مشهد بیلو
مشهد بيلو
به روايت حاج سرتيپ هوشياری، حاج كوچك علی اسفندياری
حاج علی عسكر قاسمی، عبداللّه نصيری،طهمورث اتحاد خوب
و همكاری بابك صفری، ابراهيم عيدی پور و عبدالمحمد كشاورز.
حاج سرتیپ هوشیاری
«مشهد» و «بيلو» تا حدود 15 سال قبل از اين دو نام مجزا برای دو روستای هم جوار بود، اما از سال 1370 كه مركز بخش «كامفيروز» قرار گرفت و ادارات دولتی را در خود جای داد، هرنوع فاصله ميان هر دو روستا برداشته شد و اكنون دراسم و مسمی يگانگی كامل محقق شده است. چنان كه «مشهد بيلو» به صورت يك اسم مركب در آمده و نام يك شهر را تداعی میكند. در عمل نيز آن دو روستای قديمی آن چنان به هم آميخته كه هيچ گونه تهی گاه ميان آن دو باقی نمانده است.
ازمدت يك سال به اين طرف نام اين محل رابه «شهركامفيروز» برگردانيدهاند. در توصيف اين شهر جديد التأسيس میتوان گفت كه در حال حاضر بخش مشهد حكم بافت قديم و پايين شهر را دارد، در حالی كه محله ی " بيلو " همان بافت جديد و بالا شهر را به خود گرفته است. از هم اكنون میتوان روزی راديد كه سراسر روستاهای مجاور از «مهجن آباد» تا «بيمور» بهم وصل شوند و جملگی با «مشهد بيلو» (ياهمان شهركامفيروز) گره بخورند، بدين ترتيب « شهركامفيروز» در مسير جاده ی پر پيچ و خم، تا «بيمور» پيش خواهد رفت .
حاج كوچك علی اسفندياری درمورد چگونگی مركزيت قرارگرفتن «مشهد بيلو» وتولد شهرکامفیروزچنين میگويد: «درسال 1362 طوماری با امضای همه ی بزرگان منطقه ومهر شوراهای روستايی تمام آبادیهای ذی دخل تهيه نموده، به آقای احمدكبيری نماينده ی وقت مجلس شورای اسلامی تحويل داديم، تا اوبه وزارت كشورببرد، و مركزيت شهر «مشهد بيلو» رابه تصويب برساند، پس ازمدتی كبيری نامه ی به شورای «مشهد بيلو» نوشته وضمن آن تصريح نمود كه نامه ی شمارا به وزارت كشور تحويل دادم ومركزيت «مشهد بيلو» به تصويب رسيده است.»
در اين جا مباحث مربوط به «مشهد بيلو» (ياهمان شهركامفيروز) را يك جا مورد ارزيابی قرار میدهيم. با اين وصف كه مشهد بسا قديمیتر نسبت به " بيلو " هست، چنان كه گفته میشود بعد از «پالنگری» مشهد بوده است، اما درمشهد هيچ ادبيات و افسانه شكل نگرفته است، درحالی كه «پالنگری» داستان نجما وسمنبررا دارد وافسانههای خرد وكلان زيادی پيرامون آن شكل گرفته است، سنگ تراشیهاوسنگ نبشته های دارد.
هم چنين افسانه بافی در «ليرمنجان» بيش ازمشهد انجام يافته است. مردم مشهد میگويند: «چند سال قبل كه زمينهای اطراف امام زاده را به وسيله ی دستگاه ميكانيكی صاف میكردند، به مخزنی از برنج، يا شلتوك سوخته برخوردند كه گويا از قرنها قبل به وسيله ی شخصی مدفون شده بوده تا از دستبرد غارت گران مصون بماند. وجود خمرههای بزرگ تا ظرفيت گنجايش 5/52 من روغن در مشهد از جمله آثار قدمت اين محل ذكر شده است. بزرگ ترين مايه ی افتخار مشهد وجود امام زاده است. اعتقاد براين است كه آن بزرگوار دراين محل به شهادت رسيده است، لذا نام این محل مأخوذ از همين طرز فكر است .
اين امام زاده تا مدتها قبل تحت عناوين امام زاده«فتح اللّه كُش » يا 18 شهيد معروف بود، جديدااسم سيد ابراهيم به خود گرفته است. درباره ی اعجاز او میگويند: «درحدود 70 - 80 سال قبل ازاين يك بيوه زن بدبخت كه دارای چند طفل يتيم هم بوده، رفته بوده در روی زمين گندم تا مقداری خوشه بچيند واز آن طريق لقمه نانی برای فرزندان يتيم خود تهيه نمايد، در آن جا مقداری خوشه ی گندم میچيند، تااين كه شخصی به نام فتح اللّه كه سركار، يا پا كار ودشتبان بوده است، آن زن را متهم به چيدن خوشههای گندم درو ناكرده نموده و سبد يا كيسه ی خوشهاش را گرفته، نسبت به او اهانت میكند.
