی‏داند، هيچ وارثی هم ندارد. محتمل است كه اين اسم از زمان مالكيت اردكانی ها به ميراث مانده باشد .

  در حدود 200 سال قبل ازاين، روستای «كربلايی محمد حسينی» در محلی به نام «لباريكو» قرار داشته است. لباريكو يك دره ی تنگ است كه در يك فصل تابستان گرفتار سيلاب شد و تمام خانه‏های مردم را آب برد. از همان موقع اشخاصی مانند شرون ،كمال و نجف به دره ی «پلنگی» رفته، در كنار چشمه‏ی به همين نام رحل اقامت افكند ند، كسانی ديگری به نام‏های شاه محمد و دهراب به نقطه‏ی به نام «پراسپيدی» نقل مكان نموده ودرآن نقطه برای خود آبادی برپاكردند. «پراسپيدی» درست در نقطه‏ی مقابل شنبه آباد امروزی، در ناحيه‏ی فوقانی چشمه ی «اتابك» واقع است، كه تا سال دردی، يعنی 110 قبل ازاين برقرار بوده است. در سال دردی همه ی اهالی پراسپيدی مردند، فقط 4 نفر زنده ماندند كه از آن جا فرار كرده و آمدند در محل كنونی «كربلايی محمد حسينی» اقدام به خانه سازی نمودند. بدين ترتيب روستای «كربلايی محمد حسينی» بيش از100 سال قبل با همان 4 خانوار شروع به كاركرد، تا امروز كه به تعداد 60 خانوار می‏رسد، به فعاليت خود ادامه داده است .

 امروزه نيز روستای «كربلايی محمد حسينی» به دو قسمت مجزی، به فاصله‏ی 1700 متری دور از هم تقسيم شده است، قسمت قديمی آن  در فاصله ی 1700 متری دور از جاده ی تنگ شول، در محل تنگی به نام «گِندی كاری = عدس كاری» برقرار است، كه به همان اسم «كربلايی محمد حسينی» شناخته می‏شود. و ناحيه ی جديد كه در زير دست جاده ی تنگ شول واقع است، به اسم «شنبه آباد» شناخته می شود. " شنبه آباد " حدود 16 خانوار است.  فضای آموزشی «كربلايی محمد حسينی» در محل «شنبه آباد»  ساخته شده است. در حدود 15 سال قبل ازاين اولين بار كسی به نام «شنبه علی» در اين جا برای خودش خانه ساخت، قبل از آن اين اراضی موسوم به اراضی  " سك ميش" بود، گفته می‏شود كه در زمان قديم، يك روزی يك قلاده گرگ به گله ی گوسفند حمله نموده و يكی از گوسفندان را از گله جدا می‏كند، سگ چوپان هم به دنبال گرگ به راه می‏افتد،  چنان می‏شود كه گوسفند جلوتر، گرگ به دنبال گوسفند و سگ هم از دنبال گرگ، می‏دوند تا هرسه به اين اراضی می رسند و هر سه  از نفس می‏افتند .

 مالكين املاك «كربلايی محمد حسينی»  آقايان لطف علی خان كشكولی و عزت اللّه  خان كشكولی بودند. آن‏ها شش دانگ املاك «كربلايی محمد حسينی»  و 2 دانگ ديگر از املاك «شول گپ» را فروختند به حاج ميرزا جان اردكانی به مبلغ 40 هزار تومان كه تا زمان اصلاحات ارضی د رتملك حاج ميرزا جان قرار داشت.  در زمان اصلاحات ارضی تقسيم به نسبت شد .

 ساكنين «كربلايی محمد حسينی» مركب از چهار طايفه شامل:  شاه محمدی، دهرابی، نجفی و گازار گاهی هستند. گفته می‏شود كه بنكوی گازارگاهی در اصل از «نور آباد ممسنی» آمده‏اند، نجفی‏ها از «پلنگی» و دهرابی و شاه محمدی اصلا اردكانی می‏باشند. شاه محمد و دهراب دو برادر بودند. كه ابتدا درمحل " لباريكو " سكونت اختيار نمودند، درآن جا خانه‏های شان را سيل برد، سپس به «پر اسپيدی» نقل مكان كردند، ازآن درد بزرگ جان سالم به در بردند، درآخر روستای «كربلايی محمد حسينی» رابنياد گذاردند .

 در ناحيه ی قديمی روستای «كربلايی محمد حسينی» يك باب مسجد نوساز به نام فاطمه زهرا (س) وجود دارد كه زمين آن را آقای محمد يار نجيمی اهداء كرده است. در همان حوالی محلی وجود دارد كه به آن " پير ناری " می‏گويند. زنان روستا در پای آن آب و آش  نموده و از اوحاجت می‏خواهند. اين روستا از قديم الايام دارای حمام عمومی بوده كه اكنون متروك شده است. محصولات محل عبارتند از جو، گندم، عدس، نخود، محصولات باغی و درخت سپيدار. وضعيت دام داری خوب است وصنعت قالی بافی رواج قابل توجه دارد. مردم «تنگ شول» از «آب باد» و «بادامك» گرفته تا «شول گپ» كلا كم  زمين هستند، بناءا در بسياری از اين روستاها شلتوك معتنا به كشت نمی‏شود، بدين ترتيب كارخانه ی ‏برنج كوبی ندارند. چنان كه بعدا خواهيم گفت، تنها «شول گپ» دارای اراضی وسيع است كه آن هم نه به درد كشت برنج می‏خورد، بلكه بيش‏تر مستعد باغ داری است. روستای «كربلايی محمد حسينی» ازامكانات اوليه ی زندگی مانند آب لوله كشی و روشنايی برق بهره مند است .

 يك نمونه ازنسب نامه ی نجفی‏های ساكن  در «كربلايی محمد حسينی» چنين است : فرزاد، فتح اللّه، علی رضا، علی داد، خداويس، سی مراد، علی مردان، نجف .

 از بنكوی گازارگاهی: مهدی، خداداد، اسماعيل، حيات علی، ملی، ميرزا - ميرزا ساكن پر اسپيد ی بوده كه از نور آباد آمده بود .

 از بنكوی دهرابی: غلامعلی، ضرغام علی، محمد علی، صفر علی، كهزاد، دهراب .

شول پلنگی

شول  پلنگی      

     به روايت شيخ ابوالحسن نظری، لهراسب

     زاهدی، خدا خواست زاهدی، ميرزا مرادی

 حدود دو كيلومتر بالاتر از روستای «كربلايی محمد حسينی» محلی وجود دارد كه در منابع تاريخی به آن «شول پلنگی» می‏گويند، علت نام گذاری آن در بوته ی ابهام است. از آن جا كه‏اين محل، ابتدا در كنار چشمه ی به همين نام بنا شده بوده، گفته می‏شود كه قبلا پلنگ از آن چشمه آب می‏خورده " نجف " پلنگ را كشته، خود به جايش ساكن شد، از اين رو آن چشمه به چشمه ی «پلنگ كشته» نيز معروف است. چنان كه در فلكلور مردم پلنگی، آب باد و بادامك آمده است: اول بار اين روستا را 3 نفر به نام‏های نجف، شرون و كمال آباد كردند. شرون وكمال دو برادر بودند، نجف قوم نزديك شان می‏شده. كه بعدا با خواهر شرون وكمال ازدواج می‏كند وقوميت شان محكم ‏تر می‏گردد .

  چنان كه قبلا اشاره شد، آن‏ها از محل اصلی خود كه در گشتاسب بويراحمد، يا در نور آباد ممسنی، يا هر جای ديگری كه بوده، ابتدا به «شول گپ» آمده و مدتی در آن جا می‏مانند. در اثر اختلافی كه با خان شول پيدا می‏كنند، به نواحی «كربلايی محمد حسينی» آمده و محل لباريكو را برای خود برپا می‏كنند، پس از اين كه لباريكو دچار سيلاب می‏شود، به كنار چشمه ی «پلنگی» رفته، با كشتن يك قلاده پلنگ (يا گله ی از پلنگ ها كه همواره از آن چشمه آب می‏خوردند) آن نقطه رابه تصرف خود در آورده و آباد می‏كنند.

 درهمان جا می‏مانند تا نسل شان زياد می‏شود. چنان كه امروزه همه ی 105 خانوار روستای «پلنگی» به انضمام 15 خانوار در روستای شير محمدی،10 خانوار در آب باد، 15 خانوار از بادامك،  10 خانوار از كربلايی محمد حسينی، بيش از 20 خانوار درلير منجان مانند فاميل نظری، چند خانوار در خرم مكان شامل فاميل فروزان وحدود 25 خانوار در روستاهای ده كهنه، پهناب ریزی، وقلعه ی نو شامل خانواده هاوفاميل های قربانی، سلطانی ويو سفی جملگی از فرزندان «نجف» می‏باشند. هم چنين درروستای بكيان بنكوی خدابخش زاهدی ازفرزندان نجف می‏باشند .

 آقايان اسد اللّه نظری و فضل اللّه نظری ضمن مطلبی كه در مورد تاريخ چه ی روستای «پلنگی» تهيه كرده اند، درباره ی «نجف» چنين نگاشته‏اند: «جد ما نجف بوده كه ساكن محل «پرين نوكك» بوير احمد بوده است، در اثر اختلافی كه به خاطر خواستگاری يك دختر از قوم نجف توسط يك سرهنگ قزاق بين نجف و آن سرهنگ روی می‏دهد، نجف به اتفاق برادرش حسن قلی، آن سرهنگ را به قتل رسانيده و خود از بوير احمد فراری می‏شوند، آن‏ها در تنگ شول آمده و مدتی در «شول گپ» ماندگار می‏شوند. تا اين كه د ر آن جا نيز با خان شول اختلاف پيدا نموده و طی فعل وانفعالاتی، سرانجام نجف و حسن قلی موفق می‏شوند كه خان «شول» را تسليم خود نمایند، خان شول امتياز دره ی لباريكو و چشمه ی «پلنگی» را به نجف وحسن قلی داد.»

 «از جمله اموری كه خان «شول» را به تسليم در برابر نجف و حسن قلی وادار ‏كرد، قدرت بازوی بی مانند آن دو برادر، بويژه حسن قلی بود، چنان كه يك روز در «شول بزی» جلسه ی عروسی برپا بوده كه نجف و حسن قلی نيز در آن دعوت بودند، وقتی كه به محل عروسی می‏روند، مستخدمين جلسه آن دو برادر را از هم جدا می‏كنند، نجف راكه از ظاهر ی آراسته و قيافه ی جذاب تربرخوردار بوده، به طبقه ی بالا، در ميان مهمانان و بزرگ سالان راهنمايی می‏كنند و حسن قلی راكه ظواهر و قيافه ی چندان زيبايی نداشته، به ميان بچه‏ها در طبقه ی پايين ساختمان راهنمايی می‏كنند. لحظاتی می‏گذرد، ناگهان مهمانان طبقه ی بالا متوجه می‏شوند كه خانه تكان می‏خورد، آن‏ها می‏ترسند، خيال می‏كنند كه زلزله آمده است، تا می‏خواهند بلند شده از خانه به بيرون فرار كنند، نجف به آن‏ها می‏گويد: نترسيد، زلزله نيامده است، اين برادرم حسن قلی است كه از شدت ناراحتی ستون ديوار را گرفته و تكان می‏دهد؛ زيرا به او بی احترامی شده است، او را در ميان بچه‏ها جا داده‏اند.»

