بيمور
كاری از خانعلی باصری،
توضيحات از سيد شكراللّه حسينی- شاه رضا فتحی و مریم فتحی

خانعلی باصری شاه رضافتحی
بعداز روستای «علی آبادسفلی» به «علی آباد عليا» میرسيم، كه همان «بيمور» است ودرمسير جاده ی اصلی به سوی «پل فلزی» دردامنههای جنوب شرقی رشته كوه ساران، ياموسوم به كمرزرد واقع است. «بيمور» در زبان «لُری» نام يك نوع " چمن " است كه در بيابانها، كوهستانها و كنارهی جوی بارها میرويد وبرای تعليف و چرای دام بسيار مفيد است. چون در اراضی نواحی روستای «بيمور» ازاين گونه چمن كم پيدا میشود، لذا اين نام « بیمور = بدون مور = بدون چمن» را روی اين محل گذاشتهاند .
البته درفارسی اصيل به حشره ی به نام «مورچه» هم " مور " گفته شدهاست، كه بيشتر در زبان شعری بهكار می رود، چنان كه سعد ی می فر مايد:
مزن بر سر بی نوا دست زور كه روزی به پايش بیافتی چو"مور"
درجای ديگر میفرمايد:
ميا زار " موری " كه دانه كش است كه جان دارد وجان شيرين خوش است
وباباطاهر عريان هم درباب وحشت ازعالم قبر فرموده است:
نه پادارم كه از " ماران " گريزم نه دست دارم كه با"موران" كنم جنگ
خود كامفيروزیها نيز به «پشه» "مورك " و به «مورچه» " موری " میگويند .
روستای «بيمور» در دامنه ی جنگل بلوط و بنه قرار دارد، رود خانه ی «كُر» از كنار آن میگذرد ومزارع وسيع برنج را مشروب میكند، و مناظری بسيار بديع و نشاط انگيز به وجود میآورد. اين روستا را میتوان به «هلند» كوچك تعبير كرد، زيرا علاوه برسر سبزی وآبادی چشم گير، پايينترين محل «كامفيروز» نسبت به بستر رودخانه ی «كُر» میباشد. رود خانه ی ديگری به نام رودخانه ی «تنگ بستانك» هم در جنوب روستا جريان دارد. هم چنين تفرّج گاه مشهور به «بهشت گمشده» كه همه روزه پذيرای خيلی كثيری گردش گران از تمام نقاط ايران، حتی كشورهای خارج میباشد، در مغرب آن روستا واقع است. چشمه ی «بيمور» نيزيكی ازنقاط ديدنی میباشد كه حرف وحديث فراوان برای گفتن وشنيدن دارد. درواقع «بيمور» آخرين روستا در ناحيه ی غربی «كامفيروز» است .البته خيلی بالاترازپل فلزی روستای «چم سهراب خانی» واقع است، لكن خيلی بعيدالذّهن است ودارای تعريف ديگرمی شود .
مختصری درباره مالكين سابق بيمور
درحدود يكصد و هشتاد سال قبل ازاين در روستای به نام «قصر احمد» ازتوابع بلوك «كوار» واقع درجنوب «شيراز»، نزاع محلی روی داد كه طی آن فردی كشته شد؛ اتهام اين قتل متوجه دو برادر گرديد كه درنتيجه هردو ی آنها از روستا ی «قصر احمد» متواری شده وبه شهر «شيراز» فرار كردند، مدتی مخفيانه در «شيراز» اقامت نمودند، سپس يكی از آن ها به نام «امين اللّه» وارد بلوك «كامفيروز» شد ودر روستای «خانيمن» سكونت اختيار كرد. چون نام برده دارای سواد خواندن ونوشتن بود، سمت معلمی مكتب خانهیآن جا را به عهده گرفت وازهمين رهگذربود كه مسيرترقی وپيش رفت به رويش گشوده شد. در آن موقع تنهااشخاص متموّل و پول دار فرزندان خود را جهت تعليم به مكتب خانه میفرستادند، حقوق معلمين را هم خودمی پرداختند. كم كم كارامين اللّه رونق گرفت، همسری اختيار كرد، بعدا معاملاتی مانند خريد و فروش سلف اجناس را بر شغل معلمی خود افزود وثروتی هنگفت به هم زد .
«امين اللّه» نهايتا در همان روستا وفات نمود، پسرش به نام ابوالمحمد دنبالهی كار پدر را گرفت، او به طوری پيش رفت كرد كه ثروت فراوانی به عمل رسانيد، تاآن حد كه در بلوك «كامفيروز» از لحاظ ثروت در رديف اول قرار گرفت. بعداز ابوالمحمد فرزندش به نام «خداكرم» جانشين پدر شد، بعدها عنوان خانی به خود گرفت و " خداكرم خان [1] " شد. اوتوانست دو قريه ی «كامفيروز» به نامهای «خانيمن» و «پالنگری» رااز مالك آن ها كه شخصی مهم به نام «حاج ميرزا ابوالحسن مشير الملك شيرازی» بود اجارهی 5 ساله نمايد، كه متن اصلی اجاره نامه ی آن هم اكنون نزد نگارنده ی اين اوراق موجود است، كه در تاريخ 1301(هق126 سال قبل ازاين) تحريرشده است. در آن زمان «حاج ميرزا ابوالحسن مشيرالملك» حكومت فارس رادراختيار داشت وبه تعبيرامروزی «استاندارفارس» بود. دراين جا دستهای «خداكرم خان» وحاج ميرزا ابوالحسن مشير الملك خوب توهم رفتند .
