پالنگری
پالنگری
روی این لینک کلیک کنید و متن PDF را دانلود نمائید:
https://www.uplooder.net//files/0182fb4f2a35de94fbb77d3c9a318406/كامفيروز-دیروز-و-امروز.pdf.html
به روايت حاج ميرزا بابا سلطانی، كربلايیحيدر شفيعی، مشهدی شاه کرم حق پرست
ابوالمحمدغفاری حاج علی پيشاهنگ، عبداللّه حق پرست، روحاللّه بهمنی، خيراللّه عبدی
اندكی كم ترازيك كيلومتربعداز «ده كهنه» روستای «پالنگرینو» واقع است؛ «پالنگری» سرزمين افسانهای ومحل شكلگيری افسانهها ورؤياهااست. كليات تاريخ «پالنگری» در كتاب «آفتاب كامفيروز» آمده است، در اين جا ازتكرارآن پرهيزمی گردد؛ اما مقداری از مطالب باقی مانده نسبت به تاريخ گذشته ی «پالنگری» را از زبان اشخاص نام برده نقل میكنم :
بنا به روايتی، در حوالی «پالنگری» كنونی شهرك قديمی به نام «قيطريه» برپا بوده است كه محل تبعيد گاه مجرمين در عهد كريم خان زند بوده است. هم چنين گفته شده كه روزگاری «پالنگری» كهن از چنان آبادی و وسعت برخوردار بوده كه يك رأس كهرهی پالنگرينی، بام به بام رفته تا به روستای «گرمه» رسيده است. بعضیها میگويند آن كهره از«پالنگری» شروع كرده، بام به بام رفته تابه باغ نوسابق رسيده است، عده ی هم میگويند آنكهره ی كذايی ازباغ نوشروع كرده وبه «گرمه» تمام نموده است .
بعضیها گفتهاند در محل صحرای «زاوای» كنونی شهری آباد به نام «عز آباد» بر پا بوده است. در ناحيه ی فوقانی صحرای زاوا تنگی واقع شده كه اهالی به آن «تنگ تننا» میگويند، گفته شده كه وجه اين نام گذاری ازآن جاآمده است كه در همين نقطه، جنگ تن به تن در دفاع از شهر افسانهای "عز آباد" در مقابل مهاجمينی كه قصد غارت آن شهر را داشتند، صورت گرفته است. در همان تنگ تننا كره سنگی وجود دارد كه به آن «قلعهی عاقلان» میگويند، به موجب اين نام گذاری، آن قلعه حكم ساختمان مجلس شورا ی شهررا داشته كه عقلای قوم در مواقع ضروری در آن جا دور هم گرد میآمده، مسايل و مشكلات محل را به مورد بحث میگذاشتهاند .
می گویند درمحل پالنگری قدیم ( واقع درده کهنه) درنقطه ی موسوم به " تل پاقلعه ای " قلعه ی دیگری برپابوده که به آن " قلعه ی گاوسواران " می گفتند. گاوسوارها که حدود 30- 40 خانوارجمعیت می شدند، ازمردم پالنگری نبوده واشخاصی زورگوومردم آزار وگردن کلفت بودند، مخارج خودراازطریق رهزنی وباجگیری تا مین می نمودند. آن ها مردم پالنگری رانیزاذیت می نموده وازایشان مطالبه ی خراج می کردند، یک وقت مردم پالنگری از آن ها دعوت می کنند که بیایید باهم کشتی بگیریم، مشروط به این که هرطرف که مغلوب شد، ازاین محل بارکند وبرود، باهم به توافق می رسند ومراسم کشتی گیری برپا می شود، مردم پالنگری پیروز می شوند، وگاوسوران شب هنگام بارمی کنند ومی روند، معلوم نشد آن ها چه کسانی بودند، ازکجا آمده بودند ، به کجارفتند . قلعه شان هم خود به خود محوشد، چنان که هیچ اثری ازآن باقی نمانده است .