بنا به قولی آن زن بی نوا را كتك زده ودستش را شكسته بوده؛ زن بی گناه كه هيچ پناه گاهی نداشته، گريه كنان به امام زاده روی میآورد و از او میخواهد كه " اگر در مدت 3 روز توانست فتح اللّه را بكشد، از هر راهی كه شده يك كهره خريده ودر همين جا نذرش خواهد كرد. " تا اين كه سر 3 روزه گی، فتح اللّه میافتد و میميرد؛ زن هم به نذر خود وفا میكند؛ از آن پس اين امام زاده به امام زاده فتح اللّه كش معروف شد.
حاج علی عسكر قاسمی مشهدی روزی را به ياد میآورد كه روستای مشهد فقط 10 خانوار جمعيت داشته وامروزه 300 خانوار است. آن 10 خانوار جملگی در حوالی امام زاده متمركز بوده و هركس يك شغلی داشته است، يكی گاوران بوده، يكی چوپان بوده، يكی كدخدا وديگری رعيت... حاج علی عسكر قاسمی میافزايد: «در فصول بهار و تابستان دوسه خانوار قربت میآمدند وچند روزی در محل ما چادر میزدند، دم ودستگاه برپا مینمودند وبرای ما ابزارهای فلزی مانند لپك، ميخ طويله، انبر دستی، تيشه، كلنگ، كلند، داس، وبيل درست میكردند. مادر آن موقع مسجد نداشتيم، اماامام زاده راداشتيم و حمام عمومی هم داشتيم.»
املاك «مشهد بيلو» روی هم 6 دانگ، يك پلاك محسوب میشودكه 3 دانگ و چارك كم مال عماد السّلطان بصيری بود، 3 دانگ و چارك بالا مال كربلايی علی كوچك جوانمردی، علی كوچك برادر همان مهدیخان جوانمردی مالك چشمه ی «دژكردك» بود، آنها 3 برادر بودند كه برادر سومی اسمش حاجی محمد بود، آنها فرزندان صادق خان بودند كه خانهاش دردروازه ی كازرون «شيراز» بود. در اين جا يك نفربه نام راه خدا قاسمی كدخدا ی عماد السّلطان بصيری بود. بچههای عماد السّلطان بصيری بعد از مرگ پدرشان يك دانگ و نيم ملك پدری شان را فروختند به دو برادر شيرازی به نامهای روحانی، بعد از يكی دو سال برادران روحانی هم فروختند به وصال «شيرازی .
حاج علی عسكر قاسمی ادامه میدهد: « در آن زمان همه ی 6 دانگ املاك «مشهد بيلو» مشاع بود و تقسيم و تفكيك نشده بود، همين طور شريكی میكاشتند، فقط محصول رابراساس سهام تقسيم میكردند، من كه 2 هكتار زمين میكاشتم، 500 من برنج شهری تحويل میدادم، مالكين بين خود تقسيم میكردند. ما درآن زمان برنج را به وسيله ی " دِنگه " سفيد میكرديم، مثل كارخانههای ماشينی امروزی خوب سفيد و تميزنمیكرد، يك كمی زرد میماند، حتی دانههای شلتوك و برنج نيم پوست هم در ميانش زياد ديده میشد. به آن میگفتيم: برنج رسمی. »
«در آن زمان اين جوی آب بالايی وجود نداشت، يك جوی آبی بود كه از زير دست روستای «مشهد بيلو» میگذشت، حدود نيمی از اراضی «مشهد بيلو» رامشروب میكرد، آن جوی اكنون كور شدهاست. اين جوی بالايی رامهدی خان جوانمردی كشيد، در آن زمان به اين جوی بالايی «جوب نو بر» میگفتيم. با احداث اين جوی كه ازرودخانه ی تنگ بستانك كشيده شد، مساحت وسيعی از اراضی «مشهد بيلو» شامل اراضی موسوم به تل سنگين، طاقستان، پنجاه پيمان، كله گه، سحری و غيره كه جمعا به بيش از 1000 هكتار بالغ میگردد، به زير كشت رفت.»