طولی نمیكشد كه «خداكرم خان» موفق میشود تااكثر روستاها و قراء «كامفيروز» را اجاره كند. او برای تحكيم قدرت خود و مقابله با دشمنان و رقبای محلی ومنطقهای، دختر يكی از خوانين كهكلوئيه و بوير احمد را كه «حُسنی جان» نام داشت و دخت خدا كرم خان بوير احمد ی بود، به عقد ازدواج فرزندش به نام «حاجی بابا» در میآورد، كه بعدا ملقب به «حاجی خان» شد
بعد از فوت حاجی خان و همسرش، دستگاه خان خانی برچيده شد، چون آن موقع مقارن بود بااواخر سلطنت قاجار كه سراسر مملكت دچار اغتشاش و ناامنی بود، بدين ترتيب «ميرزاابوالحسن مشير الملك شيرازی» تضعيف شد، به جای او «اسماعيل خان = صولة الدولة » يكه تاز ميدان سياست وقدرت آن روز فارس گردید، او سلطان بی تاج و تخت بود؛ سلطنت وتاج وتخت اوبين سرحد وگرمسير درگردش ونقل وانتقال بود. بين «صولة الدولة» و «مشيرالملك» دشمنی آشتیناپذير افتاد، به طوری كه املاك مشير الملك در تمام نقاط فارس به واسطه ی چوپانهای «صولة الدولة» ازروی دشمنی چرانيده، ياغارت میشد، چنان كه آبادیها وقريههای تحت تملك مشير الملك خالی از سكنه شدند. از آن جمله روستای «خانيمن» - «كامفيروز» بود كه قريبا تخليه شد واهالی آن متواری و آواره گردیدند. تمام زراعت گندم و برنج آن هابه وسيله ی رمه ی عشاير چرانيده شد .
در چنين اوضاع و احوالی كه ستاره ی بخت واقبال اولاد حاجی خان افول كرده بود و مشير الملك هم فوت نموده بود، اولاد ذكورهم نداشت، تنها وارثش، يگانه دخترش «طلعةالسلطنة» همسر لطف علی خان معدل السلطنة بود، كه صاحب املاك بی حد وحساب پدر شد. لطف علی خان ملك «خانيمن» را ابتدا به اجاره ی ورثه ی حاجی خان شامل سليمان خان و علی رضا خانداد، پس ازمدتی نسبت به آنها بدبين شده، بارئيس طايفه ی باصری، شخصی به نام حاج علی جان قرار داداجاره منعقد نمود، اين به آن معنی بود كه در نبرد بين طايفه ی باصری و طرف داران اولاد حاجی خان، باصریها پيروز شدند و تمام خانه و اثاث البيت فرزندان حاجی خان به تصرف باصریها در آمد، سليمان خان و علی رضا خان آواره ی روستاهای «بيمور» و «علی آباد» شدند
روستای «بيمور» كه در غرب «خانيمن» دراين طرف رود خانه ی «كُر» واقع بود، درمسير مستقيم كوچ عشاير قشقايی قرارداشت ودارای هيچ گونه ثبات و آبادی نبود، املاك اين روستابا روستای هم جوار به نام «علی آباد» متعلق به حسن علی خان بصيری، از منشیهای صولةالدولة بود. چون حسن علی خان بصيری مرد دفتری بود، ازطرف ديگر اهل عبادت و دعا و نماز بود، نه قدرت مقابله داشت، نه وقت كافی برای اداره ی امور املاك. به ناچار سه دانگ ازملك «بيمور» را به علی رضا خان امينی با شرايط ذيل واگذار كرد: يك دانگ جهت عمران و آبادی محل، دو دانگ بقيه هم به عنوان ردّ مظالم و زكات. سه دانگ بقيه را هم به عنوان اجاره ی نود و نه ساله به خوانين طايفه ی فارسی مدان واگذار نمود
علی رضا خان خواهر خودش به نام «خانم جان» را به عقد «علی حسين بيگ» رئيس طايفه ی محمد زمانلو از طوايف ايل قشقايی در آورده، واز او خواست كه در ملك «بيمور» ساختمان برپانموده و ساكن شود، رعيت جمع كند و زراعت و عمران و آبادی نمايد. چنين شد كه علی حسين بيگ به اتفاق برادرانش شاه حسين بيگ وسپهداربيگ در «بيمور» اسكان نموده و مشغول زراعت شدند. آنهاچند خانوار ترك و تاجيك فراهم نمودند، جدولی از رودخانه ی«كُر» جدا كردند، خانه درست كردند وزندگی بهم زدند. بدين ترتيب كم كم «بيمور» آباد شد .
علی رضا خان هم درنزد شوهر خواهرخود خانه ی درست نمود ه و ساكن «بيمور» شد، دراين موقع برادرش سليمان خان هم در «خانيمن» مثل يك فرد عادی زندگی میكرد، هيچ گونه سمتی نداشت ونسبت به حاج علی جان كه جای سابق اوراگرفته بود، بدبين بود. سليمان خان از شوهر خواهرخود علی حسين بيگ چاره جويی خواسته و استمداد طلبيد، زيرادل هردو ازدست حاج علی جان پردردبود، چون علی حسين بيگ و دار و دستهاش در جنگ قبلی با طايفه ی باصری ازجانب طرف داران حاج علی جان شكست خورده بودند .