طبیعی است که جدول مهم « جلال آباد» رکن اصلی عظمت پالنگری محسوب شده ومی شود، درباره ی این جدول گفته شده كه اول بار پالنگرينیها اين جدول را احداث نمودهاند، آنها میگويند: حفر اين كانال به دستور سلطان جلال الدين خوارزم شاه آغاز شده و به مدت يك سال از سر بند خود در زير دست صحرای اللّه مراد خانی تا انتهای «قلعه نو» كنونی كشيده شد. موقعی كه آب را در آن انداختند، سلطان جلال الدين به اتفاق مادر پير و با تجربهاش در جلو چادر مخصوص خود نشسته ومیخواستند ببينند كه اول بار چه كسی از اين جدول آب مینوشد؛ لحظاتی گذشت، ديدند يك قلاده روباه از «كمرزرد پالنگری» پايين آمده و دَوان دَوان خود را به «جدول جلال آباد» رسانيد، آن روباه ازاين جدول آب خورد، چند قدمی آن طرف تر رفت، فوراًاستفراغ كرد؛ مادر سلطان جلال الدين وقتی اين صحنه را ديد، به پسرش گفت: «بهتراست از خير اين جدول بگذريم، واز اين جا برويم كه اين جدول به کام ما نمی شود.» البته بعد ازآن روباه، خيلیها صاحب ملك آب اين جدول شدند، لكن هريك بعد ازمدتی استفراغ كردند .
گفته شده كه سراسر «كمرزرد پالنگری» آن چنان پوشيده ازباغ های انگور و درختان ميوه بوده كه تااين اواخر وقتی عشاير ترك در مسير ييلاق - قشلاق به «پالنگری» میرسيدند و پيرمردهای ضعيف و نابينا كه سوار براسب وقاطر بودند وبه همراه قافله حركت میكردند، وقتی میفهميدند كه به «پالنگری» رسيدهاند، خودبه خود سرهای خود را پايين میگرفتند تا به شاخه های درخت اصابت نكند؛ چون آنهادرزمانهای جوانی وسلامت ديد، آن انبوه درختان را ديده بودند، خيال میكردندكه اكنون هم همان طوراست .
هم چنين میگويند در «كمر زرد پالنگری» غاری وجوددارد كه تاهنوز كسی به انتهای آن نرسيده است. می گویند در درون آن غار موجودات عجيب وغريب واشباح وجوددارند. درپوزه ی «پالنگری» يك تخته سنگ صاف وصيقلی وجوددارد، كه اهالی به آن «قالی چه ی حضرت سليمان» میگويند؛ آنها معتقد اند كه روزی حضرت سليمان سجاده ی خودرا دراين جا پهن كرده وبه روی اين تخته سنگ نماز گزارده است، به مو جب اين اعتقادات، آن دراصل نه يك تخته سنگ، بلكه يگ تخته قالی چه بوده كه تبديل به سنگ شدهاست ونقش ونقوشش دراثر گردش ايام ازبين رفته است .
همين طور در تنگ تننا حفرهی در دل سنگ وجود دارد كه معروف به جای زانوی اسب حضرت عباس (ع) است. مهم ترازهمه اين كه يكی دو سال قبل از اين، يك اكيپ مركب از تعداد افراد ساكن د رروستاهای مجاور، در يك نقطه ی معين در همين تنگ تننا مبادرت به حفاری غير مجاز، به قصد استخراج گنج نمودند، آنها خیلی زحمت کشیدند، مدتها با رعايت احتياط كامل و اغلب شبها دست به كار میشدند، زير يك كله ی سنگ را میكندند. اما قبل از اين كه به گنج موعود برسند، توسط مأمورين انتظامی بازداشت میشوند .
تا هنوز در «پالنگری» شايع است كه اسداللّه خان پالنگرينی گفته بوده: «هر كس كه به فاصله ی هفت قدم در هفت قدم يك خمره ی دفينه نداشته باشد، بهتراست زنده نماند، چون زندگی ندارد.» مبتنی برهمين نقل قول اسداللّه خان پالنگرينیاست كه اشخاص زيادی، وجب به وجب نواحی «پالنگری» را ورانداز كردهاند، لكن تا هنوز به قدم هفتم نرسيدهاند. چنان كه گفته شده، كسانی عمرشان را در راه يافتن گنج اسداللّه خانی به سر بردند، و لی تا هنوز هيچ چيز نيافتهاند .
اگرچه حاج مرتضی كيانی گفت: «وقتی مالكان املاك «پالنگری» زمين به اجاره ی زارع میدادند، با آن ها شرط میكردند كه اگر گنجی درزمين پيدا شد نصف و نصف باشد، عدهی از زارعان گنج پيدا كردند، ولی آن را كتمان نموده وبر خلاف قرار داد، با مالك در ميان نگذاشتند، آنها گنجی به دست آورده را بردند در جعفر آباد «بيضا» و كو شكك و دشتك فروختند، بالا خره موضوع افشا شد، سالی ديگر كه به دنبال تجديد اجاره ی زمين آمدند، مالكان حرف گنجهای مكشوفه را مطرح كردند، زارعان هم اعتراف كردند و مجبور شدند يك پارچ آب خوری و چند ليوان نقرها ی برای ما آوردند، كه خيلی تميز و براق بودند، ما مدتها با آن ها آب میخور ديم، ديگر نمیدانم چه شد.»