 «وقتی می‏روند در طبقه ی پايين، می‏بينند كه نجف راست گفته: حسن قلی سر غضب شده، ستون خانه را در بغل گرفته، به طرف چپ و راست تكان می‏دهد، نزدیک است خانه به کلی فروبریزد. جماعت با عذر و التماس غضب او را فرو می‏نشانند، به او احترام می‏گذارند، وعده ی كدخدايی «شول بزی» رابه او می‏دهند... به برادرش نجف هم وعده ی امتيازشکارکبک در لباريكو و چشمه ی «پلنگی» را می‏دهند، تا بالاخره حسن قلی راضی می شود و ستون خانه را رها می‏كند... از همان روز به بعد حسن قلی در روستای «بزی» ماند گارشد. اكنون عده ی از ساكنين روستای «بزی» شامل مشهدی سعيدی خان، شاه محمد و دين محمد از فرزندان او هستند.»

 «اما نجف كه به لباریکو وبعدا پلنگی آمد، با خواهر شرون وكمال ازدواج كرد، دارای چهار پسر به نام های علی مردان، علی جان، شاهی جان و محمد جان شد. محمد جان اصلا صاحب فرزند نشد. عده ی از فرزندان شاهی جان در روستاهای شير محمدی ولير منجان زندگی می‏كنند. ساكنين فعلی شول پلنگی ازفرزندان علی مردان، علی جا ن وقسمتی ازفرزندان محمد جان می‏باشند.» يك نمونه از نسب نامه ی نجفی‏های «پلنگی» از اين قرار است: امين اللّه، اسداللّه، فرج اللّه، پنجعلی، خدا نظر، سی مرا، علی مردان - نجف .

 از جمله افتخارات تاريخی مردم «پلنگی» دفاع آن‏ها درمقابل غارت گران بوير احمدی است، آن‏ها می‏گويند:  «قشون بوير احمدی همه جا را غارت كرد و برد، لكن هرگز نتوانست از «پلنگی» يك قوطی كبريت ببرد، مردم هر جا كه مورد هجوم بويراحمدی قرار می‏گرفتند، از مردم «پلنگی» امداد می‏خواستند. مردم «پلنگی» دومورد جنگ خونين باقشون بوير احمدی داشته اند كه حكاياتش تاكنون برسر زبان‏ها است. مردم «پلنگی» از آن دو فقره جنگ  با بوير احمدی‏ها باعنوان‏های " جنگ اول " و " جنگ دوم " يادمی كنند. خلاصه ی از وقايع جنگ اول چنين است:

 «قشون بوير احمدی به «تنگ شول» حمله می‏كنند تا آن جا را غارت كنند، در اولين مرحله به قافله ی  مال التجاره ی حاج محمد «بزی» برخورد می‏كنند كه به مقصد بزی درحركت بوده، بوير احمدی‏ها حاج محمد را می‏كشند واموالش را تصرف می‏كنند، آن محل تاكنون به محل " حاج محمد كشته " معروف است. بوير احمدی‏ها سپس به سمت كربلايی محمد حسينی حركت نموده،  گله گاو آن روستا را جمع می‏كنند تا ببرند، مردم كربلايی محمد حسينی  از مردم «پلنگی» امداد می‏طلبند،  مردان جنگی پلنگی راه بوير احمدی‏ها را در نواحی روستای «بزی» می‏بندند، ودرنقطه ی موسوم به " چال بزی " درگير می‏شوند.  دراين برخورد سركرده ی بوير احمدی‏ها به نام اللّه كرم خان به اتفاق يك چند نفر از افرادش كشته می‏شود، مردان پلنگی موفق می‏شوند گله گاو كربلايی محمد حسينی را بر‏گردانند، بوير احمدی‏ها شكست خورده وبه راه خود می‏روند. يك سال بعد در همان حوالی  " چال بزی " يك قبضه تفنگ ده تير پران پيدا می‏شود كه از جنگ سال قبل باقی بوده است، گويا صاحب آن تير خورده ودرهمان محل مرده بوده.» اين بود ماجرای جنگ اول .

  اما حكايت جنگ دوم چنين است كه: در مورد ديگر، باز هم قشون بوير احمد به نواحی «بيضا»  شيخ عبيد و لپويی حمله نموده، تمام روستاهای آن نواحی  را غارت می‏كنند، درمرحله ی بعد به قصد غارت «كامفيروز» عازم اين ناحيه می‏شوند، از آن جا كه فصل تابستان بوده، بسياری از مردم «پلنگی» در مناطق بادامك، آب باد، قلعه ی چغا و ليرمنجان مشغول كشت و زرع بودند، ناگهان به آن هاخبرمی‏دهند كه قشون بوير احمد حمله  كرده، می‏خواهد بيايد به طرف تنگ شول. دراين موقع بزرگان «پلنگی» دست از كار زراعت كشيده، دورهم جمع شدند تا نقشه ی جنگی ريخته و راه قشون بوير احمد ی را ببندند. نهايتا مردان جنگی در " تل قراول خانه " به كمين می‏نشينند، وقتی كه بوير احمدی‏ها می‏رسند، آن‏ها را به شدت زير آتش می‏گيرند، چنان كه  قشون بوير احمد راعاجز می‏كنند. بويراحمدی‏ها قاصد می‏فرستند پيش بزرگان «پلنگی» و تعهد می‏نمايند كه ما كار ی به شما نداريم، فقط اجازه بدهيد تا به راه خود ادامه داده و از اين منطقه بگذريم. بزرگان پلنگی به آن‏ها اجازه می‏دهند كه سرهای خودرا پايين گرفته، به سرعت ازمنطقه دورشوند .

  روستای «پلنگی» درابتدا نه درجای كنونی خود، بلكه بالا ترازاين، درابتدای دره ودرمجاورت چشمه ی پلنگی مستقر بوده است، از حدود 30 سال قبل به اين طرف، آرام آرام از كنار چشمه پايين‏تر آمده، در حاشيه ی جاده ی اصلی «تنگ شول» مستقر شد، آخرين خانه در سال 1363 از روستای بالايی آمد، كه بدين ترتيب محل اولی روستای «پلنگی» بكلی خالی از سكنه گرديد.

 اراضی «پلنگی» در حقيقت جزء املاك حاج نصر اللّه خان ايلخانی مالك قديمی «مهجن آباد» بوده است كه  با قلعه ی چغا، آب باد و شير محمدی يك پلاك محسوب می‏شد. نهايتا به غلام رضا خان رسيد. او املاك رابه نسبت 3 دانگ به 3 دانگ فروخت به عزيز اللّه خان قوامی و سيد محمد دبيری، آن‏ها تا زمان اصلاحات ارضی مالكيت اين اراضی رادراختيار داشتند. درآن موقع كدخدايان اين محل عبارت بودند از: علی خان، رحيم خان، خان سوار وميرزا .

 مردم  روستای پلنگی دارای احساسات قوی  وخون گرم هستند، آن‏ها از قديم الايام اهل تقوی و طهارت بوده و دارای حمام خزينه ی و مسجد بودند. امروزه دارای يك باب مسجد نوساز، يك باب مدرسه ی ابتدايی، آب لوله كشی، برق ، مخابرات و خانه ی بهداشت می‏باشند. زمين زياد ندارند، اما وضعيت نگهداری دام درآن جا خوب است، صنعت قالی بافی رواج دارد .

 جوانان اين روستا ازلذات ورزش نيزبهره ‏مند هستند، دراين محل يك تيم فوتبال به نام فجر وجود دارد كه به طور نامنظم به تمرين و بازی مبادرت می‏كند. امور عزاداری سيد الشهدا(ع) با سرپرستی آقايان شيخ ابوالحسن نظری، بهروز نامدار و بهزاد رحيمی انجام می‏يابد. برای اولين باردرسال 1382از روستای پلنگی يك نفر معلم به ‏نام  يداللّه شكوهی پاگرفت .

شیر محمدی

شير محمدی

   به روايت جواد اباذر نژاد

 در حدود5/2 كيلومتر بعد از «شول پلنگی» روستای قديمی «شير محمدی» واقع است. " شير محمد " نيز مانند " كربلايی محمد حسين " يك هويت مجهول و ناشناخته است. هيچ اثر و رد پا از او در دست نيست. هويت تاريخی اين روستا به يك اصله درخت چنار بسيار قديمی بر می‏گردد كه عمر آن درخت رابه چندين صد سال بر می‏گردانند. به آن " چنار نظری " می‏گويند. گويا مورد توجه و نظر خاصی يك ولی اللّه است، می‏گويند يك امام زاده در پای آن چنار مدفون است، زنان حاجت مند درپای آن درخت چنارآب و آش می‏كنند .

  ازديگر مناظر روستای «شير محمدی» چشمه‏های آن است. يكی چشمه ی موسوم به " زيره " می‏باشد كه روستای «شير محمدی» را دو شقه كرده و از وسط آن می‏گذرد، ديگری چشمه ی " محمود آباد " است که  در سمت قبله ی آن روستا قرار دارد و محل ديدنی است. مالكين سابق املاك شير محمدی همان مالكين املاك «پلنگی» تا قلعه ی «چغا» بوده اند، هرحكمی كه آن محلات داشته، بر«شيرمحمدی» هم صادق است. اين روستا دارای 120 خانوارجمعیت است كه تعداد 800 نفر را در خود احتوی كرده است .

  مردم ساكن درروستای «شيرمحمدی» به 3 طايفه تحت عناوين: عين اللّهی، محمد زمانی و رضايی وابسته می‏شوند. چنان كه گفته شده: طايفه ی عين اللّهی از ساكنان قديم شير محمدی اند؛ محمد زمانی از " بكش نور " آمده در اين جا ساكن شده‏اند. رضايی‏ها از اعقاب نجف «پلنگی» می‏باشند .

 روستای «شير محمدی» از قديم الايام دارای حمام و مسجد بوده است، اكنون يك باب مسجد نوساز به نام امام جعفر صادق (ع) دارد كه زمين آن را آقای علی رضا خوش دل اهداء نموده است. يك باب مدرسه ی ابتدايی امور تحصيلی فرزندان اين محل را سامان دهی می‏نمايد. دراين محل هيأت عزاداری به نام ابا عبداللّه الحسين (ع) فعاليت دارد كه تحت سرپرستی آقايان احمد حسين زارع، ثانی فيروزی، عبدالرضا نعمتی اداره می‏شود.