بالاخره درتابستان سال بعد كه حاج عليجان جهت تعيين اجارهی گندم و جو به روستای «بكان» (كهدرآن موقع جزء ملك «لطف علی خان معدل السلطنة» بوده، وزير نظر «خانيمن» اداره میشد) رفته بود، درموقع برگشتن مورد حمله ی اشخاص ناشناس قرارگرفته و در گردنهی معروف به «چاهو» كشته میشود. بااين كه حاج علی جان درابتدا چند نفر تفنگ چی محافظ به همراه خود داشته، ولی وقتی از دو گردنه ی خطرناك قبلی گذر كرده و گردنه ی سومی هم چندان اهميتی نداشته، تفنگ چيان محافظ خود مرخص می كند، آن ها پس به روستای «بكان» بر میگردند، خود حاج علی جان تنها بسوی «كامفيروز» ادامه ی مسير میدهد .
وقتی اهل خانه پی میبرند كه حادثهی برای حاجی به وقوع پيوسته، بلافاصله به جستجو و تفحص بر آمدند تااين كه سرانجام او را از گردنه ی "خم دار" يافته و باگاری وچوب بست به خانه آوردند، چون گلوله به سفيد رگ ران اصابت نموده و خون ريزی زياد هم كرده بوده، دو روز بعد به رحمت ايزدی پيوست. بعدازحاج علی جان «خانيمن» دوباره به اجارهی سليمان خان امينی در آمد .
پس از تثبيت مجدد حكومت سليمان خان در «خانيمن» و علی رضا خان در «بيمور» روابط آنهابا تنها فرزند علی حسين بيگ كه كسی به نام غلام بيگ بود، بسياربدشد. هم چنين ميانه ی آنها با فرزندان شاه حسين بيك مانند جهان زير بيگ و سپهدار بيگ نيز به كلی بهم خورد. آن افراد هم زير بار علی رضا خان و سليمان خان نمیرفتند، ماليات نمیدادند، بيگاری نمی پذيرفتند و ادعا داشتند كه نژاد شان بالاتر ازخوانين امينی است .
علی رضاخان دارای دو همسر بود، همسر دوم او زنی بود به نام «باختر بی بی» كه زنی نيكوكار و سخاوت مند بود، به فقيران و رعيت كمك میكرد. باختر بی بی جوان بود كه علی رضا خان فوت كرد، او سرپرستی فرزندان خردسال خودش را عهده دار شد، بچه هارا بزرگ كرد، وقتی كه بچه هايش بزرگ شدند، ادعای ارث كردند، برادران بزرگ تر حاضر نمیشدند تا سهم الارث آن ها را بدهند، با نزاع مختصری كه فی ما بين شان واقع شد، برادران بزرگ ترراضی شدند تا 3 دانگ از روستای «منصورآباد» راكه آن هم جزء املاك علی رضا خان بود، به برادران كوچك تر بدهند، آن ها از «بيمور» رفتند و در «منصورآباد» سكونت اختيار كردند .
در طول سالهای 1341 تا 1347 كه به دستور «محمد رضا شاه پهلوی» قانون الغاء رژيم ارباب - رعيتی و تقسيم اراضی در ايران تصويب واجرا شد، خانوادهی امينیها ضرركلی كردند. درآن مقطع لايحه ی شش گانه به رفراندم گذاشته شد، قانون اصلاحات ارضی باموفقيت اجراشد، رژيم ارباب - رعيتی لغو شد، بساط خانی ومالكی برچيده شد، به دستور دولت وقت به جای كدخدا، مباشر، انجمن، خانه ی انصاف وبه جای خان در هر روستا چند نفر معتمد تعيين شد .
مردم «بيمور» همبرای ادارهی امور روستای خود آقايان ملاّ حسين كريمی پور، مشهدی حسين علی عزيزی، بهرام نكويی، و سيد ابراهيم حسينی (معروف به سيد بارانی) را به عنوان معتمد انتخاب نمودند.
درسال 1342 (هش) 3 دانگ ازاراضی «بيمور» متعلق به حسن علی خان بصيری شامل قانون تقسيم اراضی بين زارعين شد، مهندسين ومأمورين اصلاحات ارضی برای آمار برداری زارعين و تقسيم زمين وارد روستای علی آباد سفلی شدند، پس از آمارگيری و تقسيم زمين، ازآن جا به روستای «بيمور» آمدند .
وقتی كه حكم را به اسداللّه خان و ابراهيم خان امينی ابلاغ كردند، با مخالفت شديد آن ها مواجه شدند. مأمورين در جواب گفتند: «فردا با نيروی نظامی كار را تمام خواهيم كرد.» فردای آن روز اسداللّه خان برای اصلاح فی مابين ورثه ی مقتول «عين علی سارانی» و متهم به قتل «مشهدی سهراب فروغی» كه در يك نزاع محلی سال قبلش در روستای «منگان» كشته شده بود، به روستای كهكران، واقع در پشت كوه «ساران» عزيمت نمود .
از اين طرف هم مهندسين تقسيم اراضی با نيروی نظامی وارد روستا شدند ودر منزل مرحوم ملاّ حسين كريمی پور مشغول آمار برداری و تقسيم زمين بين زارعين گرديدند. تا ساعت چهار و نيم بعد از ظهر كارشان را تمام كرده، به «شيراز» مراجعت نمودند. در همين وقت اسداللّه خان از جلسه ی اصلاح نزاع برگشت؛ به او خبر دادند كه مهند سين آمدند، كار تقسيم زمين را خاتمه دادند و رفتند. ايشان بی نهايت عصبانی شد، يك نفربه نام «كاكاشير» را كه نوكرش بود، به دنبال ملاّ حسين فرستاد. كاكاشير كه در پنهانی دوست و خير خواه ملاّحسين بود، به او فهماند كه بهتراست در عمارت خان نرود .