هم چنين گفته شده كه به روی ستونهای سنگی حمام قديمی «پالنگری» كه در زمان اسداللّه خان بنا شده بود، اين جمله به خط جلی حك شده بود که: «خرج تعميراين حمام در زير همين ستونها قرار دارد.»
مالكيت سابق «پالنگری» نيز درهاله ی آميخته باافسانه وواقعيت قراردارد. چنان كه میگويند پس از اسداللّه خان مالكيت «پالنگری» به دست خوانين قشقايی افتاد، پس ازآنهابه مالكيت دو نفر به نامهای مشير همايون و مُقبل السلطان حكيمی در آمد، آنها به «قوام السلطنة» فروختند، بعد از او «پالنگری» سهم دختر بری قرار گرفته وبه خانم «طلعةالسلطنة شيرازی» رسيد، سپس كيانیها خريدند، تا زمانی كه اصلاحات ارضی پيش آمد و زمينها تقسيم شد .
انعقاد نطفه ی ادبيات در پالنگری
غرض ازنقل مجموع آن چه گفته شد اين بود كه ازنقطه نظرجامعه شناختی ثابت نماييم كه «پالنگری» كهن درهرحال تا آن حد از رونق و شكوفايی رسيده بوده كه حتی نطفه ی افسانه و ادبيات در آن منعقد شده بوده. افسانهها و قصهها همان سلول اوليه ی ادبيات را تشكيل میدهند. هم چنان كه ادبيات ازنخستين جوانه هاونشانههای پيدايش فرهنگ وتمدن است. ازآنجا كه در «پالنگری» باستان قصهها و افسانههای ابتدايی درحال شكل گيری بوده است، بنابراين میتوان قضاوت كرد كه نخستين نشانههای كم رنگ پيدايش فرهنگ وتمدن دراين جا درحال ظهوربوده، امادراثرعوامل متعدد بارور نشده وضايع گرديده است. به عنوان نمونه به يك قصه ی پالنگرينی توجه میكنيم :
داستان عشق نجماو سمنبر
گويا« نجما» اسم پسری بوده كه در روستای «ممو» زندگی میكرده و به امور چوپانی اشتغال داشته است، ازقضای روزگار گذرش به «پالنگری» افتاده وچشمش به «سمنبر» دختر خان «پالنگری» می خورد، ازآن پس نه يك دل، بلكه صددل عاشق «سمنبر» میشود، چنان دركوران اين عشق آتشين گرفتارمی آيد كه روزها به چرای گوسفندان میپرداخت، شب هاگوسفندان خود را به آغل میبرده و هر شب فاصله ی طولانی ميان جورک ممو و «پالنگری» را باپای پياده طی نموده، به «پالنگری» می آمده و شب تا صبح در اطراف قلعه ی «پالنگری» دور میزد و اين اشعار را با خود میخواند ه است :
به دورقلعه می خوانم چوبلبل ميان قلعه دارم خرمن گل
الهی دست دُلگَر بشود خُرد در ودروازه راكرده مطابق
منظور از «دُلگر» در اين جا دربان قلعه ی «پالنگری» است كه صدای شعر خوانی نجما را شنيده و ازرازاوهم خبردارد، لكن با نجما همكاری نكرده وبه او چنين پاسخ میدهد:
برو نجما، بروای مردی ابله چه كار داری به اين استاد د لگر
هر آن ياری كه ميل يارداره چه پروا از در و ديوار داره
دل عاشق مثال گرگ گشنه كه گرگ از هی هی چوپان نترسه
نجما در اواخر شب مجدداً «پالنگری» را به قصد ممو ترك كرد ه و اول صبح به ممو می رسيده و گوسفندان خود را به چرا میبرده است، دَم دَم غروب گوسفندان را به آغل كرده و مانند شبهای گذشته عازم قلعه ی «پالنگری» میشود. بالاخره خبر عشق و عاشقی نجماو سمنبر به گوش خان «پالنگری» میرسد، خان جداً با ازدواج نجما و سمنبر مخالفت میكند، چون در نظر دارد كه دخترش سمنبر را بر خلاف ميلش به عقد پسر عمويش در آورد، كه آن پسر عموی سمنبر هم زشت و بد قيافه است، هم خِپِلو و كچل میباشد، طبعاً مورد پسند دختر نيست. لذا خان «پالنگری» بر سر راه نجما و سمنبر مشكلات فراوان ايجاد میكند، موانع زياد میتراشد و شرايط سنگين میگذارد. اما نجما از روی تمام آن مشكلات و موانع عبور نموده و از همهی آزمايشها سربلند بيرون می آيد .