 تارخ  روستای «شيرمحمدی» آن قدر طولانی هست كه ساكنين قبلی اين محل تا كنون  4 قبرستان را پر كرده‏اند، لكن اين قدمت تاريخی به ثبت نرسيده واسناد ومداركی روشن وگويا دردست نيست تامتكی به آن بتوان نظر قاطع ارايه نمود. از روستای «شير محمدی» تاكنون 3 نفر كارمند پا گرفته‏اند. اين محل از امكانات اوليه ی زندگی شامل آب لوله كشی، روشنايی برق، خانه ی بهداشت و مخابرات برخورداراست. وضعيت دام داری خوب است. صنعت قالی بافی رواج گسترده دارد. روستای «شير محمدی» به رغم برخور داری ازجمعيت زياد، سابقه ی تاريخی ممتد و ضيق محل، مانند روستاهای اطراف خود جمعيت مهاجر قابل توجه نداشته است .

شول بزی

شول بزی

    به روايت شير علی اسدی، يار علی ستوده

 حدود 2 كيلومتر بعد از «شيرمحمدی» روستای «شول بزی» قرار دارد. اهميت «بزی» از دو جهت است: نخست اين كه محل سكونت مرحوم آيت اللّه «حاج سيد محمد علی مير باقری[1]» بوده است، دوم اين كه روستای «بزی» منبع مهاجرت آدم‏های زياد بوده است، چنان كه ساكنين 3 روستای «عباس آباد»، «دژكردك» و «جيدرزار» از همين مردم «بزی» منشأ دارند. وجه نام گذاری «بزی» مانند ديگر روستاهای هم جوار خود در بوته ی ابهام است، عده‏ی می‏گويند: درآن قديم - نديم هادر حوالی تنگ «بزی» پازن و بز كوهی زياد وجود داشته است، كسانی هم می‏گويند يك نفر از اهالی اين محل يك رأس بز با خود گرفته و می‏خواسته آن را به اردكان برده، بفروشد، در مسير راه به كسی ناشناس برخوردكرده كه اورا مورد خطاب قرارداده وگفته: «آی مرد "بزی" به كجا می‏روی ؟» بعضی می‏گويند آن شخص ناشناس، دزد بوده كه در همين سفر، بز " مردبزی " را از دستش گرفته وطی مشاجره، او را " مرد بزی " خطاب كرده‏است .

 ساكنين اوليه ی «شول بزی» در حقيقت سر ريز جمعيت قلعه «شول گپ» بوده اند. در حدود 200 سال پيش از اين يك رشته قنات به نام " قنات جباری " بر روی زمين‏های زير دست «بزی» حفر شد كه در نتيجه اراضی آن نقطه به زير كشت رفت. متعاقب آن گروهی ازرعيت‏های ساكن در«شول گپ» در محلی به نام «له آبی» خانه‏های محقری ساخته، در آن جا ساكن شدند. در آن سال‏ها روستای «بزی» فقط دارای 12 خانوار جمعيت بود. در مرتبه ی بعد، از محل «له آبی» به نقطه ی جديدی به نام «كله گاه» منتقل شد. درآن جاكره سنگی های برپا نموده و ساكن شدند، در مرحله ی سوم در همين محل كنونی استقرار يافته و خانه‏های بزرگ ‏تر، با نقشه ی مناسب احداث نمودند. در سال‏های اخير عده‏ی از خانواده‏های «بزی» محلی جديدی در نقطه‏ی موسوم به «جاخرمنی» به وجود آورده‏اند .

 مردم روستای «بزی» و توابع آن وابسته به دو طايفه‏ی " صادقی " و " علی محمدی " هستند. در روستای «عباس آباد» طايفه ی صادقی در اكثريت قراردارند، مردم «دژكردك»  تماما از طايفه ی صادقی هستند، در «جيدرزار» هم همين طور.

 مالك اولی اراضی «بزی» محمد علی خان كشكولی بود، او از مردم سرانه می‏گرفت، مال الاجاره هم می‏گرفت. سپس عزت اللّه خان قشقايی خرید، بدین ترتیب تمام املاك «شول بزی»، «شول بزرگ»، «كودين» و «كله گاه»  يك دست شد. دوباره عزت اللّه خان اين املاك را به معرض فروش نهاد؛ تااين كه  3 دانگ و يك وقه بالا از اراضی «بزی» را به حاج بابا جان و حاج شاه محمد بزی فروخت، بقيه‏ی  3 دانگ ويك وقه كم را 3 برادر به نام‏های فتح اللّه فرهادی، شكراللّه فرهادی و حيدر قلی فرهادی خريدند. هم چنين 3 دانگ از اراضی «شول گپ» را حاج محمد قلی بارانی، محمد علی بارانی، علی رحم بارانی و صفی خان اسعدی به قيمت 91 هزار تومان خريدند كه تازمان اصلاحات ارضی برآن‏ها مالكيت داشتند. تااين كه برنامه ی اصلاحات ارضی آمد، زمين‏ها تقسيم شد .

 آقای شيرعلی اسدی بزی جريان احداث جاده ی تنگ «شول » و آمدن نخستين ماشين در اين ناحيه را اين گونه تعريف می‏كند: «در حدود سال‏های 1335 - 36 (هش) بود كه بزرگ ترهای «تنگ شول» بين خود هماهنگی كردند تايك رشته جاده در «تنگ شول» داشته باشند، وماشين بتواند دراين منطقه رفت و آمد نمايد؛ قرار شد هركس محدوده ی محل خود را جاده بكشد، حدود سال 1339 بود كه جاده تكميل شد واولين ماشين به «تنگ شول» آمد. يك دستگاه ماشين باری بود كه از روی «ليرمنجان» و «كربلايی محمد حسينی»  تا «بزی» آمد. ماشين  پر از بار بود، يك عده روی بارها نشسته بودند، چنان كه سرآدم‏ها ازبدنه ی ماشين بالاتر بود. در همين تپه ی «بزی» يك پيچ باريك بود كه ماشين نتوانست از آن عبورنمايد، ماشين ايستاد، مردم «بزی» رفتند بيل و كلنگ آوردند، آن پيچ را به حد كافی تعريض كردند تا ماشين رد شد و تا كودين رفت .

 اكنون روستای «بزی» دارای 150 خانوار جمعيت است. يكی از قطب‏های آموزشی درتنگ شول محسوب می‏شود، دارای مدارس ابتدايی و راهنمايی می‏باشد، از نعمت روشنايی برق، آب لوله كشی، خانه ی بهداشت و مخابرات برخوردار است. زمين زياد ندارد، اما دامداری و صنعت قالی بافی در اين روستا رواج دارد.

 اين محل دارای دو تيم فوتبال می‏باشد كه هركدام حايز مقام‏های منطقه‏ای هستند. از اين روستا تاكنون 2 نفر كارمند پا گرفته اند، كه يكی معلم، ديگری بهورز محلی است .

 يك نمونه از نسب نامه ی طايفه ی صادقی «بزی» چنين است: جليل، اسداللّه، شير علی، آقا جان، محمد حسن، علی، حسن، صادق - صادق از بوير احمد آمد .

 از طايفه ی علی محمدی: صادق، هوشنگ، يار علی، دين محمد، علی محمد، علی نظر، حسين، خدانظر - خدانظراز بوير احمد آمد .  

شول بزرگ

شول بزرگ

متن PDF کتاب را از این سایت دانلود کنید:

https://www.uplooder.net//files/0182fb4f2a35de94fbb77d3c9a318406/كامفيروز-دیروز-و-امروز.pdf.html

به روايت حاج اميد علی‏ كشاورز، حاج محمد قلی بارانی،

حمزه‏ كاظمی - كربلايی حسين علی شمس، محمد شكوهی

در حدود دو كيلومتر بالاتر از روستای «شول بزی» روستای «شول بزرگ» قرار دارد كه به زبان لری به آن «شول گپ» نيز می‏گويند. «شول» يك محل قديمی است، روزگاری مركز «تنگ شول» بوده‏است. دارای قلعه و برج وبارو بوده، درب و دربان داشته، تفنگ چی و نگهبان داشته، ومردمان سركش ونا آرام درآن زندگی می‏كردند، چنان كه به هيچ قدرتی باج نمی‏دادند، ازهمه كس وهمه جا باج می‏گرفتند . درمورد این که " شول " یک طایفه ی بسیارقدیمی است ودرحدود قرون سوم وچهارم هجری حکومتی درنواحی لرستان داشته که به وسیله ی سیف الدین ماکان بنیادگذاری شده بوده، توضیحاتی درکتاب " آفتاب کامفیروز" آمده است که به تکرارآن نمی پردازیم .

دراین جا نکات مختصری ازتاریخ معاصر قلعه ی شول را اززبان عده ی از بزرگان شولی درج می کنم : داستانی را نقل می‏كنند كه يك موقع مير عباس به همراه 9 پسرخود به نام‏های ميرغارتی، مير مسكور، میرحسن، میرحداد، میرجعفر ... به قصداقامت دائمی درشول می‏آيد. اوقصد داشته كه این جارا پايگاه خود قراردهد، لكن بزرگان شول كه راضی به اقامت مير عباس وفرزندانش درقلعه ی خود نبوده‏اند، دورهم می نشينند ونقشه می‏ريزند كه چگونه ميرعباس وفرزندانش را ازقلعه ی شول اخراج كنند كه درگيری وناراحتی هم پيش نيايد، قرار براين می‏شود كه عده ی ازتفنگ چيان شولی با دعوت ازفرزندان ميرعباس به قصد شكار به كوه بروند، دركوه درگيری ايجادشود وتفنگ چيان شولی فرزندان ميرعباس را زيرضربات گلوله قراردهند، نه به قصد كشتن، فقط برای ترسانيدن، دراين بين اگر كسی زخمی هم شد مشكلی نيست .

ازآن طرف هم همان بزرگان شولی به مير عباس می‏گويند كه: «آقا اين تفنگ چی‏ها جاهل اند، نادان اند، آن جا كوه است، تفنگ هم غرور می‏آورد، مامی ترسيم كه خدای ناخواسته دركوه بين هم بحثی بكنند، كاربه تفنگ كشی برسد، خدای نكرده اتفاقی بيافتد، بهتراست شما كه آدمی عاقل وفهميده هستيد، با اين‏ها به کوه برويد تا نظارتی بركارشان داشته با شيد، به موقع نصيحتی بنماييد. » ميرعباس هم قبول می‏كند وبه اتفاق تفنگ چيان شولی وفرزندانش به كوه می‏رود. طبق برنامه، دركوه بهانه جويی شولی‏ها گل می‏كند ودرگيری پيش می‏آيد، تفنگ چيان شولی ازهرطرف بچه‏های مير عباس را زيرضربات گلوله قرارمی دهند، حالا اين مير عباس است كه به هرطرف می‏دود، اما نمی‏تواند دامنه ی ماجرارا جمع كند، سرانجام موفق می‏شود فرزندان خودرا به زير يك كله ی سنگ گرد می آورد وبه آن ها می‏گو يد: «بچه‏ها! اين جا، جای ما نيست، اگرجان مان راهم سالم ببريم غنيمت است.» همان روز ازكوه بر می‏گردند وبارمی كنند برای سربست همايجان .