اسداللّه خان دو مرتبه پيش خدمت خود فتح اللّه را فرستاد، او ملاّ حسين را فريب داد كه خان نظر بدی به شما ندارد، فقط میخواهد سؤالی از تو بنمايد. ملاّ حسين با فتح اللّه رفت جلوی عمارت خان، يك مرتبه سر وصدا بلند شد؛ آقايان ابراهيم خان، اسد اللّه خان، اردشير خان، اللّه كرم خان، مهر قلی خان ... هركدام بايك چماق دردست، به ملاّ حسين حمله كردند؛ آن پيرمرد 75 ساله را آن قدر زدند كه نيمه جان و مدهوش شد و خون آلود در حياط عمارت، روی زمين در حال جان كندن افتاد .
دراين موقع «رودابه بی بی» زن ابراهيم خان خودش را روی ملاّ حسين انداخت و نگذاشت كه بيش ازاين او را بزنند. پيكر نيمه جان ملاّ حسين را به خانه اش رسانيدند. مدتی خون استفراغ میكرد، دو سال بعد ش در هنگام نماز به رحمت ايزدی پيوست .
به دنبال جريان اصلاحات ارضی، اسداللّه خان اعصابش را ازدست داد، پس ازمدتی به علت بيماری در«شيراز» درگذشت، ابراهيم خان نيز ابتدا به «شيراز» رفت، سپس درتهران رحل اقامت افكند، درهمان جا درگذشت، اكنون از نسل و نتيجه ی آن ها عدهی در «شيراز» وعدهی در خارج هستند، هيچ كس از آن ها در «بيمور» ساكن نيست .
از شنيدنی های جالب اين كه در زمان خان خانی و حكومت ارباب و رعيتی در روستای ما يك نفر بود به نام كامحمد كه آدمی خيلی زيرك و كاردان بود، در آن زمان رسم چنين بود كه هركس به ديدارخان میرفت، بايد يك قطعه مرغ، يا خروس، يا يك رأس بره، يابزغاله، يا مقداری روغن، ماست، كره برای خان پيش كش میبرد تامقداری زمين زراعتی بيشتر، علاوه بر نسق زراعتی به او میدادند .
مرحوم كامحمد سالی دو مرتبه به حضور خان میرفت، هر دفعه يك قطعه خروس چاق و چله را در زير بغل، يا زيرپالتوی خود میگرفت، موقعی كه جلوی عمارت پنج دری محل نشستن خان ودم درب اطاق خان میرسيد، گلوی خروس را كمی فشار میداد، خروس صدا میكرد، بدين ترتيب خان میفهميد كه خروس آمد. به نوكرش فرمان میداد كه خروس را از كا محمد بگيرد، به مطبخ ببرد، تابرای ناهار يا شام آماده كنند. بعد به كامحمد اجازه ی نشستن میداد. كامحمد هم مینشست وطبق معمول ازخان درخواست زمين میكرد، خان هم يك قطعه زمين اضافی در فلان مزرعه به كامحمد میداد .
يك ماده گاو متعلق به خان بود كه خود مختاربود، در هر زراعت گندم يا برنج زارعين كه وارد میشد، هيچ كس حق نداشت جلوی او را بگيرد، بايد اجازه میداد تا حيوانكی هر قدر كه میخواست بخورد، تا سيرشود و خودش بيرون برود. كامحمد زراعتی داشت كه در مسير مستقيم گاو خان واقع بود، به طوری كه گاوهميشه اول داخل زراعت كامحمد میشد، بعد از خوردن و پامال كردن مقداری از زراعت كامحمد، به سراغ ساير مزارع میرفت. به آنها هم خسارت كلی میرساند. كامحمد درصدد چاره جويی برآمد كه چگونه بتواند شر ّگاو خان رااز زراعت خود و ديگران كم كند. فكر خيلی عجيبی به سرش زد، درآن موقع در دامنه ی كوه، يك مزرعهی ذرّت وجودداشت كه مال شخصی به نام عباس بود .
كا محمد رفت در آن جا يك چند بلال ذرت از صاحب مزرعه گرفت و زير شال كمرش بست، سپس آمد در خانه، به پسرش محمد زكی گفت: «گاو خان را بزن، بكش كه خان هيچ كاری نمیتواند بكند، من فكرش را كردهام، قضيه را حل میكنم» محمد زكی هم در كمين گاو خان نشست، همين كه گاو خواست از روی ديوار كوتاه مزرعه ی كامحمد به داخل زراعت بپرد، محمد زكی با بيل چنان محكم به كمر گاو زد كه حيوانكی درجا افتاد و ديگر بلند نشد، به ناچار با كارد سر گاو را بريدند كه حرام نشود
همهمه ی در روستا به راه افتاد كه " گاوخان از ديوار زراعت كامحمد افتاده و گردنش شكسته، محمد زكی هم آمده او را ذبح نمودهاست " خبر به خان رسيد، ناراحت و عصبانی، مثل پلنگ خشمگين، نعره زنان آمد سر لاشه ی گاو، میگفت: «گاو مرا محمد زكی ازقصد به دستور كامحمد پدرش كشته است، محمد زكی را بياوريد تابه جای گاو بكشم» محمد زكی هم فرار كرده بود. فراشها رفتند، محمد زكی را نديدند، به خان گفتند محمد زكی آب شده و به زمين رفته .