حاج علی عسكر قاسمی در ادامه ی توضيحات خود پيرامون اوضاع گذشته میافزايد: «در آن زمان بسيار نا امنی و فقر بود، مردم از ترس غارت گران بوير احمدی و ترك آقايی نمیتوانستند چيزی برای خود نگه دارند، يك سال در زمان مهدی خان جوانمردی، بويراحمدیها با تعداد 700 نفر آمد ند بالای شيخ عبيد ولپويی حمله كرد ند؛ آنها چپاول خود را از همان جا آغاز نموده و همين طوری «بيضا» و بانش را هم غارت كردند تا رسيد ند به «كامفيروز» در اين جا هم گاو و گوسفند های ما را بردند. هيچ چيز برای ما نگذاشتند. چند سالی ديگر هم ترك آقايی شد، زياد خان سترك و فتح اللّه خان كشكولی و ذكی خان دره شوری در مسير رفت و برگشت خود به سرحد يا گرمسير، اگر محصول آماده بود، با خود میبردند، هيچ چيزبرای ما نمیگذاشتند، حتی اگرمحصول رسيده بود، ولی درو نشده بود، خودشان درومی كردند ومی بردند.»
« چند سالی اوضاع آن چنان خراب شد كه حتی مالكان هم جرأت نمیكردند به «كامفيروز» بيايند، آن هاحتی از املاك و مال الاجاره ی خود هم دست كشيده بودند. تا زمانی كه رضا شاه پهلوی قدرت گرفت و پوزه ی «درود زن» را (كه درآن زمان به نام پوزه ی " ريش بگير " موسوم بود) بستند، ازآن طرف هم گردنه ی تنگ تير را بستند، دولت حكم كرد كه قشقايیها حق ندارند از جای خود حركت كنند، در هر جا هستند، همان جا بمانند و زندگی كنند، اوضاع چنان شد كه اسب و خر و قاطر قشقايی هم قاچاق شد، يعنی نمیتوانستند برای خود نگه دارند.»
«مردم از «كامفيروز» میرفتند به نواحی سرحد و سده، دشت «بكان» و گردنه ی «چاهو» اسب و قاطر تركی را به قيمتهای بسيار نازل میآوردند، بسياری از مردم حتی مجانی میآوردند، دولت پهلوی «صولة الدولة» را زندانی نموده و در همان زندان به وسيله ی سم به قتل رسانيد، ديگر ترك آقايی ول شد، دوباره مالكها آمدند بر سر زمينهای شان.»
«در آن زمان مردم آن چنان فقير بودند كه يك دله نفت 6 ليتری رابرای 5 - 6 ماه چراغ موشی شان میخريدند، خيلیها استطاعت خريدن همان يك دلی نفت 6 ليتری را هم نداشتند، يك خاری بود به نام «گنه چراغ» كه از كوهای «گر» میآوردند، ساقههای نسبتابلند به طول نيم متر داشت، ميان ساقه ی آن را خالی میكردند وآتش میزدند، 5 - 6 دقيقه طول میكشيد تا تمام شود، خيلی عجيب روغن داشت و خيلی هم روشن میسوخت. وقتی يكی تمام میشد، دوباره يكی ديگر را با آتش قبلی روشن نموده و سرجايش میگذاشتند، درست مثل شمع.
«در زمان سابق مشهد يك رشته قنات داشت كه اكنون كور شده است، اين رشته قنات از چشمه ی سهله شروع شده و به مزرعه ی جلال آباد انتها میيافت، اين روزها كسی كه بخواهد چاه عميق بزند، اگر خوش شانس باشد و اتفاقی چاهش در مسير آن قنات سابق قرار بگيرد خيلی آب خواهد داشت.»
جريان ورود اولين ماشين به كامفيروز
بنا به قول حاج علی عسكر قاسمی، اولين ماشينی كه در ناحيه ی غرب رودخانهی «كُر» از طريق گردنه ی «تنگ تير» آمد، متعلق به مير غارتی بود كه يك دستگاه ماشين «بيدفورد» زرد رنگ باری بود. يك ماشين جيپ كوچك نيز آن را همراهی میكرد، وقتی كه به «مشهد بيلو» آمد، مردم همه دورش جمع شده و آن را تماشا میكردند. مردم دراطراف ماشينها دور میزدند و درباره ی آنها اظهارنظر میكردند .
در مورد دستگاه صوتی قديمی به نام «گرامافون» هم همين طور شد، يك روز عروسی حاج خان ميرزا بيلويی بود كه خيلی هم جنجال بود، مانند هميشه ساز و نقاره میزدند، مردم هم به طور عادی مشغول تركه بازی بودند، ناگهان يك دستگاه گرامافون در مجلس پيدا شد، مثل اين كه يكی ازمدعوين شهری با خود آورده بود، دستگاه گرامافون را روشن كرد، آن هم شروع كرد به خواندن، همه ی جمعيت اطراف ساز و نقاره را رها كرده، به اتاقی كه گرامافون درآن قرار داشت هجوم آوردند، همه تعجب میكردند از اين كه آن قوطی خودش میخواند وحرف میزد، مردم كنجكاو شده و ازدحام كردند تا از نحوه ی كار دستگاه گرامافون سر در بياورند، آن چنان شلوغ كردند و يك ديگررا هل دادند كه عدهی روی دستگاه گرامافون افتاده و آن را خرد كردند. دستگاه در همان جا ازكارافتاد وخراب شد. هم چنين ورود رايو وبرق نيز هركدام برای خود دارای حكايات ولطيفههای است كه اگر همه شان راست نباشند، همه دروغ هم نيستند.