شولی ها دارای احساسات قوی هستند، آن ‏ها ازقديم الايام مردم تفنگ چی بوده‏اند ودرامر شكارمهارت فوق العاده داشتند، عده ی ازآن‏ها اصلا شغل شان شكار گری بوده است، ازهمان طريق امرارمعاش می‏كردند، بيش ترين وماهرترين شكارچيان ازميان بنكوی شهبازی برخواسته بودند، اين با شهرت شان هم مطابقت می‏كند = شهباز.

درشول قديم خوانينی بزرگی چون فتح علی خان، محمد علی خان وملاّ محمدی زندگی می‏كرده اند كه امروزه تنها اسمی ازآن‏ها برسرزبان‏ها است، بيش ازاين هيچ كس درباره ی آن‏ها چيزی نمی‏داند، آن‏ها سراسر «تنگ شول» رازير نگين خود داشتند

سابقه ی تاريخی سكونت آدمی درشول بزرگ را تاآن جا جلو می‏برند كه می‏گويند در «شول» مزارگبری وجود داشته، اين مزار در محلی به نام «له بلی» واقع در غرب روستا بوده است، اكنون محو شده و جزء اراضی مزروعی گرديده است. يك قبر قديمی هم در دره ی چناری در انتهای فوقانی روستا بوده كه به نام " آقابی‏بی دولت " يادمی شده، مردم خيلی به آن عقيده داشتند، خيال می‏كردند كه آن يك امام زاده است. دريكی - دوسال اخير اشخاصی به قصد يافتن گنج آن جا را شكافته‏اند. معلوم نيست چيزی پيدا كردند يا خير. مطابق با آثاری موجود می‏توان گفت كه در «شول قديم» صنعت سنگ تراشی رواج داشته است .

قلعه ی قديمی «شول» ابتدا در نقطه‏ی به نام «پس تول بزی» واقع بوده است. از آن جا به نقطه‏ی به نام " كله گاه " منتقل شد، درمرتبه ی سوم به محلی به نام " برج ملاّمحمدی " استقرار يافت، درمرحله ی چهارم در نقطه‏ی به نام «له داودی» برقرار شد، ومرتبه ی پنجم همين بافت قديمی است كه فعلا برقرار بوده و از نقطه‏ی به نام " چشمه ی دره چناری " شروع شده، به طرف جنوب، تا حاشيه ی جاده ی اصلی و اراضی موسوم به 9 بهره‏ای امتداد يافته است. در حقيقت خانه‏های جديد الاحداث حاشيه ی جاده را می‏توان ششمين آبادی «شول» خواند، زيرا نطفه ی «شول» آينده را همين‏ها تشكيل می‏دهند .

آخرين قلعه ی «شول» در سال 1210 (هق) ساخته شده بود كه امسال 216 سال ازتاريخ آن می گذرد، اين تاريخ به روی قطعه سنگی حك شده بود كه دم درب قلعه ی سابق نصب شده بود. اين قلعه تاحدود 30 - 40 سال قبل ازاين برقراربوده است. هم اكنون خيلی ازساكنين شول آن رابه ياددارند، بسيارباعظمت توصيف می كنند، می‏گويند زيربنای آن بيش ازدوهكتارزمین بود، قطر ديوارقلعه بيش ازدومتر ضخامت داشت وارتفاع آن به حدود 8 مترمی رسید. دردرون قلعه تعداد 9 قلعه ی ديگر وجود داشت كه هركدام متعلق به يك بنكوبود. درميان هريك ازآن‏ها بين 9 تا 12 خانوار زندگی می‏كردند كه هريك رامی توان يك بنكو محسوب كرد، اين بنكوها عبارت بودند از:

1 - بنكوی حاج براتعلی 2 - بنكوی سيدها3 - شهبازی 4 - كل باقری 5 - حاجی رضا 6 - شاه مرادی 7 - علی ويسی 8 - ملاّقربان علی 9 - خدارحمی .

نقشه ی درون قلعه به گونه ی طراحی شده بود كه ابتدا يك خيابان ازوسط قلعه كشيده شده بود، سپس معبرهای جدا گانه برای هر قلعه‏ی كوچك ترازآن منشعب می شد. همه ی قلعه‏ها ازپشت بام به هم ديگرراه داشتند وهمه ی راه ها نهايتا به 4برج قلعه ختم می‏شد. تمام ساختمان‏های داخل قلعه به صورت دوطبقه ساخته شده بود، طبقه ی پايين برای حيوانات وانبار علوفه درنظرگرفته شده بود، درطبقه ی فوقانی آدم‏ها سكونت داشتند. آب چشمه ی دره چناری به صورت تمام وقت ازيك ضلع قلعه وارد می‏شد، ازوسط قلعه می‏گذشت، ازطرف ديگر خارج می‏گرديد .

اين قلعه باهمت همه ی اهالی وبنكوها ساخته شده بود، امابزرگانی چون ملاّقربان علی، ملاّبراتعلی وحاجی رضا دربنای آن سهم برجسته ايفاكردند، می‏گويند وقتی گذرخوانين قشقايی به شول افتاد وقلعه ی باآن عظمت را ديدند، مبهوت شدند، ازآن 3 نفربزرگ پرسيدندكه: «اين قلعه را چگونه بنا كرديد؟» جواب دادند: «بانان وكدو وهمت.»

درقلعه ی شول صنايع وحرفه‏های رايج نيزرواج داشته، حرفه ی نجاری وساخت دارخيش، برجی سازی، درب وپنچره سازی...به دست سيد فرج اللّه انجام می‏گرفته، یک نفرسنگ تراش بسيارماهر به نام ميرزا حسين ازاردکان آمده ودرشول سكونت داشته. حمام شول حدود 230 سال قبل ازاين دربيرون قلعه داير بوده كه توسط ملاّبراتعلی وحاجی رضا برقرارشده بوده.

يك زمانی «صولةالدولة» فتوی غارت قلعه ی شول را صادرمی كند، جريان ازاين قراربوده كه درآن زمان ملاّ محمدی كدخدا وكلانتر «تنگ شول» بود كه آدمی سرزنده وناآرام بود، به هيچ كس، حتی «صولةالدولة» باج نمی‏داد، ملاّمحمدی برادرزاده ی داشت به نام ملاّ اسفنديار كه شخصی با سواد وبسيار فهيم بود ودرحكم وزير مشاور ملاّمحمدی عمل می‏كرد. «صولةالدولة» طی نقشه ی ملاّمحمدی را به همراه برادرزاده اش ملاّ اسفنديار به مهجن آباد طلبيده ودرهمان جا توقيف شان می‏كند. سپس فتوی غارت قلعه ی شول را صادرنموده وامتيازغارت شول را به كل احمد خان می‏دهد، او دررأس يكصد وپنجاه سوارجنگی عازم تنگ شول می‏شود، تا قلعه را غارت نمايد، وقتی به آستانه ی قلعه ی شول می‏رسند، نگبانان قلعه طبق نقشه، ابتدا درب قلعه را به روی اردو ی كل احمد خان باز می‏كنند واجازه می‏دهند تا تعداد 100 سوار وارد قلعه شوند، سپس درب قلعه را می‏بندند وتعداد 50 سوار ديگر بيرون می‏مانند، درگيری درداخل قلعه شروع می‏شود، نگهبانان قلعه هم ازداخل برج‏ها آن پنچاه نفر بيرون را زيرضربات گلوله می‏گيرند، جنگی بسيارشديد درمی گيرد كه سرانجام منجر به فرار جنگ جويان بيرون قلعه وزخمی شدن تعداد زيادی ازاردوی كل احمدخان وخلع سلاح همه ی آن‏ها می‏گردد. بدين ترتيب نقشه ی غارت قلعه ی شول شكست می‏خورد وهمه ی افراد اردوی كل احمدخان زخمی وسرشكسته به مهجن آباد برمی گردند .

وقتی خبر به «صولةالدولة» می‏رسد ملاّمحمدی را اززندان آزاد نموده به اومی گويد: «برو كلانتری شول برای خودت، اما قول بده كه ازاين پس به ما باج وخراج بدهی.» دراين موقع ملاّاسفنديار روبه «صولةالدولة» نموده ومی‏گويد: «ای خدا مگر ماچه گناهی كرده‏ايم كه بايد به همه باج وماليات بدهيم، خان می‏گويد اگر ماليات ندهيد قلعه تان را آتش می‏زنم، زندگی تان را غارت می‏كنم، دولت می‏گويد اگر ماليات ندهيد، زندان كريم خانی برای شما آماده است، شيخ وسيد می‏گويد اگر ماليات ندهيد آتش جهنم برای تا ن آماده است، ای خدا ما چه بكنيم ، ازکجا بیاوریم تا به این ها بدهیم ؟!» بدین ترتیب «صولةالدولة»ازآن‏ها رفع ادعانموده وآزاد شان می‏كند .

اسم قلعه ی «شول» از اول به همين نام بوده است. می‏گويند این نام برگرفته از «شولستان» است كه به نواحی «نورآبادممسنی» گفته می‏شود. آبادی «شول» تا حالا چندين بار جابه جا شده‏است. در حال حاضر دراز و بی ريخت است، زيرا سعی كرده است تاخود را به حواشی جاده ی اصلی برساند؛ فعلا به صورت آرام و سينه خيز به سوی آن هدف پيش می‏رود. تا بعدا يك شكل و شمايل قابل تعريف پيدا كند .

مالك اراضی «شول» صولةالسلطنة پدر عزت اللّه خان قشقايی بود. عزت اللّه خان به برادرش لطف علی خان قشقايی فروخت، او هم 3 دانگ سهم خود را به حاج علی رحم بارانی، حاج محمد قلی بارانی، خدا رحم بارنی وديگر شركاء فروخت ؛ 3 دانگ ديگر را برای خودش نگه داشت، اصلاحات ارضی آمد، تمام املاك تقسيم به نسبت شد، سهم مالك‏ها را هم رعيت خريد ند و تمام شد .

«شول» از قديم الايام منبع مهاجرت آدميان بوده است، اكنون اكثريت ساكنين دو روستای «ده ‏كهنه» و «پهناب ریزی» شولی می‏باشند، درديگر روستاهای «كامفيروز» از «بكيان» گرفته تا «بيمور» و «مهجن آباد»... خانواده‏های زياد شولی زندگی می‏كنند، اين جماعت تاقبل ازسال 1350 اغلب در آن 14 روستای سابق «كامفيروز» موسوم به 5 قلعه ی تل سرخ، وقلعه ی نو، كهمين، گرپاچ وغيره به سر می‏بردند كه اكنون به زير آب درياچه ی سدی درودزن رفته‏اند. درناحيه ی زير دست سد درودزن، روستای وجوددارد كه به آن «بيزگان سفلی» می‏گويند، اكثريت ساكنين اين روستای 60 خانواری «شولی» می‏باشند، اين روستا درسال 1350 تأسيس شد. ازبزرگان اين محل آقايان حاج محمد قلی روستا، ملاّ مصطفی وامام قلی می‏باشند. هم چنين چند خانوار «شولی» درروستای «قلعه نوابرج» زندگی می‏كنند.