خان دستور داد تا خود كامحمد را احضار نمايند، كامحمد مانند هميشه يك قطعه خروس زير بغل خود گرفته وبه حضور خان رسيد، طبق معمول به او تعظيم نمود، خان فرياد زد: «ای پيرمرد مكار و حيله گر! به دستو تو پسرت گاو مرا كشته است» كامحمد هم دستش را به كمرش گذاشت و گفت: «ای خان بزرگ به " ذرت عباس " قسم كه پسر من گاو حضرت عالی را نكشته، گاو خودش از ديوار افتاده و مرده است» خان به خيال اين كه كامحمد قسم به «حضرت عباس» میخورد، باور میكند و كامحمد را رها مینمايد. كامحمد توانست با اين حيله و تدبير، كلك گاو خان راكنده و شر او را از زراعت مردم كوتاه نمايد .
تنوع قومی دربيمور
روستای «بيمور» از نگاه تنوع قومی بسيار غنی و پر مايه است، از هر طايفه و گروه در آن جا زندگی میكنند، عمده یآن ها چنين اند:
1 - آقا جریها شامل 3 فاميل با عناوين: فتحی، جعفر بيگی و آقا جری. يك رشته نسب نامه از بنكوی آقا جری چنين است: محسن، شاه رضا، شاه ميرزا، كريم، محسن، مهدی، چراغ علی، مصطفی - از آقا جری به ساران، ازآن جا به «بيمور» آمد ه است .
2 - تركها شامل: محمد زمانی، كشكولی، صفی خانی، فارسی مدان .
3 - لرها: سی سختی، پادنايی، بختياری، دژ كردی، ياسوجی، سارانی، سادات حسينی، احمد غريبی . 4 - باصری: فقط كافرهادی . 5 - بوگر . 6 - شولی .
چنان كه ثابت است، اول بارعده ی از نواحی كهكلوئيه و بويراحمد بدين جا مهاجرت نموده و در اين روستا ساكن شدهاند. دوم قشقايی ها بودهاند، چون روستای «بيمور» در مسير كوچ عشاير قشقايی قرار داشته ودارد، قبلا بر اثر تاخت و تاز وغارت وچپاول هيچ گاه آرام و قرار نمیگرفت، لذاچندان آبادی قابل توجه نداشته است، فقط كومههای چند ی در گوشه و كنار آن به چشم میخورد، وچند خانوار عشاير قشقايی كه بر اثر خشك سالی، يااجرای قانونی موسوم به «تخته قاپو» درزمان «رضا شاه پهلوی» در اين روستا اسكان داده شدند، ازآن زمان مشغول زراعت گرديدند، كسان ديگری هم ازجاهای مختلف آمدند، بدين ترتيب محل توسعه پيداكرد وآبادشد. اكنون در«بيمور» ازهمه گروه وطايفه وجوددارند. چنان كه فرزندان آن ها هم به زبان تركی، هم به زبان لری صحبت میكنند .
در حقيقت مؤسس و بانی روستای «بيمور» علی حسين بيگ از طايفه ی محمد زمانلو، جزءعشاير قشقايی بود كه با رشادت جلو غارت و تجاوزات بوير احمدیها وعشاير را گرفت و خود شخصا در بنای قلعه و برجهای آن شركت نمود. نقش علی حسين بيگ در پشتيبانی ازخوانين امينی را قبلا خوانديد .
سومين گروه از ساكنين اوليه ی روستای «بيمور» باصریها هستند، اصل نژاد باصری از باقی مانده ی نسل لشكريان اسلام است، ايلات آن ها از لحاظ جغرافيايی درنواحی سمنان، دامغان، شاهرود، قوچان - شيروان خراسان، زنجان، «اصفهان» و فارس پراكنده میباشند. در بعضی جاها به زبان عربی و هم به فارسی صحبت میكنند. به طوری كه پدران باصری هاسينه به سينه نقل كرده اند، در زمان ايلخانی داراب خان قشقايی، جد «صولة الدولة» قشقايی سه برادر به نامهای: رضا، رمضان و فرهاد كه جزء ايل باصری بوده و درنواحی جهرم، نيريز و گره فاموربه سر میبردند، ازآن ايل جداشده و به اتفاق خانواده ی خود به ايلخان قشقايی پناه میبرند، تحت حمايت او قرار میگيرند. به مرورزمان زاد و ولد میكنند، نسل شان زيادمی شود، چنان كه ازنوه ونتيجه ی آن ها اكنون چندين روستا در «كامفيروز» و دو روستا در بلوك «دژكرد» به وجود آمد ه است. در روستای «بيمور» هم چندين خانواده ی باصری هستند كه زبان آن ها لری میباشد .
چهارمين گروه از ساكنان «بيمور» «بوگرها» هستند كه بعد ازطايفهی قشقايی، هم زمان باگروه باصری در «بيمور» مسكن گرفتهاند، زبان آن ها هم لری میباشد. پنجمين گروه «سارانی» هاهستند كه از روستای «ساران» واقع درپشت كوه «بيمور» به اين جاآمده ودر روستای «بيمور» ساكن شدهاند . توضيحا بايد بگويم كه روستای «ساران» عليا مدفن اما زاده «سيد محمد» فرزند سيد عبداللّه با هر بن امام زين العابدين علی بن الحسين (ع) میباشد. آقايان سيد فضل اللّه، سيد شكر اللّه، سيد بارانی، سيد فتح اللّه و فرزندان آن ها از سادات سارانی ساكن در«بيمور» هستند .