در يك مورد خان «پالنگری» به نجما میگويد: «من میخواهم تورا امتحان بنمايم، اگر تو راست میگويی كه عاشق دخترم سمنبر هستی، پس بايد در هر حال او را بشناسی، من چهل دختر هم سن وسال، هم قد و متحد الشكل را در حالی كه همگی نقاب بر چهره زده باشند، در مقابل تو به صف میكنم، سمنبر هم یکی ازآن چهل دختر خواهد بود، تو بايد از فاصله ی پانصد متری، از ميان 39 دختر او را بشناسی، اگر شناختی باز هم تحت شرايطی با ازدواج شما موافقت میكنم؛ اگر نشناختی پس معلوم میشود كه تو عاشق نيستی، بلكه يك فرد هوس باز ودروغ میباشی؛ درآن صورت وای به حال تو.»
نجما اين شرط خان «پالنگری» را قبول میكند، در روز معين محفلی آراسته میشود، بزرگان «پالنگری» هم جمع میشوند، در مقابل چشمان هزاران هزار تماشاچی، تعداد چهل دختر جوان ومتحد الشكل را به صف میكنند، نجما را هم به فاصله ی مقرر نگه میدارند، اما قبلا بين نجما و سمنبر هماهنگی شده و سمنبر به نجما گفته است كه من پيراهنی با چه رنگ بر تن خواهم نمود و چه نوع جليقهی خواهم پوشيد، از اين جهت نجما در مقابل هزاران چشم منتظر كه نفس هارا درسينه حبس نمودهاند، با خيال راحت اين شعر را كه حاكی از شناختن سمنبرازميان چهل دختربود، با صدای بلند انشاد كرد:
وِل مو[3] پيرهن شبرنگ داره زر ه پوشيده ميل جنگ داره
وقتی كه چنين شد، جمعيت يك پارچه غرق درشادی وهيجان گردیده و يك سره به تحسين نجما پرداختند. خان «پالنگری» شرط را باخت، فشارروانی جمعيت هم پشت سرش بود، به ناچار در ظاهر با ازدواج نجما و سمنبر موافقت نموده و شرايط ديگری پيش كشيد؛ از جمله اين كه نجما بايد برابر با وزن دختر سيم و زر به خان بدهد. باز هم نجما قبول كرد؛ قراری گذاشتند، در موعد مقرر محفلی آراسته شد، نجما چندين بار خر سيم و زر وسكه واشرفی حاضر نموده و چنان وانمود كرد كه حاضر است چندين برابر وزن دختر زر وسيم بپردازد .
در ميان حلقه ی بزرگ از جمعيت تماشاچی و با حضور خان «پالنگری» ترازوی بزرگی در وسط ميدان داير كردند، سمنبر در يك كفه ی ترازو قرار گرفت و نجما شروع كرد به ريختن سيم و زر در كفه ی ديگر ترازو... آن قدر ريخت تا آنكفه ی ترازو، كه سمنبر در آن نشسته بود، از زمين كنده شده و به هوا رفت، كفه ی زر به زمين قرار گرفت. اما باز هم نجما هم چنان سيم و زر میريخت، لكن قپان چی بدجنس وحسود خان كه چشم ديدن نجمارا نداشته وهميشه دركاراو مشكل تراشی میكرد، اين بارنيز میخواست در همين جا بدجنسی خود را نشان دهد؛ او در حالی كه میديد كفه ی كه سمنبر در آن قرار دارد در هوا است، باز هم اجازه ی ختم ماجرا را نمیداد و هم چنان از نجما میخواست كه كماكان سيم وزر بريزد. اما نجما رو به خان كرده و در ميان جمعيت اين اشعار را خواند:
بيا ای خان عادل، خان عادل قپان دارت نداره رحم بر دل
سر سنگی چو گوی در هوايه سر جنسی چو ميخی در زمينه
من از چربی وخشكی غم ندارم دلت هر چه كه میخواهد بريزم
بيا خاناكه خان حق كشیتو يقين دارم كه عاشق میكشی تو
نمیترسی ز فردای قيامت جوانی مثل نجما میكشی تو