اكنون «شول گپ» دارای 200 خانوار جمعیت است. قلعه ی «شول » از قديم الايام دارای حمام و مسجد بوده است، مرحوم حاج سيد محمد علی ميرباقری در اين جا خانه ی داشت كه اكنون تبديل به مسجدی باشكوه شده است. در اين جا مردان و زنان پاك سرشت و با ايمان زندگی می‏كردند، كه از جمله ی آن ها مرحوم ملاّ نوراللّه حسن پور بود، مردم به او ساعت «شول» می‏گفتند، زيرا چنان دقيق ووقت شناس بود وبه موقع اذان می‏گفت كه مردم شول درماه مبارک رمضان افطاری و سحری خود را با اذان او افطار وامساك می‏كردند. هيأت عزاداری اباعبداللّه الحسين (ع) به سرپرستی آقايان محمد همتی، قربان كاظمی، كربلايی علی رضاكشاورز، بهمن خسروانی، علی محمد خرمی واللّه كس آثار علی اداره می‏شود .

روستای «شول» اكنون ازنعماتی مانند آب لوله كشی، برق منطقه‏ای، مخابرات، خانه ی بهداشت و مدارس ابتدايی و راهنمايی بهره ‏مند است. محصولات آن عبارتند از لوبيا، باقلا، گندم، عدس، برنج، ذرّت، لته كاری، و محصولات باغی مانند انگور، سيب، گلابی، هلو...در نواحی روستای «شول» حدود 300 هكتار باغات انگور ديمی وجود دارد. آينده ی روستای «شول» وابسته به روی كرد جديد ی است كه كشاورزان اين منطقه نسبت به امور درخت كاری دارند. دامداری و صنعت قالی بافی نيز در روستای «شول» رواج قابل ملاحظه دارد .

آّ ب وهوای مساعد تنگ شول موجب شده است که آدم های ساکن دراین محل ازسلامتی وطول عمربهره مند شوند، دراین منطقه آدم های زیادی هستند که عمری صد سال وبیش ازآن دارند، دارای نبیره وندیده هستند . آينده ی نواحی شول، كودين، كله گاه و دلخان بسيار درخشان است، زيرا از هم اكنون روزی را می‏توان ديد كه ثروت مندان شيرازی، گردنه ی «يوزگرد» را پشت سر نهاده، باخريدن زمين در اين ناحيه برای خود ويلا بسازند، چون ديگر زمين‏های حوالی همايی جان و اردكان تمام شده است .

جوانان شولی به امور ورزشی اهتمام می‏دهند، آن‏ها دارای تيم‏های فوتبال به نام‏های كشاورز وشهيد منصور شمس هستند كه به سرپرستی آقایان غلام فريدونی وكاظم كاظمی اداره می‏شوند. فوتبال «شول» در سال 1382 حايز مقام دوم منطقه‏ای شد.

بنكو های عمده ی ساكن در «شول گپ» و نواحی وابسته به آن عبارتند از: بنكوی ملاّمهر علی، خسروانی، صياد (صيد) احمدی، شهبازی، آزادی و سادات حسينی . دراين جا ازباب نمونه به درج يك چند نسب نامه ازبنكوهای مذكور می‏پردازم: شايد بتوان گفت بنكوی ملاّ مهر علی، يكی ازگسترده ترين بنكوهای «شول» باشد، افراد ی وابسته به آن علاوه بر روستای «شول» دربسياری ازروستاهای اقماری مانند «پهناب ریزی» و «ده كهنه» - «كامفيروز» زندگی می‏كنند. اين بنكو مشهور به " شيخ گل بهاری " نيز هست، چون بزرگ آن‏ها كسی به نام «ملاّ مهر علی» از محلی به همين نام در بوير احمد آمده است .

به قرار اطلاع " شيخ گل بهار " نام محلی است كه به فاصله ی 170 كيلومتری ياسوج به دهدشت، درمسيرجاده ی اصلی واقع است وتا شهر دهدشت حدود 80 كيلومتر فاصله دارد، درواقع اين محل حد فاصل بين حوزه ی استحفاظی ياسوج ودهدشت می‏باشد. هم اكنون دارای (حدود) يكصد خانوار جمعيت است، محصولات اهالی برنج كاری، دام داری وديم كاری می‏باشد. نام آن محل برگرفته ازمزاری موسوم به " شيخ گل بهار " است، لذا اسم طايفه شان نيز شيخ گل بهاری می‏باشد. درحدود 300 سال قبل ازاين شخصی به نام «ملاّ مهر علی» ازاين محل به تنگ شول آمد، او پسری داشت به نام " ملاّ گنجعلی " كه دارای 3 پسر به نام‏های "صفر علی "، " شير علی " و "رجب علی " شد. اكنون خانواده های كثيرالجمعيت شولی مانند: شمس‏ها، فرح بخش‏ها، بارانی‏ها، كاظمی‏ها، شكوهی‏ها وملاّرجب علی‏ها كلا به ملاّ گنج علی وملاّ مهرعلی می‏رسند، كه همان " شيخ گل بهاری " می‏شوند. در اين جايك سلسله ازافراد منسوب به اين 6 شاخه را، به ترتيب از جديد به قديم نام می‏برم:

الف - شمس‏ها: ابوذر، ستار، حسين علی، سيف علی، شمس الدين، بارانی، شمس الدين بزرگ، ملاشير علی، ملاّ گنج علی، ملاّ مهر علی - از شيخ گل بهار - بويراحمد. درحال حاضر بزرگ اين فاميل كربلايی حسين علی شمس می‏باشد .

ب - فرح بخش‏ها: حسن، حبيب، محمد، ساتيار، محمد شفيع، محمد مراد، ساتيار، مجتبی، ملاّشير علی، ملاّ گنج علی، ملاّ مهر علی - شيخ گل بهار. بزرگ اين سلسله درحال حاضر حاج شير علی رنجبر می‏باشد .

ج - بارانی‏ها: هادی، حسن، محمدعلی، علی رحم، خدا رحم، بارانی، شمس الدّين، ملا شير علی، ملاّ گنج علی، ملاّ مهر علی - شيخ گل بهار. درحال حاضر بزرگ اين فاميل حاج محمد قلی بارانی می‏باشد .

د - كاظمی‏ها: جواد، مختار، غلام حسين، براتعلی، حسن خان، علی دوست، براتعلی، صفرعلی، ملاّ گنج علی، ملاّ مهر علی - شيخ گل بهار. بزرگ اين خانواده فعلا مشهدی حمزه كاظمی است .

ه' - شكوهی‏ها: عبداللّه، ولی محمد، علی اكبر، صفدر، ابوالقاسم، صفر علی، شيخ علی، صفر علی، ملاّگنج علی، ملاّ مهر علی - شيخ گل بهار .بزرگ اين فاميل حاج علی اكبر شكوهی است .

و - ملاّ رجب علی‏ها: علی حسين، سجاد، عبدالرسول، خداداد، خان ميرزا، ملاّ محمد، خداوردی، ملاّ رجب، ملاّ گنج علی، ملاّ مهر علی - شيخ گل بهار. چنان كه می‏گويند ملاّ رجب علی در يك جنگ تاريخی كشته شد.

ازبنكوی خسروانی‏ها: سجاد، محمد جواد (معروف به حاج اللّه حسين) زياد خان، غلام رضا، حاج رضا، خسرو، محمد علی خان - از بكش آمد نورآباد. ازبزرگان اين فاميل آقايان حاج عطا شكوهی احمد خان خسروانی و غلام علی خسروانی می‏باشند .

از بنكوی صيداحمدی: محمد، احمد، اميد علی، درويش، علی مردان .

از بنكوی شهبازی‏:اسفنديار، علی جان، خان جان، احمد، حسن، احمد، شهباز - بزرگ اين فاميل حاج علی جان می‏باشد .

از بنكوی براتعلی: رجب علی، بور علی، نور علی، غلام علی، امير علی، علی اكبر، براتعلی.

آزادی: ولی، طاهر، باقر - اين فاميل ازروستای كربلايی محمد حسينی به شول بزرگ آمده است، درحال حاضر بزرگ شان حاج طاهر آزادی می‏باشد .

سادات حسينی ساكن در «شول كپ »: سيد جواد، سيد عبدالعلی، سيد بهزاد، سيد مرتضی، سيد رضا، سيد محمد، سيد مير شفيع... سيدآقا علی مدفون در نور آباد. درحال حاضر بزرگ اين گروه، سيد عبدالعلی حسينی می‏باشد .

در روستای شول گپ حدود 20 خانوار سادات حسينی نسب زندگی می‏كنند كه تماماازيك فاميل محسوب می‏شوند، آن‏ها سادات آبرومند، زحمت کش ودارای عزت نفس می‏باشند، همگی ازطریق دسترنج خود امرارمعاش می نمایند .

ازديگربزرگان «شول گپ» مرحوم حاج براتعلی كاظمی بود كه همواره دراموخير پيش قدم بود، اودرسال 1303 (هش) درقلعه ی شول ديده به جهان گشود، پدرش حسن خان كاظمی بود، حاج براتعلی بعدا ساكن «قلعه نو» ـ کامفیروز شد ودرآن جانقش برجسته ی درامر خدمت به مردم ايفانمود. درآن سال‏ها ظلم وناامنی بيداد می كرد، حاج براتعلی ازجان ومال مردم دفاع می‏نمود. دريك مورد دونفر غارت گرمشهوربه نام‏های مسيح ودشتی به قصد غارت اموال مردم به كامفيروز آمده وپس ازغارت برخی روستاهابه حاج براتعلی درقلعه نو نامه نوشتند وضمن آن مبلغ كلانی مطالبه ی خراج تحت عنوان «سرانه ی قشون» نمودند، درضمن تهديد كرده بودند كه اگر مطالبات مان به موقع برآورده نشود، وارد قلعه می‏شويم... حاج براتعلی درجواب شان نوشته بود كه: «مردم اين جا خراج بده نيستند، اگر شما می‏خواهيد به اين محل بياييد «قدم تان رو ی پوزتفنگ بِرنو».

فصل كاروبربستن زمين هم بود، سرانجام قشون مسيح ودشتی وارد محل شده وگله گاو قلعه نورا جمع كرده، باخود بردند. حاج براتعلی كاظمی به اتفاق حاج نظرعلی قربانی وحاج محمدعلی بارانی، اللّه داد بارانی...به دنبال قشون مسيح ودشتی حركت كردند، تا كفه ی «چاهو» رفتند، پس ازچند ساعت زد وخورد وزخمی كردن تعدادی ازافراد اردوی مسيح ودشتی، گله گاومردم راتماما برگرداندند. حاج براتعلی کاظمی درسال 1367 به رحمت ايزدی پيوست .