ششمين گروه از ساكنين روستای «بيمور» هنجانیها هستند. آنها از روستای هنجان، از توابع «شهر ضای - اصفهان» به روستای «بيمور» مهاجرت نموده و بزرگ ايشان حاج عبدالحسين اسماعيلی میباشد. هفتمين گروه شولیهاهستند، آنها قبلا درروستاهای تل سرخ، واقع در پايين بلوك «كامفيروز» زندگی میكردند، موقعی كه «سد درود زن» آب گير شد، به ناچار از آن جابه «بيمور» كوچ نمودند. مقداری زمين زراعتی از مالكين امينی خريداری نموده و در اين جا مشغول زراعت وزندگی شدند .
فرهنگ و هنر در بيمور
روستای «بيمور» در حوزههای هنرهای هفت گانه نيز دارای چهرههای نام دار و درخشان است. به عنوان نمونه میتوان از خاندان خانعلی باصری ياد كرد كه هنر با خون هر يك از افراد آن خانواده عجين شده و به طور موروثی از پدر به پسر منتقل میشود. فرزنداناو هريك به نامهای صولة اللّه باصریاز خوش نويسان و خطاطان به نام فارس میباشد كه به شغل دبير ی اشتغال دارد، ديگر حجت اللّه باصری است كه در «شيراز» مشغول خطاطی است. و حسين باصری كه خطاط و فارغ التحصيل بامدرك ليسانس مهندسی زمينشناسی است ؛ و ديگر سلمان باصری كه آن هم خطاط زبردست بوده ومشغول زراعت میباشد .
اگرقرارباشد از خيرين و نيكوكاران «بيمور» نيزنامی به ميان آيد، اول بايداز مرحوم مشهدی غلام حسين هنرمند نام برد كه زمين محل ساختمان مسجد روستای «بيمور» را اهداء نموده و هم اكنون مسجد آن تكميل و بسيار عالی است. فرزندان او هريك حاج يداللّه هنرمند و قدرت اللّه هنرمند درهمين محل به امور زراعت مشغول اند. ديگری مرحوم مشهدی كرامت مرادی است كه به مساحت يك هزار و دويست متر مربع زمين برای ساختمان حسينيه اهداء نموده است، حسينيه تاهنوز تأسيس نشده، اما در آينده درست خواهد شد. هم چنين مرحوم مشهدی حسين مؤذن كه مؤذن روستای «بيمور» بود، هميشه به موقع اذان میگفت، درآن موقع وسايل ارتباط جمعی مانند امروز فراوان نبود، اغلب مردم ساعت هم نداشتند، درماه مبارك رمضان به اذان او اقتدامی نمودند . 

از ديگر بزرگان «بيمور» مرحوم ملاّ محمد جعفر نيكويی بود كه مردی باسواد و متدين بود. او كدخدای مالكين امينی بوده ونسبت به ضعفاء و زار عين شفقت میكرد. هرگاه زارعين از لحاظ پرداخت سهميه ی مالكی در مضيقه بودند، خيلی برآنها سخت نمیگرفت، حتی المقدور ماليات را تخفيف میداد، مالكين امينی همواره نسبت به ملاّ محمد جعفر نيكويی احساس دين داشتند، چون در زمانی كه علی رضا خان امينی در زندان «قوام الملك شيرازی» بود، ملاّ محمد جعفر خيلی تلاش نمود تا او را آزاد نمايد. بدين سبب چنان مورد اعتماد امينیها بود كه از لحاظ ماليات گرفتن او از زارعين هيچ گونه محاسبه و مؤاخذه نمیكردند. ملاّ محمد جعفر چنان مردی بود كه معدل السلطنة درمورد اوبه علی رضاخان گفته بود: «برابربا وزن اين مرد طلا به تو می دهم، اورابه من بده.»
ديگر از بزرگان «بيمور» مرحوم ملاّ حسين كريمی پور باصری بودكه جد او مرحوم ملاّ عباس قلی رحمت اللّه عليه میباشد، همان كسی كه می گويند: «چشمه ی بناربرای غسل او جاری شد» ديگر مرحوم ميرزا ابوالحسن سارانی بودكه مردی متدين، با منطق و مصلح بود. هم چنين مرحوم ملاّ يعقوب هاشمی بويراحمدی كه مردی عابد وباتقوا بود.ازديگر مردان متقی و باخدا مرحوم آقايان مشهدی علی قلی باصری وحاج سبز علی باصری، هريك پدر وعموی اين جانب (مشهدی خانعلیباصری) بودند .
علاوه برنام برده گان فوق، ديگر اشخاص تاريخی و بزرگ «بيمور» عبارتند از آقايان مرحوم سيد فضل اللّه حسينی كه صاحب فضل و كشف و كرامات بود، خان ميرزا فتحی كه كدخدای خوب وعادل بود، وتاريخ زنده سيد شكر اللّه حسينی كه با داشتن حدود 120 سال سن، هم چنان قبراق و سرحال است و خاطرات دوران قديم را به درستی تعريف میكند، او میگويد: «در سال دردی 12 ساله بودم، اكنون تعداد 95 نفر نوه، نبيره و نتيجه دارم.»