اكنون «مشهد بيلو» برای خودش يك شهری شده است، وازهمه گونه امکانات برخورداراست . در اين محل اماكن آموزشی فراوان تا حد دبيرستانهای دخترانه و پسرانه وجود دارد. درمحله ی مشهد مسجدی به نام امير المؤمنين(ع) وجوددارد، زمين جهت احداث یک باب حسينيه نیزآماده شده است. هم چنين درمحله ی مشهد هيأت عزاداری قمر بنی هاشم(ع) به سر پر ستی آقايان مسيح نصيری، اميد علی عباسی، بهزاد قاسمی، طهمورث اتحاد خوب... كار میكند، جواد رفيعی يكی از مداحان و مرثيه خوانان به نام اين محل میباشد .
رشتههای مختلف ورزش در «مشهد بيلو» از رونق قابل توجه برخوردا راست. در آن جا يك تيم فوتبال به نام سايپا وجود دارد كه دارای مقامهای منطقهای است، سرپرستی آن تيم به عهد ه ی آقايان علی ايزدی وامير علی اتحاد خوب میباشد. در رشته ی بدن سازی و فيگور ازآقايان احمد رحيمی، ابوالفضل رحيمی و علی شكوهی نام برده شده است .
در محله ی مشهد چند فاميل بزرگ زندگی میكنند كه فاميل های قاسمی، نصيری، عباسی، بهبودی، محمد زمانی، رحيمیو سهل آبادی از جمله ی آن هااست. در اين جا يك رشته نسب نامه از فاميل قاسمی به عنوان نمونه و سابقه ی سكونت در مشهد میآورم: رسول، عبدالحسين، علی عسكر، راه خدا، ابوالقاسم، رئيس علی عسكر، رئيس اللّه كه در همين مشهد زندگی میكرده و منزلش در جوار امام زاده بوده است . مانند همين است بنكوی نصيری: محمد رضا، عبداللّه، اللّه داد، نصير، ملاّ اسد، محمد حسين، محمد امين، كه در مشهد زندگی میكرده واكنون مزارش در جوار امام زاده است .
اما مطلب در مورد وجه نام گذاری «بيلو» اين است كه در بدو امر چنين به نظر میرسد كه اين اسم برگرفته از لفظ تركی باشد، چنان كه " حاج سرتيپ هوشياری " میگويد: «از زمانی كه مالكيت اراضی " بيلو " به دست محمد علی خان كشكولی افتاد اين محل به اين اسم مشهور شد، تا آن زمان هم دراين جا چند آبادی كوچك وپراكنده وجودداشت، لكن اسم بخصوصی نداشت، ازطرف ديكر چشمه ی دربالای " بيلو " وجود دارد به نام " چشمه پيرچنار " كه يكی ازيورد گاهای ايلخانان قشقايی بوده است، حاج محمد علی خان كشكولی به اين دليل نام " بيلو " را روی اين محل گذاشت كه در آن زمان خود ش در«جورك» زندگی میكرد، درآن جا درهی به نام "بيلو" وجود دارد (كه تاهنوزهم به همين اسم باقی است) آن دره يا در تملك محمد علی خان بوده يا بنا به دلايل ديگر مورد علاقه ی او قرار گرفته بود. از اين رو محمد علی خان وقتی عدهی از رعيتش شامل خواجه علی خان پدرملاّ خوشيار - ملاّنامدار؛ وملاّ اسفنديار وملاّ ميرزا علی را از جورك به اين جا منتقل كرد، به آنها گفت كه اين جا را به همان اسم «بيلو» آباد كنند. دراين موقع بيلو ی جديد از 15 - 16 خانه بيش تر نبود، همگی داخل قلعه ی كه به دستور محمد علی خان برپا كرده بودند، ساكن شدند.»
«تااين كه يك سر آبی زدند به اسم " سر آب محمد علی خانی " ويك جوی حفر كردند، درهمين موقع «صولةالدولة» در«مهجن آباد» مستقربود، نه اين كه خودش دائما درآن جا ساکن باشد، بلكه «مهجن آباد» تحت تملّك او قرارداشت. لذاگاهی به آن جامی آمد. با اين كه محمد علی خان كشكولی برادر بی بی خديجه همسر «صولةالدولة» میشد، لكن متحد قوام السلطنة بود، به همين جهت ميانه ی اين دوخان بسياربه هم ريخته بود، چنان كه هرازچند گاهی بين آنها جنگها ی خونين واقع می شد.»