منظره ای از طبیعت ناب تنگ شول - عکس از گردنه ی یوزگرد برداشته شده است

[1] - شرح مفصل زندگی آن بزرگوار دركتاب آفتاب «آفتاب كامفيروز» آمده است .

کله گاه

كله گاه

 به روايت اللّه قلي منصوري 

  اندكی بعد ازروستای «شول» محل كوچكی به نام «كله گاه» واقع است. اين روستا دارای 20 خانوار جمعيت می‏باشد و درزيردست جاده ی شول به دلخان، به روی يك تپه قرارگرفته است. حدود 200 سال سابقه دارد، ساكنين آن شامل دوتيره ی شولی وعشاير می باشند. گروه شولی ازاعقاب محمد علی خان بزرگ هستند، او دارای فرزندان پسر به نام‏های «ملاّقربان علی خان» و «ابراهيم خان» بود. «ملاّقربان علی خان» درزمان خود كلانتر ايل خان بزرگ درسراسر تنگ شول وقسمتی ازكامفيروز بود، بنابه عللی بين اوو ايلخان بزرگ اختلاف افتاد، ايلخان «ملاّقربان علی خان» را بركنار نموده وبه جای او ملاّ براتعلی را كه درآن موقع جوان با سواد وفهميده بود، به كلانتری برگزيد، ازهمين جا اختلاف بين «ملاّقربان علی خان» با ملاّبراتعلی هم سرايت كرد وسال‏ها ادامه يافت، سرانجام ملاّ براتعلی بادختر «ملاّقربان علی خان» ازدواج كرد واختلاف شان برطرف گرديد. دراين موقع 3 دانگ ازاراضی «كله گاه» ملك «ملاّقربان علی خان» و «ابراهيم خان» بود .

  «ملاّقربان علی خان» پسری داشت به نام «ملاّداراب خان» كه اقدام به تأسيس يك باب قلعه درمحل «كله گاه» نمود، مدتی درآن قلعه اقامت كرد، اما براثر اختلافات نتوانست دوام بياورد، مجددا به شول برگشت ومابقی عمرخودرا درآن جاگذراند، قلعه ی كله گاه خالی ازسكنه شد، چنان كه روبه تخريب نهاد، سا ل ها گذشت تا اين كه مجدداتوسط ميرزاخان وملاّ سلطان علی ازنوتأسيس گرديد. ميرزاخان پسر «ابراهيم خان» بود، ديگرپسران او عبارت بودند از: آقاخان، سهراب خان، وكريم خان. آن‏ها درآن جا قلعه ی دارای 4برج برپانموده وخود درآن ساكن شدند .

  درآن موقع 3 دانگ ديگر ازاراضی «كله گاه» متعلق به «صولةالسّلطنة قشقايی» برادر «صولةالدولة» بود، بعدا سهم «صولةالسلطنة» به پسرش عزت اللّه خان قشقايی رسيد، وسهم ابراهيم خان به پسرانش تعلق گرفت، به مرور بين ورثه ی ابراهيم خان با عزت اللّه خان قشقايی اختلافاتی بروز كرد .

  دربين آن 4 پسر ابراهيم خان، ملاّميرزاخان فردی زرنگ وبزن بهادُربود. بين او وعزت اللّه خان سال‏ها دعوی ملكی جريان داشت. موقعی كه دفاتر ثبت اسناد درشيرازبرقرارشد، ملاّميرزاخان ازشيرازنقشه بردار وكارشناس دعوت نموده واملاك «كله گاه» را نقشه بردای وتعيين حدود نمود. چنان كه اكنون شايع است كه طول سند نقشه برداری ومالكيت املاك «كله گاه» به 18 مترمی رسد، ولی اين سند 18 متری فعلا دردست رس نيست .

 ملاّميرزاخان علاوه براراضی «كله گاه» املاك زيادی درجيدرزار، بنو، ليرمنجان وجاهای ديگر به دست آورد كه بعدازخودش به فرزندانش هريك غلام حسين ويداللّه، وپسربرادرش " علی برات خان " به ارث رسيد. قسمتی ازاين املاك درجريان اصلاحات ارضی تقسيم شد .

 می‏گويند ميرزا خان بااين كه دارای سوادآن چنانی نبود، لكن دراثر ممارست وآمد ورفت بامراكزاداری وثبتی ازچنان مهارتی برخوردارشده بود كه هيچ كس نمی‏توانست جلودارش بشود، اوهرجازمين خالی می‏ديد فورا اقدام به ثبت آن به نام خود می‏كرد. كار ميرزاخان چنان بالاگرفت كه خوانين دربرابر او عاجزآمدند، ناچار به فكر طرح ونقشه افتادند، بااو سردوستی گرفتند، درنهايت دريكی ازدعوتی‏ها به داخل غذای او زهر ريخته وبدين طريق مسمومش كردند .

  چنان كه اشاره شد، ازميرزاخان دوپسر به نام های غلام حسين ويداللّه ابراهيمی باقی مانده اند؛ اكنون نوه هاونتيجه های دختری وپسری آن مرحوم به بيش از 100 نفرمی رسند، بزرگ ترين افتخار روستای «كله گاه» شهيد عباداللّه ابراهيمی (كه دارای كشف وكرامات می‏باشد) ازنوه‏های پسری مرحوم ملاّميرزا خان است. همچنين ازنوه‏های دختری مرحوم ميرزاخان، بسيجی فعال آقای " اللّه قلی منصوری " است كه اكنون مسئول شركت تعاونی روستای ده كهنه می‏باشد .

کودین

كودين 

به روايت كربلايي عبدالحسين رضايي ـ كربلايي عليبرز كريمي‌

  آخرين روستای «كامفيروز» كه درانتهای «تنگ شول» قرار گرفته است «كودين» نام دارد، آن را «كوه دين» و «كوه ديم» نيز گفته‏اند. گويا مردمانی درآن جا ساكن هستند كه " دين شان مانند كوه استوار و پا برجاست ". «كودين» مانند «شول» يك روستای قديمی است، می‏گويند درخت گردوی در آن جا وجود دارد كه هيچ كس نمی‏داند چه زمانی كاشته شده است، مردم «كودين» نسل اندر نسل از آن استفاده كرده و هيچ كس ياد نمی‏دهد كه چه كسی آن را كاشته است. اين درخت گردو موسوم به " گردوی پيرزنی " بود كه به محمد امين كودينی واگذار گرديد .

 صنعت سنگ تراشی درروستای كودين رونقی گسترده داشته، چنان كه آن روستا هم اكنون آكنده از سنگ‏های تراشيده به روش‏های 300 - 400 سال قبل است، چنين سنگ تراشی‏ها در روستاهای «ليرمنجان» و «پالنگری» كهنه وجود داشته. این سنگ ها به نام‏های سنگ كُروش، سنگ جوقن، سنگ دِنگه، سنگ آسياب، سنگ كوزه، سنگ قبر يادمی شود. در اين محل حوض سنگی نيززياد وجود دارد. هر يك از آن سنگ ها كاربرد و مورداستعمال خاص خود راداشته است، با سنگ كروش دوشاب‏انگورمی‏گرفتند و روغن می‏كشيدند، با سنگ جوقن حبوبات را می‏كوفتند، در ميان سنگ كوزه آرد نگه داری می‏كردند... می‏گويند در محل قبرستان قديمی «كودين» قبری بود به نام شيخ حاجی محمد كه سنگ تراشی‏های بسيار زيبا داشت، در سال‏های اخير آن سنگ ها مفقود شده است. درکودین قبرگبری هم وجود داشته كه اکنون نابود شده است .

 قلعه ی «كودين» تا كنون چندين بار تخريب شده، دوباره در جای خود ساخته شده است. «كودينی» ها درست مانند «پالنگرينی ها» مدعی هستند كه زمانی «شهركودين» آن قدر وسعت داشته كه يك رأس كهره از قلعه ی نادری شروع كرده، بام به بام رفته تا به نقطه ی به نام «خواجه شيخ محمد» رسيده است. می‏گويند ازنقطه ی معروف به " تنگ آسياب " تا " قلعه ی عبداللّهی " سراسر شهر وآبادی بوده، ولی دراثر اختلاف ودعوی محلی كه روی می‏دهد، همه فراری شدند وبه هر طرف رفتند

 مردم «كودين» درست مانند مردم پالنگری  مدعی هستندكه روزگاری تمام كوه‏های اطراف «كودين» كلا پوشيده ازدرختان انگور ديم بوده است كه دوشاب آن را با سنگ كروش می‏گرفتند. در همان زمان شكار كوهی نيزآن قدر فراوان  بوده كه به داخل روستا می‏آمده‏است. بدين ترتيب  بين فرهنگ و فلكلور كودينی‏ها با پالنگرينی‏ها مشابهات نزديك  وجود دارد، علاوه برميراث سنگ تراشی‏های هر دو روستا و كهره ی كه از كجا تابه كجا رفت، در «پالنگری» قصه‏ی عاشقانه ی «نجما و سمنبر» شكل گرفته، در «كودين» حكايت سقط شدن اسب نادر شاه ساخته شده است. گويا نادر شاه در زمان خود از خوانين وحكام گردن كلفت  «كودين» بوده كه برای خود حكومت و سلطنت داشته، وقتی كه اسب او سقط می‏كند، همه ی رعيت متحير می‏مانند كه چگونه خبرآن را به نادر شاه اطلاع دهند. دراین مورد داستان پردازی شده واشعاری عامیانه سروده شده است .

توجه عمیق به زور بازو و افسانه ی «قدرت وقدرت مندی» ازديگر عناصر فلكلوريك مردم كودين می‏باشد: می‏گويند دراين محل شخصی به نام امان اللّه زندگی می‏كرد كه فوق العاده قدرت مند بوده‏است، اودريك مورد، سنگ دِنگه ی (برنج كوبی) راكه 21 من وزن داشته، يك تنه ازباغ نو تاخرم مكان برای شخصی به نام احمد خرم مكانی آورده بوده، امان اللّه اين سنگ را چنان زير بغل خود گرفته بوده كه درطول راه، همراهان متوجه نشدند كه اوباردارد، وقتی كه به اتفاق هم به خرم مكان رسيدند وامان اللّه سنگ را به زمين گذاشت، فهميدند كه اوچه كرده است. ازديگر مردان قدرت مند كودين مرحوم زيادخان بوده كه هم قدرتی فوق العاده داشته، هم ميرشكار زرنگ بوده است. اوبارها دركوها باخرس نبرد كرد، وهربارخرس راشكست داد .

 مالكين كودين همان مالكين «شول‏گپ» و «شول بزی» بوده‏اند، سرنوشت‏آن روستاها به كودين هم ساری است، كدخداهای «كودين» عبارت بودند از حاج ولی، حاج كريم و مشهد ی شير علی. آن‏ها مردان درست كاروباايمان بوند ودرامور دين ورعيت كوشابوده‏اند، چنان كه «كودين» از سابق دارای مسجد و حمام و مدرسه بوده است .