سيد شكر اللّه حسينی توضيح می دهد: من 14 ساله بودم كه از «ساران» به «بيمور» آمديم، در آن موقع روستای «بيمور» حدود 12 - 13 خانوار جمعيت داشت كه مركب ازتركهای محمدزمانی و لرها ی متفرقه بودند، بعدها افراد از هر طرف آمده و ساكن «بيمور» شدند. مااز قديم حمام و مسجد داشتيم، هر يك خيلی كوچك و محقر بودند، ولی حوايج ما رابر طرف مینمودند. امروزه «بيمور» خيلی بزرگ شده، جمعيت آن نزديك به 300 خانوار میرسد. الحمد للّه همه چيز فراهم است، امكانات زندگی زياد شده، آب، برق، مدارس مجهز خانههای محكم و تميز، دكتر، دوا، دارو، مخابرات، جاده، ماشين، تلويزيون و همه چيز...در زمان ما از اين چيزها خبری نبود، آن قديمها نان برای خوردن پيدانمی شد، اما امروزه چقدر فراوان شده، ما كه پير شديم و داريم میرويم، اما امكانات زندگی برای آيندگان بهتر شده، اگر قدر بدانند، ما با سختیهای زياد دست و پنجه نرم كرديم، محروميتها وگرسنگیها كشيديم، ظلمها ديديم، ولی حالاخيلی خوب شده ... قربون خدابرم، هميشه كارش همين طور است، نان راموقعی به آدم میرساند كه ديگر دندان باقی نمیماند، ياهميشه نا ن را به كسی میدهدكه دندان ندارد، ماهم همين طور شديم:
وقتی دندان داشتم نانم نبود وقتی نان آمد ديگر دندان نبود.
جمعيت «بيمور» حدود 2200 نفر هستند كه درقالب 300 خانوارمجتمع می باشند، آداب و رسوم روستای «بيمور» عينا مثل ساير روستاهای «كامفيروز» است.
در مراسم عقد و ازدواج اول يك نفر واسطه را به طور محرمانه به خانه ی پدر دختر میفرستند، كه آن راخواستگاری میگويند، چنان چه جواب مثبت بود، بعد از چند روز مقداری برنج و روغن، مرغ، قند، چای؛ يا يك رأس بره - كهره به خانه ی پدر دختر میبرند، در آن جا، به اصطلاح محلی «باشلاق» معين میكنند. باشلاق عبارت است از تعيين مخارج عقد و عروسی خريدن وسايل منزل از قبيل فرش، يخچال، لوازم آشپزخانه و سايرلوازم زندگی كه به عهده ی دامادپس ازتكميل مراحل خواستگاری وتعيين مهروباشلاق، در يك موقعيتی كه خانواده ی هردو طرف عروس وداماد آمادگی داشته باشند، ازطرف خانواده ی داماد مخارج عروسی را به خانه ی عروس میبرند، درآن جا پخت وپز میكنند، مهمان دعوت مینمايند، غالبا مدت 48 ساعت جشن میگيرند ودرپايان باهمراهی مدعوين روز عروسی، عروس را به خانه ی داماد میبرند. مراسم عروسی معمولا با جشن وشادی وساز و نقاره، يا اُرگ وخواننده همراه هست. رقص و پای كوبی هم دارد، بويژه رقص چوب بازی مردان تماشايی است
روستای «بيمور» در عرصههای مختلف ورزشی، اعم از انفرادی و تيمی نيز حرفهای برای گفتن دارد. در رشتههای تيمی دارای 3 تيم فوتبال با اعتبار بانام مشترك «دانش» شامل رستههای بزرگ سالان، جوانان و نوجوانان میباشد كه به سرپرستی و مربی گری آقايان شكراللّه سعيدی و سيد عبداللّه حسينی اداره میشود. جناب امير مقيمی عضو تيم جوانان برق «شيراز»، بچه ی همين محل میباشد. تيم واليبال " تلاش " نيز دركارخود موفق است، ابراهيم مقيمی ازستارگان اين رشته ی ورزشی معرفی شده است. در رشتهی تكواندو آقايان ايرج بهرامی وعيدی محمد عزيزی معرفی شدهاند.
روستای «بيمور» در امور دينی ومذهبی نيز دارای توفيقاتی است، ازآن جمله در رشته ی درك مفاهيم قرآنی و دينی خانم معصومه هنرمند وآقای بهنام باصری در مسابقات پنج گانه ی قرآن كريم در سال 1383حايز مقام گرديدند.
اين محل دارای دوهيأت عزاداری به نامهای ابا عبداللّه الحسين (ع) و ابالفضل العباس (ع) میباشدكه امور آن هارا آقايان سيد ابراهيم حسينی، برادران سعيدی، حاج غضنفرآزادی، غلام قاسمی، محمد جوادمرادی وعلی قربان مرادی به عهده دارند.
شايد بتوان گفت روستای «بيمور» از نظر رشد تحصيلی و علمی حايز مقام اول در «كامفيروز» باشد، در گزارشی كه خانم «مريم فتحی - فرزند شاه رضا فتحی» در اين خصوص تهيه نموده است، افراد تحصيل كرده ی شاغلبه كار، يا مشغول به تحصيل «بيمور» تا 6 ماهه ی نخست سال 1383 اين چنين فهرست شده اند:
1 - تعداد 25 نفر معلم زن و مرد كه اكنون در مناطق مختلف بخش، شهرستان و استان مشغول خدمت اند .