«محمد علی خان میخواست كه ما طرف دار او باشيم، «صولةالدولة» هم میخواست كه ما زير نظر او باشيم. هركدام میخواست ديگری را از «كامفيروز» بيرون كند. گاهی اين زورش میكشيد او را فراری میداد، گاهی هم بر عكسمی شد، دراين موقع قسمتی اززمينهای " بيلو " موسوم به " 50 پيمانی " درتملك «صولةالدولة» قرارداشت، كه از خانم طلعة السلطنة خواهر «قوام السلطنة» خريده بود.»
«محمد علی خان در " بيلو " قلعهی بنا كرد كه دارای 4 طبقه ويك برج خيلی بلند وبزرگ بود. اين برج كه باقا عده ی حدود صد متر بالا رفته بود، از هر طبقهاش برای يك كاری استفاده میشد، طبقه ی اول مخصوص انبار و ذخيره ی آب و غذا بود، طبقه ی دوم برای سكونت مهمان در نظر گرفته شده بود، طبقه ی سوم مخصوص نگهبانان و تيراندازان بود و طبقه ی آخر مخصوص ديد بانی بود كه به صورت يك كلاهك در آمده بود. »
«محمد علی خان يك گروه جنگی كاركشته و تفنگ چیهای زياد در اطراف خود داشت، هر جا جنگ داشت آنها را اعزام میكرد تا برايش بجنگند، سرگرو های جنگی محمد علی خان 3 نفر به نام های خوب يار بك، خم كار بگ و عبداللّه بگ بود. حسين خان فارسی مدان هم كه 8 - 9 پسر داشت، هر جا لازم بود خود و بچه هايش برای حاج محمد علی خان كشكولی میجنگيدند.»
«در آن طرف هم «صولة الدولة» برای خودش قدرتی بود، محمد علی خان " بيلو " را محكم گرفته بود، «صولةالدولة» «مهجن آباد» را . هرگاه «صولةالدولة» در «مهجن آباد» میآمد يك حملهی به " بيلو " ترتيب میداد. تا رعيت محمد علی خان را از اين جا خارج نموده و افراد خود را جای گزين نمايد، می خواست زمينهای محمد علی خان رابه زور بگيرد.»
«محمد علی خان قدرت برابری با «صولةالدولة» را نداشت، ولی مردی با تدبير بود، مهمتر از همه اين كه در دستگاه «صولةالدولة» خبر چين های وفادار وپخته داشت، آنهااخباررابه موقع به او میرسانيدند كه «صولةالدولة» چه قصدی دارد.»
«در يك مورد خبر چين محمد علی خان خبر داد كه نفرات «صولةالدولة» امشب قصد حمله به قلعه ی " بيلو " را دارند، افراد محمد علی خان پيش دستی نموده و میروند بر سر راه «مهجن آباد» در همين حوالی قبرستان كنونی " بيلو " در يك محل آب راه به كمين مینشينند؛ هنگامی كه نفرات «صولةالدولة» به قصد تصرف قلعه ی " بيلو " حركت میكنند ونزديك میآيند، ناگهان مورد حمله قرار گرفته و درجا 5 نفر كشته می دهند، در نتيجه عقب نشينی نموده به «مهجن آباد» برمی گردند.»
« در آن شب محمد علی خان هم در " بيلو " نبوده و در محلی اصلی خود در جورك به سر میبرد. كسانی مانند ملاّ خوشيار، ملاّ نامدار، ملاّصفر، ملاّآزاد وملاّاسفنديار كه درآن جنگ شركت داشتند، در همان شب نزد حاج محمد علی خان قاصد میفرستند، جريان را به اطلاعش میرسانند و تقاضای كمك ونيرو میكنند، تا بتوانند در برابر حملات انتقام جويانهی بعدی «صولةالدولة» مقاومت كنند، محمد علی خان ازاين پيروزی بيلويیها بسيارشادمان شده وآنهارا خيلی تشويق مینمايد؛ به آنها كمكهای هنگفت شامل نفرات، اسلحه و پول میفرستد وآنها را به مقاومت در برابر «صولةالدولة» فرامیخواند.»
«لكن «صولة الدولة» از سازماندهی حمله ی دوباره به قلعه ی " بيلو " منصرف شد ه وجريان خصومت و حالت جنگی بين اين دو خان هم چنان برای مدت طولانی ادامه داشت، تا اين كه «صولةالدولة» را به تهران فرا خواند ه و زندانی اش كردند، از اين پس ديگر دنيا به كام حاج محمد علی خان كشكولی شد. يك دشمن بزرگش ازميان رفت.»