 «كودين» مانند «شول» منبع مهاجرت‏های آدميان زياد بود ه است. روستاهای خواجه، ليرمنجان، خرم مكان ومشهد بيلودر «كامفيروز»، وسوتولون، علی آباد و سراب دربيضا پذيرای كودينی های زيادی هستند، هم چنين در قلعه نوابرج ونواحی بويراحمد، ياسوج ومركز شيراز جمعيت زيادی ازمردم كودين زندگی می‏كنند .

 امروزه روستای «كودين»  حدود 80 خانوار جمعيت دارد، شايد بتوان آن را يكی از ثروت مند ترين و مرفه ترين روستاهای «كامفيروز» خواند، مردم آن جا زندگی آرام و به دور از هر نوع دغدغه دارند. به نظر نمی‏رسد چيزی كم داشته باشند. محصولات آن روستا عبارتند از فراورده‏های باغی و زراعی شامل: جو، گندم، عدس، لوبيا، نخود، عسل، ذرت، باقلا، سپيدار. ونگه داری دام‏های سبك وسنگين، صنعت قالی بافی دراين روستا رواج داشته، لكن اكنون كم كم متروك می‏شود .

 روستای «كودين» دارای  5 قبرستان تاريخی می‏باشد. ساكنين اين روستا مانند مردم «پالنگری» اصل كودينی محسوب می‏شوند، گرچه روايت ضعيفی وجود دارد كه اصل آن ها از «ده ‏گردوی بختياری» هستند، ولی مداركی برای اثبات اين مطلب وجود ندارد، با اين وجود به بنكوهای تقسيم می‏شوند كه عمده ی آن‏ها 3 بنكوی: رمضانی، صادقی ومحمد زمانی هستند. به بنكوی رمضانی، به دليل داشتن گوسفندان زياد " رمه دانی " هم گفته شده است. يك نمونه از نسب نامه ی رمضانی‏ها چنين است: علی عسكر، اميد علی، كربلايی عبدالحسين، خوشيار، براتعلی، علی عسكر... رمضان  = رمه دان. درهمين كودين زندگی می‏كرده است .

 از بنكوی صادقی: برزو، سعدی خان، قاسم خان، بابا خان، حسن خان... صادق... درهمين كودين زندگی می‏كرده است .

 ازبنكوی محمد زمانی:  سعيد، احمدخان، آقا يار، محمد يار، ساتيار، شاه مراد، نديم... محمد زمان...درهمين كودين زندگی می‏كرده است .

 گياهان كوهی اطراف «كودين» عبارتند از: آويشن، چاوك، بلهر، كنگر، موسير، تره، بن سرخ، ريواس، كمه ، جاشير، بلوط، بنه ، ارژن، كاسنی، ليزك... می‏گويند حتی اين روزها نيز شكار وحيوانات وحشی مانند بز كوهی، خرگوش، روباه، گربه ی كوهی، گرگ، خرس، گراز... در كوهای اطراف «كودين» وجود دارند .

نقش دلاورمردان كامفيروزي دردفاع مقدس

نقش دلاورمردان كامفيروزي دردفاع مقدس 

مردم «كامفيروز» درطول 8 سال دفاع مقدس، دوش به دوش آحاد ملت ايران نقش شايسته وبرجسته ايفانموده وازهيچ گونه كمك مالي وجاني فروگذار ننمودند. حاصل اين مشاركت وايثار كه به عنوان سند افتخار درتاريخ ثبت خواهد شد: 52 شهيد، 12 نفر آزاده وده ها تن جان باز ميباشند. شرح وبسط موضوع ومعرفي اين عزيزان «مثنوي هفتاد من كاغذ شود» كه البته كار جداگانه و درخورشأن ميطلبد . 

مادراين جا ازباب "تيمُّن " و " تبُّرك " وهم به جهت گشايش باب سخن، به درج چند قطعه عكس و سند اكتفانموده، كاركافي ووافي به مقصود را به آينده موكول مينماييم; باشد تا درموقع خود، كار مؤثر ومتناسب باشأن انجام پذيرد. انشأاللّه . 

=================

پاورقی کتاب

------------------

1 حاج محمد جان دهقان ليرمنجاني دراين مورد چنين ميگويد: «درآن زمان قشون دولتي به فرمان دهي " سرهنگ مجلسي " در«خانيمن‌» مستقربود، تا نظم وامنيت رادرمنطقه برقرارنمايد، هنگامي كه آن قشون تحت فشار قرارگرفت، از«شيراز» نيروي اضافي خواست، يك گروهان ديگرازقشون دولتي به قصد كمك به آنها عازم «كامفيروز» شده ودرحوالي تنگ فراخ حسين آباد مورد حمله ي قواي عشاير به فرمان دهي ابراهيم خان نمدي قرارگرفتند. درآن موقع ناصرخان قشقايي هم در«كامفيروز» بود، ولي يورد ولشكرش در«بيضا» استقرارداشت، ناصرخان وقتي كه اوضاع را اين گونه ديد، از«كامفيروز» به «بيضا» رفته وتمام لشكر عشايررا به «كامفيروز» آورده، به پشتيباني ازابراهيم خان نمدي وارد عرصه ي كار و زاركرد، مير غارتي نيز درميان لشكر عشاير بود كه درجريان جنگ با قواي دولتي، دوقبضه تفنگ برنو به غنيمت گرفته بود، دراين جنگ بسياري ازسربازان دولتي كشته شدند، تفنگ ها واسبهاي شان به تصرف جنگ جويان عشاير درآمد.»

«بعد ازاين جريان حدود 300 نفرسربازبه فرمان دهي آقايان سرهنگ بلوري وسرهنگ عباسي وارد «كامفيروز»شده وبه مدت 5 - 6 ماه درليرمنجان مستقربودند، آنها سعي زياد به خرج دادند تادرمنقطه نظم وامنيت برقرارنمايند، ازطرف ديگر هرروز4 فروند هواپيماي جنگي از«اصفهان‌»سوختگيري نموده ودرفضاي استان فارس اعلاميه پخش مينمودند، متن اعلاميه خطاب به مردم، به خصوص عشاير بود، كه ازآنها ميخواست تا از دولت مركزي تمكين نمايند، يكي ازهواپيماها درليرمنجان سقوط كرد كه مقدار زيادي اعلاميه با خود داشت، اهالي ليرمنجان تا مدتهاي زياد پشت آن اعلاميهها مطلب مينوشتند، بعداًيك گروه فني از طرف دولت آمده، لاشه ي هوا پيماي ساقط شده راقطعه قطعه كردهباخود بردند.»

 -2 چون درسراسراين كتاب سخن ازايل خان قشقايي، بويژه «صولةالدولة‌» به ميان آمده است، دراين جا به طور اجمال اورا معرفي ميكنم: درسراسر قرن 19 ونيمه ي اول قرن 20 يكي ازبازيگران عمده ي عرصه ي قدرت درفارس، ايلخانان قدرت مند قشقايي بودند، كه قدرت ونفوذ متكي بر ايل خود رابه طورموروثي از پيشينيان خود به ارث برده بودند. يكي مانده به آخرين آنها صولة الدولة قشقايي بود كه به نوبه ي خود 5 اسم وعنوان داشت: 1 ـ اسم مادري = اسماعيل 2 ـ لقبي كه شاه قاجار به او داده بود = «صولةالدولة‌» 3 - لقب عشايري = سردار عشاير 4 - عنوان طبقاتي = خان 5 - ايلخان .اوفرزند داراب خان ايل بيگي، فرزند مصطفي قلي خان، فرزند جاني خان، فرزند اسماعيل خان، فرزند جاني آقا، فرزند نامدار آقا، فرزند بيك محمد آقا، فرزند صفرعلي آقا، فرزند جاني آقا، فرزند قاضي آقا، فرزند امير قاضي شايلو قشقايي بود .

اسماعيل خان «صولةالدولة‌» درسال 1256 (ش)به دنيا آمده ودرسن 17سالگي وارد عرصه ي سياست واجتماع شد، زماني رياست ايل قشقايي وزماني حكومت بهبهان را عهده داربود; درسال 1283 (ش) رسماً رياست ايل قشقايي را پذيرفت واززمره ي مشروطه خواهان شد، اوبه شدّت مخالف «قوام الملك شيرازي‌» و«رضاخان پهلوي‌» بود، درسال 1295 (ش) با اخذ فتوي شرعي ازجانب سيد عبدالحسين لاري با انگليسيها وارد جنگ شد. درهمين هنگامه هاميرزا عبدالحسين فرمان فرمابه علت ضعف وبي لياقتي ازسمت والي فارس بركنارشده وبه جاي او دكتر محمد مصدق به سمت استان دار فارس منصوب گرديد، مناسبات ميان ايل خان قشقايي ودكتر محمد مصدق حسنه شد وتا آخر هم چنان نيكو باقي ماند. «صولةالدولة‌» به نمايندگي از مردم فارس وارد مجلس شوراي ملي گرديد، سپس به مقام سناتوري رسيده وبه دنبال آن به اتفاق پسر بزرگش محمد ناصرخان درتهران تحت نظر قرارگرفت. سرانجام درسال 1311 (ش) درتهران مسموم شد وازدنيارفت . -3 علي رضامنصوري، كسي كه برا ي نخستين بار استارت ورزش بدن سازي در«كامفيروز» را زد، با راهنمايي ومساعدت او بود كه منوچهري موفق شد درسال 1379 دستگاهاي كششي دست دوم را به قيمت مناسب از«شيراز» خريداري نموده وباانتقال آن دستگاها به كامفيروز، با شگاه هدف را راه اندازي نمايد .

-4 مرحوم حاج نورمحمد يك موقع در تيم گارد «شيراز» بازي ميكرد .

 5- يك زماني بهترين دروازه بان منطقه بود.

 6- دربان 

-7عشق من 

-8 فارس نامه ي ناصري، مرحوم حاج ميرزا حسين حسيني فسايي، گفتار دوم، ص 256، از انتشارات كتابخانه ي  سنايي.

-9 همان طوري كه درفوق اشاره شد، در چند سال ماقبل،ازجانب اين روستا چيزي به عنوان ماليات و مال الاجاره به قوام الملك نميرسيد; دلايل آن، علاوه برچرانيدن زراعت زارعين توسط عشاير كوچنده، هجوم متوالي ملخ بود .

-10 جعفر مهدي نيا: «زندگي سياسي قوام السلطنة‌» ـ چاپ سوم 1370 ، صص 441 ـ 442. 

و مظفر قهرماني ايبوردي: «تاريخ وقايع عشايري فارس‌» چاپ اول - بهار 1373 . -11 " بارُو " شبكه هاي مورّب است كه به طور منظم در دو جهت موافق و مخالف، چپ وراست درديواره ي برج ايجاد ميشود ونقش بر جسته در امر ديدباني و تير اندازي ايفا ميكند . -12 روستاي «تُل سرخ‌» اولين روستاي بلوك «كامفيروز» بود كه قبل از روستاهاي تحت مالكيت حاج شير علي و برادرانش قرارداشت، آن روستا كه برسرراه «كامفيروز» - «شيراز» واقع بود، درآن زمان در ماليكيت صولة الدولة بود. اكنون جزء بستر درياچه ي سددرود زن واقع شده است .