2 - تعداد 31 نفر دانشجوی پسر و 14 نفر دانشجوی دختر كه درحال حاضر مشغول به تحصيل در دانشگاهای مختلف كشور هستند .
3 - يك نفر استاد دانشگاه، مشغول به تدريس در دانشگاه شاهرود = "حبيب قاسمی ".
4 - يك نفر رئيس اداره = عزت قاسمی، رئيس محيط زيست نيريز.
5 - يكنفرمهندسالكترونيك،كارمندشركتمخابرات=حسينكريمیپور.
6 - يك نفر سرهنگ سپاه = نصيب اللّه كريمی .
7 - يك نفر كارمند جهاد = حشمت كريمی باصری .
8 - يك نفر كارمند مركز خدمات = علی نقی كاظمی .
9 - يك نفر دكتر جراحی عمومی = دكتر احمد عزيزی .
10 - يك نفردكترای عمومی = دكتر ابراهيم مقيمی .
11 - يك نفر كارمند بانك سپه در شيراز = داداللّه فتحی .
12 - يك نفرگرافيست، فيلم ساز، عكاسبرگزيده = محمد علیكريمی پور.
13 - يك نفرفيلم برداروخبرنگار = محمدرضاكريمی پور .
14 - يك نفر كارمند دفتری سپاه = هدايت اللّه رضايی .
15 - يك نفرمدير كل فروشگاهای زنجيره ی ايران ساكن تهران =
مهندس صدراللّه رضايی - قبلا به مدت 5 - 6 سال شهردار ياسوج بودهاست .
14 - دهها نفرفارغ التحصيل در حد فوق ديپلم، ليسانس و بالاتر كه فاقد كار هستند .
* 2نمونه از سروده های مشهدی خانعلی باصری - ساكن بيمور *
گرگی به ميش گفت كه من دوست دارمت افزون تر ازدو چشم وهمه جسم و جان خويش
با او جواب چنين گفت گوسفند : كای تيز چنگِ وحشی و بدخوی، بد سريش
اظهار دوستی تو با من زد شمنی ست ور نه ميان سابقه مان نيست قوم و خويش
چشمان پر لهيب وشرارت دهد گواه براين دروغ ظاهر و پُر مكر وريو خويش
ديروز عصر در بُن آن صخره ی بلند فرصت نيافتی كه گلويم كنی پريش
بانگ شبان زجای برآوردت از كمين و آن ژنده پاسبان سگ درنده تيز نيش
رَو راه خويش گير و مزن دم ز دوستی زيرا كه ازازل نبُد دوست گرگ و ميش
* در مذمت شعر نو*
شعر نو يك كلماتی است كه نامفهوم است در گلستان ادب، نوحه ی جغد شوم است
سخنانی است كه ديوانه بگويد، يا مست پيش ارباب سخن، زشت و بسی مذموم است
فاقد قافيه و معنی و وزن است و عروض نتوان نثر ورا گفت، نه هم منظوم است
هر چه خواهند به فرهنگ وطن وصل شود میشود دور، كه گويی مثل مجذوم است
هر كسی گفت كه اين ياوه سرايی شعر است بی گمان از هنرو عقل و ادب محروم است
هر چه خواهند كه سرزنده نگهدارندش تا تولّد ز سر خامه شود، مرحوم است
خانعلی چون سخن راست تو میگويی وحق حق بود تلخ، ولی همچو گُهر مكتوم است
* دونمونه ازاشعار صولت اللّه باصری - ساكن بيمور *
باده رادرجام خواهی، جام رامی كن تُهی لعل را دركام خواهی، سينه رامی كن تهی
ياررادرخانه خواهی ،خانه راخالی نما عيش بادلبر پسندی، دست را میكن تهی
وصل را مادام خواهی، گرد بيگانه مگرد عشق رافرجام خواهی، كالبد میكن تهی
سينه را بی كينه خواهی، درطريقت گام زن كينه را آينه خواهی، خويش را میكن تهی
خالی ازگرد وغبار، ارمی پسندی روی دوست رو تواول خويش را، ازخويشتن میكن تهی
چاره ی جزپای مردی، درطريقت نيست، نيست رو چومردان خويش را، ازماومن میكن تهی
*********
ديده را بازكن ای دوست، كه دلبر بينی ازگلستان رُخش، ميوه ی نوبرچينی
هم بساط طرب وباده ودَف برگيری هم توبازارِ زَروگوهرخود برچينی
گرشود رايت خورشيد بخت توبلند ازاُفق تا به افق رِند وقلندربينی
هرچه ازعشق دراين پرده ترا بنمايد اثرِخويش دراين نقش تو كم تر بينی
حرف حرفِ همه عالم به حقيقت عشق است گرچه آن راچو حريفان به دو دفتربينی
ازپريشانی زلف سيه شب پوشش يك سره كون ومكان جمع مكرربينی
نقطه ی نوش لبش، لايق هرلعلی نيست گرچه عالم همه را يك سره گوهربينی
با صبا گفت گل ازشرم، ولی آهسته دامن پاك مرا ازگذرشتر، بينی
[1] - گوياكلمه ی «خان» يك لقب «تركی» است كه از زمان حمله ی مغولها به ايران در فرهنگ فارسی متداول گرديده است. به مردان صاحب مقام «خان» وبه همسران آن ها «خاتون» يا «خانم» میگفتند. «بيگ»، " بگ " و «بيگم» نيز از ديگرالقاب زنان و مردان مغولی بوده است.