«البته محمد علی خان نيز زمينهای " بيلو " را نگه نداشت، قسمتی را فروخت به عمادالسّلطان بصيری، اوهم فروخت به حاج صادق وصال شيرازی، 50 پيمانی را كه قبلا «صولةالدولة» تصرف كرده بود. «صولةالدولة» دوباره همان 50 پيمان را فروخت به مالكهای بيلو.»
حاج سرتيپ هوشياری ادامه ی جريان را ازاين قرارتعربف میكند: در آن موقع 3 دانگ " بيلو " به دست ما بود، 3 دانگ ديگر به دست مهدی خان جوانمردی، ازطرف دیگر «صولة الدولة» هم دو تا تعليقه شامل دو تا يك چاركی ازاراضی 50 پیمانی به عمويم ملاّ حسن داد ه بود كه باعث سوء تفاهم واختلاف باحضرات جوانمردی شد ، ما بر سر همين نيم دانگ و يك چاركی سالها بحث و مرافعه داشتيم، تا زمانی كه اصلاحات ارضی پيش آمد. دراين موقع " بيلو " دو تا كدخداد اشت، يكی ملاّ خوشيار كه كدخدای روحانی بود، ديگری ملاّ آزاد، كدخدای جوانمرد ی.»
برج قلعه ی " بيلو " تا شهريور ماه سال 1310 برقرار بود. در آن سال حاجی خان ارمنی از «شيراز» آمد ومأموريت داشت تا با بچههای مير عباس حسينی ازقبيل مير غارتی وميرمسكور مقابله نمايد. حاجی خان وقتی به " بيلو " رسيد بزرگان اين قلعه را جمع نموده و رو به ملاّ نامدار كه بزرگ همه بود نموده و گفت: " شنيدهام كه نيمی از مخارج بچههای مير عباس را شما بيلويیها میدهيد ونيمی ديگر را علی رضا خان خانيمنی می پردازد، من از همين اكنون به شما میگويم كهازاين جابه «خانيمن» میروم تا اين نكته را به علی رضا خان نيزگوش زد نمايم، دوباره از «خانيمن» به اين جا برمی گردم، تا موقعی كه من به اين جا میآيم، برج قلعه را برابر ديوار قلعه كوتاه نماييد، وای به حال شما اگرازاین پس به بچه های میر عباس مالیات بدهید ".
حاجی خان رفت به سوی «خانيمن» درآن جا با علی رضا خان درگيری نموده ويك نفر او به نام محمد رضا گرجی راكشت. فردای آن روز علی رضا خان رادست گير كرده و به صورت اسير در " بيلو " آورد تاازاين جا به «شيراز» ببرد. حاجی خان طبق وعده ی روز قبل، ناهار در" بيلو " مهمان ورثه ی مرحوم ملا خوشيار شد، دراين موقع ملا خوشيارازدنيا رفته بود، به جای او سمت كدخدايی به همسرش كربلايی مرواريد رسيده بود. كربلايی مرواريد پس ازمرگ شوهرش به مدت 16سال كدخداوكلانتر خوانين ومالكين بود. پس ازاو سمت كدخدايی به ملاحسن هوشياری رسيد
بعد از صرف ناهار، كربلايی مرواريد وهمه ی حضار جلسه از حاجی خان ارمنی تقاضا كردند كه علی رضاخان را درهمين جا آزاد كند، وباخود به «شيراز» نبرد. بزرگان " بيلو " گفتند ما به حرف توكرديم كه ازديروز تا حالا برج قلعه را برابر ديوارخانه ها پايين آورديم، حالا توهم اين خواهش مارا قبول كن وعلی رضاخان را درهمين جا آزادنما، يك كمی هم ترساندنش كه اين يك خان بزرگ است، ممكن است طرف دارانش گردنه ی تنگ تيررا ببندند، حوادثی پيش بيايد وازاين قبيل حرفها، تا اين كه علی رضا خان را رها كرد ورفت.»