 -13 جعفر مهدي نيا: «زندگي سياسي قوام السلطنة‌» ـ چاپ سوم 1370 صص  441 ـ 442 . -14 عبداللّه خان ضرغام پورازآن جا ميتوانست با ناصرخان قشقايي چنين برخورد كند كه بويراحمديها وطايفه ي رستم ممسني... درجنگ «سميرم‌» هم پيمان قشقاييها بودند .

-15  چنان كه قبلاً گفته شد: حاج شير علي درابتدادوقلعه ي «تُل سرخ‌» راازخود برادران قشقايي درتهران خريدهبود، بعد از خريد، دو قلعه ي ديگر در آن جا به آبادي رسانيد .  

-16 «سرجان‌» شخصي كوچك اندام وبسيار تيز هوش وبامهارت بود، اودرامر سرقت داراي چندان مهارتي توصيف ناپذير بود كه موضوع افسانهها شد، مانند هرپديده ي نادر ديگر، براي سرجان ودرارتباط با كاراو افسانهها ولطيفهها ي فراوان ساخته شد. به عنوان نمونه ميگو يند: «سرجان قابلمه ي شيربرنج را ازروستاي «مهجن آباد» زد وبرداشت، تاموقعي كه به كودين رسانيد، آن شيربرنج هم چنان داغ ودهن سوزبود.» ميگو يند: «سرجان شب هنگام "پوشن "رااززيرپاي صاحب خانه كشيد وبرد، صاحب خانه درحالي كه به روي آن خوابيده بود، متوجه وبيدارنشد.» ميگويند: «سرجان موفق شد "بالش " خواب را اززير سر عروس وداماد بيرون كشيده وببرد، بدون اين كه آنها متوجه بشوند.» اماسرجان يك بارهم اشتباه نموده وبه كاهدان زد، اوبه هنگام روز خانه ي را زيرنظر گرفته ومحل بريدن را با تپال گاو نشان كرده كرده بود، شب هنگام وقتي كه ميآيد ومحل رامي برد، متوجه ميشود كه به كاهدان زده است. ميگويند سرجان شب ها خواب نداشت، هيچ شب هم بيكارنبود، اگر چنان چه به هردليلي يك شب نميتوانست به سر كار برود، درآن شب وسايل منزل خودرا جابه جا مينمود، تاصبح ازاين اتاق به آن اتاق ...افسانههاي پيرامون "سرجان" مشحون ازعناصر داستاني است، كه درآن شكست و موفقيت وجود دارد .(ناشر)

-17 چون در بقيه ي مناطق كشاورزي به آن صورت رونق نداشت، اول مهر كه ميشد افراداز نواحي سر حد اقليد، سرحد آب بار يك، سرحد چهاردانگه، شول دلخان و ديگربلوكهاي هم جوار براي بردن مقداري برنج به «كامفيروز» رو ميآوردند .

-18 " ملك مرزبان مازندراني " در زمان رضا شاه كبيراز مازندران به «كامفيروز» تبعيد شده بود، به عوض املاك اودر«كلاردشت مازندران‌» دو دانگ از ملك «بكيان‌» رابه او داده بودند، او پس از سقوط رضا شاه، ملك را به حاج شير علي، حاج پير علي و حاج دوست علي فروخت و رفت .

 19- علامه ي دهخدا درلغت نامه ي خود به نقل ازمنابعي چون: جغرافياي سياسي كيهان وفارس نامه ي ناصري، طايفه ي باصري را چنين معرفي نموده است: «باصري يكي از ايلات خمسه ي فارس است كه مركب از 3000 خانوار ميباشد، قشلاق اين طايفه در بلوك سروستان، كوار و «كُربال‌» و ييلاق آن در بلوك ارسنجان و كمين است، تيرههاي باصري عبارتند از چار بنيجه، شكاري، علي قنبري، علي ميرزايي، ويسي. از زمان صفويه حكومت و ضابطي اين ايل ضميمه ي حكومت ايل عرب بود، زبان تيرههاي باصري فارسي است، جز چاربنيجه كه تركي ميباشد. مير شفيع خان باصري پسر مير مهدي خان عرب شيباني ضابط ايل باصري بود، بعد از اوپسرش محمد صادق خان (متوفي 1279) ضابط ايل باصري گرديد. او در فوج سرباز عرب منصب ياوري داشت،از چنان فراستي برخورداربود كه از دور ميتوانست با حركت دادن دست هر نويسنده متوجه مطالب مكتوب بشود... لغت نامه ي دهخدا، حرف ب ـ باصري . -20 دومين قتل درطي يك هفته

-21 همان تيمسارارتشبدازهاري كه درجوش انقلاب سال 1357 قبل از شاپور بختيار نخست وزيرشاه شد ودربسياري ازشهرهاي بزرگ حكومت نظامي بر قرار كرد.

 -22  درآن موقع «حسين آباد» نيز جزء مالكيت برادران كياني بود.

-23در پايان اين بخش به ذكر نام مردان اين چند فاميل اشاره ميكنم.

-24آقايان «اميني‌» هاو «اولاده‌» هاازيك بنكو محسوب ميشوند .

-25 چنان كه ثابت است كلمه ي دوحرفي «كا» ازاصطلاحات خاص نواحي كهكلوئيه وبويراحمد است كه نه به معني «كاكا = برادر» بلكه به معني «بزرگ‌» بوده و مخصوصاًبراي اشخاص قابل احترام به كارمي رود، مانند "آقا"،"حاج آقا "، "جناب"...كه درمحاورات زبان فارسي ازادات تعظيم ميباشند.(ناشر) -26 سرداراحتشام سرداري برادرش «صولةالدولة‌» را نپذ ير فته وخود ادعاي سرداري عشاير راداشت، اين ادعاي سرداراحتشام ازسوي «قوام السلطنة‌»، دولت پهلوي وحتي انگليسيها پذيرفته شده وهمه ي آنها سرداراحتشام را به جاي برادرش «صولةالدولة‌» به عنوان سردارعشاير ميشناختند. -27 = بودند.

-28= نوبت آب 

-29" قره قويونلو  "  = گوسفند سياهان، ازطوايف اصيل نواحي آذربايجان است كه درمقابل آن طايفه ي  "  آق قويونلو  "  = گوسفند سپيدان، قرارداشته است. مطابق با نقل منابع تاريخي، ميان آن دوطايفه همواره رقابت وجود داشته است. دكتر «ايلياپاولو يچ پتروشفسكي‌» مستشرق مشهور روسي دركتاب مهم خود تحت عنوان «اسلام درايران‌» شرح مفصلي ازروابط ومناسبات آن دوايل مهم، وهم چنين آداب،  رسوم ومعتقدات هريك ارايه ميكند .

-30 «چَم‌» = بروزن " جَم " و " خَم " دركتب لغت بيش ازده معني دارد، ازجمله: «طبق پهني را گويند كه ازني بوريا بافته شده وبه وسيله ي آن غلات را بافشانند وپاك نمايند، هم چنين به معني آب گردان بزرگ، سينه، صدر، پيشاني نيزآمده است. ناز وادأ واجراي فنون را نيز " چم " گويند، چنان كه «خم وچم‌» گفته شده. اما در «كامفيروز» هرجاسخن از" چم "  درميان باشد، منظور اراضي مسطحي است كه درحاشيه ي رودخانه واقع بوده وسطح آن نسبت به اراضي اطراف پايينتر ونسبت به بستر رود خانه بالاتراست . -31 خانه ي كه دريك روز درست شود، معلوم است كه چطور خانه ي است .

-32به معني شكسته، ويرانه، مخروبه، تهي گاه، گودي... اين عنوان را به خاطر داشته باشيد كه درناحيه ي غربي «كامفيروز» وتنگ «شول‌» نقاط زيادي به اين اسم خوانده ميشود .

-33 «كِسِن‌»  نوعي محصول سيادانه، مايل به خاكستري، ازخانوادهي لوبيا كه يك طرف آن مانند دَمِ تبر نازك است. بسيارمقوي است، براي خوراك گاو، بويژه درايام شُخم زدن زمين استفاده ميشده است. كشاورزان اين دانه را آسك ميكردند تا دو لپه يا خرد شود، سپس آن را خيس نوده، با كاه مخلوط مينمودند و به گاوهاي نر شخم زن ميدادند، تاقدرت كاركردن داشته باشند .

-34 " مندال " به زبان ما همان كهره و بره = بچهي بزها وگوسفندان است .

-35 چنان كه چند صفحه قبل ملاحظه شد، قاسم پرويزي گفته بود كه ولي محمد به اتفاق محمد جان قشقايي «مهجن آباد» را آباد نمودهاند .

-36 لپك =  تيزي نوك گاوآهن كه ازفلزساخته شده وزمين را ميدرد 

-37 دارخيش = استوانه ي چوبي كه گاو آهن را متصل به گاو مينمود. -38منجل = نوعي داس ـ داسهاي كه درزمان قديم قربتها درست ميكردند. ـ39 بافه = دسته = بافه بافه = دسته دسته . -40 رح = وسيله ي توري كه دستههاي گندم را در آن جمع نموده وبارخر ميكردند -41 مهتر = نوكر كدخدا = يا كاسب محل يا پرستار اسب. -42 برجي = وسيله ي قديمي جهت كوفتن خرمن

-43  چنه = چيست -44اوسين = همان اوسين = چارشاخ 

-45لنگ و تا = پاي برهنه ـ بي چيز

-46كرو = نوعي اشاره به شخص است.

-47تفنگ برنو

-48بزرگ طايفه 

-49 گوياكلمه ي «خان‌» يك لقب «تركي‌» است كه از زمان حمله ي مغولها به ايران در فرهنگ فارسي ما متداول و معمول گرديده است. به مردان صاحب مقام «خان‌» به همسران آن ها «خاتون‌» يا «خانم‌» ميگفتند «بيگ‌»، "  بگ  " و «بيگم‌» نيز از ديگرالقاب زنان و مردان مغولي بوده است.

-50 همان گونه كه دربخش مربوط به «علي آبادسفلي‌» خوانديد، كربلايي نصرت اللّه نامدار «علي آبادي‌» جريان واگذاري املاك «علي آباد» ازسوي فرزندان بصيرالسلطنة به اجارهي خوانين اميني وفارسي مدان راطوري ديگر تعريف كرد .

-51پدر آقايان اسداللّه خان، ابراهيم خان، اردشير خان، خدا كرم خان، بهادر خان، نصراللّه خان وعلي رضا خان .

-52پريشان =پاره 

-53 شرح مفصل زندگي آن بزرگوار دركتاب آفتاب «آفتاب كامفيروز» آمده است .