مدتی گذشت تا يك كسی به نام مير غلام بوير احمدی پيدا شد، آمد دركنار همين چشمه ی پيرچنار " بيلو " مستقر شد وگفت: «میخواهم اين جا را تصرف كنم، ملك «كامفيروز» بايد زير نظر من باشد» به قلعه ی " بيلو " هم اخطار كرد كه همه ی تفنگهای تان را بياوريد تحويل بدهيد، در غير اين صورت قلعه را آتش میزنم وهمه ی شما را نابود میكنم. حاج سرتيپ هوشياری ماجراراچنين تعريف میكند:
«به مير غلام گفته بودند كه حاج خدا كرم يك تفنگ پران بسيار خوب دارد؛ مير غلام هم فرستاد دنبال پدرم كه تفنگ خودت را بفرست تا ببينم، پدرم هم سوار بر اسب خود شد، تفنگ را هم به شانه انداخت ورفت پيش مير غلام، مير غلام كه تفنگ واسب را ديد بسيار تحسين نموده و به پدرم گفت: " تو با اين تفنگ و اين اسب چرا به اين آسانی تسليم من شدی، چرا يك جنگ با من نكردی؟ " پدم هم جواب مير غلام را میدهد.»
«مير غلام تفنگ پدرم را خيلی تحسين نموده و نزد خود نگه می دارد، درعوض تفنگ خودش را كه يك قبضه 10 تير قوا میبوده به پدرم میدهد و میگويد: " اين تفنگ تورا به رسم امانت نگه میدارم، چند روز آينده يك جنگ دارم، از آن سفر جنگی كه برگشتم تفنگت را پس میدهم" . رفت با همان تفنگ ، حاجی خان ارمنی را كشت.»
قديمیترين آثار شناخته شده ی موجود در " بيلو " يك تخته سنگ قبر متعلق به 210 سال پيش میبا شد كه نامهای سه نفر هر يك محمد باقر، محد شفيع و محمد رفيع به طور مشترك روی آن حك شده اند. گمانهها مبنی بر اين است كه آن سه نفر يا از زمره ی عياران بوده كه در اين جا كشته شدهاند، يا از جمله ی ياران و نفرات خوانين سابق بوده اندكه در جنگها و رقابتهای ملوك الطوايفی به قتل رسيدهاند .
قلعه ی " بيلو " ازقديم دارای مسجد وحمام بود، امروزه نيز شهر" بيلو " دارای يك مسجد وحسينيه ی دوطبقه میباشد كه جمعا بازير بنای بيش ازدوهزار متر مربع دربهترين موقعيت محله واقع شده است. وهيأت عزاداری به نام سيدالشهدا(ع) به سرپرستی آقايان محمد رضامظاهری، عوض صفری، وچنگيز زاهدی به فعاليت خود ادامه میدهد.
وضعيت ورزش در " بيلو " نيز خوب توصيف شده است، درآن جا چند تيم فوتبال تحت نامهای شهيد نام دارو شهيد قشقايی فعاليت دارند كه حايز مقامهای منطقهای هستند. هم چنين آقايان رضا عبدی پور و رحيم كشاورز در رشته ی تكواندو، ومهدی هوشيار و حسين اكبری در زمينه ی بدن سازی دارای شهرت اند .
مطابق با گفتههای حاج كوچك علی اسفندياری، ازشهر«مشهد بيلو» " تاكنون بيش ازصدنفر مهندس، دكتر، كارمند، معلم، درجه دارارتش، سپاه، نيروی انتظامی ودانشجوی درحال تحصيل برخاستهاند، اسامی عده ی از آنها چنين اند: مهندس رحيم نصيری - دارای مدرك مهندسی كشاورزی، رئيس سابق بيمارستان زينبيه ی «شيراز» ورئيس كنونی بيمارستان حافظ ، حاج اسكندر پرهيز گار - سرهنگ سپاه، معاون سابق لجستيكی ورئيس فعلی پادگان ولی عصر (عج). هم چنين آقايان نجيم نصيری، فيروز منوچهری، ابراهيم اسفندياری، ايرج قلی زاده، جعفرنظری، موسی بهبودی، چنگيززاهدی، محمد تبسم خوش، امير هوشيار، بهنام هوشيار، حميد نصيری ...دارای رتبههای بالا درسپاه هستند
محمد علی نامدار - مسئول حراست بيمارستان سعدی .
چندنفرقاضی: آقايان محمد مقتدر، فتح علی رضايی، عبدالوهاب ستوده، وخانمها دكتر طاهره نامدار- دكتر صديقه نامدار. ومحمد اسفندياری - معلم وعضوشورای حل اختلاف دربيلو .
چند نفركارمند رده بالای بانك: اسد هوشيار- رئيس بانك سپه درشيراز، عبدی نامدار، باباحسين قيطاسی، رحيم كشاورز .
چندنفركارمند بازنشسته ويا مشغول به خدمت درشركتهای مختلف گاز: آقايان ذبيح اللّه هوشيار، علی حسين نظری، صفرقلی كرمی، اكبر صفری، ،عزت اللّه اسفندياری .
درشهرداری شيراز: عبدالخالق ستوده = معاونت شهرداری،
دراداره ی دارايی وبنيادمسكن :زيادنصيری، سپهدارعباسی .
نورعلی منفرد - مسئول ترابری دانشگاه شيراز.
دربنيادشهيد: شيخ جعفرنامدار، حمزه زاهدی .
شيروان زاهدی كارمند شركت تعاونی بيلو، شهرام زاهدی افسرنيروی انتظامی، احمد زاهدی كارمند اداره ی آموزش وپرورش، حسين هوشيار، افسربازنشسته ی نيروی انتظامی .
صنايع بيلو عبارت است از تأسيسات سيلندر پركنی دردست احداث اسفندياری و كارخانه ی برنج كوبی مدرن اسفندياری .
پارهی از بنكوهای ساكن در " بيلو " عبارتند از: 1 - بنكوی هوشياری كه بزرگ آنها حاج منوچهر هوشياری (مشهوربه حاج سرتيپ) میباشد.اوفرزند حاج خداكرم، ملاّ خوشيار و خواجه علی خان است. 2 - بنكوی صفری: بابك، بهادر، احمد خان، صفر خان، قاسم خان، كهندل.اينها از طايفه ی محمد شفيع و محمد رفيع صاحبان همان سنگ قبر 210 ساله هستند كه از جمله بُنجاق " بيلو " محسوب میشوند .
بنكوی زاهدی: احمد ، قربان، فريدون - جانی، ازاردكان .
بنكوی نصيری: ابراهيم، رضا خان، شريف خان، نصير .
بنكوی بهبودی: علی، گرگ علی، سعدی، از عشاير فارسی مدان .
بنكوی اسفندياری: يك شاخه اولاد حاج خان ميرزاشامل: قدرت، امراللّه، محمد، پولاد ؛ وشاخه ی ديگر اولادهمت علی شامل: رضا، مجتبی، كوچك علی، عوض علی، همت علی بك، شاه حسين بگ .
شاخه ی همتی شامل: براتعلی، منفرد، عباس، مقتدر، حاج قربان علی .
بنكوی اكبری: كيامرث، امير علی، شمس علی، حسين علی - اكبر.
بنكوی نامدار: محسن، محمدحسن،حاج حيدر،حسين علی-نوروزعلی
ازبنكوی شيرزادی: ناصر، خداخواست، هادی خان، شيرزاد .
سادات مير باقری: سيد محمد علی، سيدمحمد حسين، سيد نوراللّه ، سيد باقر، سيد نصراللّه، سيد ميرزا آقا...در سال دردی (110 سال قبل) از دهاقان آمدند .
تاريخچه ی تأسيس ادارات دولتی دركامفيروز
بخشداری = سال (هش) 1369
دفتر ثبت اسناد رسمی 1382
اداره آموزش و پرورش 1372
دبيرستان پسرانه شهيد قشقايی 1374
برق سراسری 1375
بانك كشاورزی 1373
مخابرات 1376
پست 1367
آموزشگاه دخترانه كوثر 1381
حوزه مقاومت بسيج امام صادق(ع) 1358
آموزشگاه شبانه روزی دخترانه 1376
منابع طبيعی و جنگل بانی 1342
جهاد سازندگی سابق، جهادكشاورزی كنونی 1358
ساخت مسجد وحسينيه ی حضرت رسول (ص) 1375
محضر ازدواج 1363
كميته ی امداد امام (خانيمن) 1361
اداره ی آب ياری (خانيمن) 1338
پاسگاه ژاندارمری (علی آباد سفلی) 1332
شهرداری – مشهد بیلو 1383
* سروده ی از حاج سرتيپ هوشياری بيلويی - ساكن بيلو *
ابرج و گليگان و شهر درود ز مردان نيك آن چنانش بگو
ز پالنگر ين وز شهر كيان ز مردان شير ژيانش بگو
ز خانيمن و حاجی آباد شهر زده دامچه و گرم بادش بگو
ز دريای نيل وزخواجه يهود ز مردان شيرين زبانش بگو
ز بادامچه تاليرمنجان برو ز خرم مكان و چغايش بگو
ز آب باد پر باد يادی بكن ز عباس آباد و خانش بگو
ز تل بلند و گل خادمو ز دژكردك شير زادش بگو
ز بيلو و مشهد ز 18 شهيد ز مردان نيك جهانش بگو
هوای شتر كوه و دشت كيا ن مرا خوش تر آيد ز ملك جهان
ز تنگ گل و بوستانش بگو بهشت برين جاويدانش بگو
ز رخنه ی سياه و زدول فراخ ابر زرد كوه گرانش بگو
علیآباد خوباست وبيمورنيز ز منگان و سيب گلابش بگو
ز مهجن آباد آباد نامی ببر ز منصور آباد و خانش بگو