پس از اين برنامه، خان «پالنگری» مجبور میشود نجما را به مهمانی خود طلبيده و به او اجازه دهد تا با سمنبرآزادانه حرف بزند. در آن زمان سراسر «كمر زرد پالنگری» زير باغهای انگور قرار داشته و همه ی آن باغ های باشكوه، ملك خان پالنگری بوده است، سمنبر هر روز برنامه داشته تا به اتفاق كنيزان خود به باغ انگور رفته، به تفريح و تفرج بپردازد؛ آن روز قرار شد تا با اجازه ی خان، آن عاشق و معشوق به اتفاق يك ديگر به تفرج درآن باغ بپردازند. در اين موقع است كه نجما از شدت شادمانی اين اشعار را با خود زمزمه میكند:
وِل پالنگری ميل سفر كرد هوای باغل زير كمر كرد
به دست نازكش انگور میچيد دل ديوانه را ديوانه تر كرد
وِل پالنگری مهمانم امشب گدا بودم، ولی سلطانم امشب
ناگهان ورق برگشت، خان «پالنگری» كه پيوسته به دنبال بهانه جويی و كار شكنی بود، از كجا فهميد كه در جريان شناسايی سمنبر از ميان چهل دختر غَل و غَش واقع شده و گويا خان فريب خورده است؛ درنتيجه خان حرف خود را پس گرفته و به نجما گفت كه من بايد مجددا ترا امتحان كنم كه آيا واقعا سمنبر را در هر حال میشناسی يا خير؟
بازی ازنو شروع شد، بازهم نجما پذيرفت، اين بار نجما را در ميان يك حلقه چاه عميق انداخته و سر چاه را محكم بستند، سپس سمنبر را سوار بر شتر نموده و افسار شتر را به دست همان پسر عموی كچل و خِپِلوی سمنبر دادند، تا شتر ر ااز روی دهانهی چاه عبور دهد، دراين حالت اگرنجما شناخت كه چه كسی ازروی چاه عبورنموده، ثابت میشود كه اوواقعا عاشق است. وقتی كه شتر از محل گذشت، درب چاه را گشوده و نجما را از ميان چاه بيرون كشيدند، ازنجما پرسيدند كه: «فهميدی چه كسی ازروی چاه عبور كرد؟»
نجما در جواب اين شعر را خواند:
شترديدم سمنبر بار میرفت شكر زير و گل هم سر بار میرفت
ببين نجما، ببين بيچاره نجما سر افسار شتر دست كچل بود
اين بار ديگر خان نمیتواند زير قول خود بزند، بناچار به ازدواج آن دو رضايت میدهد. بعد از انجام مراسم عقد و عروسی، هر دو به قصد تفريح و تفرج در ميان بيشه زارهای سواحل رودخانه ی «كُر» میروند ودر همان جا حجله میزنند. انتخاب اين محل با در خواست آقا داماد میشود كه خطاب به عروس میگويد:
دلم میخواد كه تنها بينمت وِل كنار بيشه و سايه ی سر نجل
بشينيم لب به لب زانو به زانو در آريم غصه ی چند ساله از دل
آنها آن قدر سرگرم صحبت شدند، تا هردو خسته شده و خواب شان برد، در خواب جانور وحشی به سراغ شان آمده و هر دو را خورد.! بدين ترتيب قصه به پايان رسيد وكلاغه هم به لانه اش رسيد .!
مردم «پالنگری» تأكيد دارند كه نوع گويش آنان تابع سبك بابا طاهر عريان است و با لهجه ی ساير روستاهای «كامفيروز» متفاوت میباشد. چنان كه اشعار ی منسوب به نجما نيز، هر چند بسيار ساده و ابتدايی و ناقصاست، لكن درعين حال متأثر از سبك بابا طاهر عريان میباشد. درعين حال قصه ی نجما وسمنبر ازمنظرفنی وزيبايی شناختی چيزی كم ندارد، تمام عناصرداستانی وصناعت ادبی درآن لحاظ شده است .
واقعيتهای پالنگری
اوج پيش رفت «پالنگری» را درزمان سلجوقيان میتوان نام برد؛ به طوری كه «پالنگرين بيگ» يكی از اُمرای قدرت مند سلجوقی در اين جا حكومت میراند، درآن موقع روستای «پالنگری» (كهنه) يك قصابچه ی بوده كه حكم مركزيت ملوك الطوائفی منطقه راداشته است و دارای مسجد، حمام، مراكز پيشه وری وپيله وری بوده است. استادكاران و سنگ تراشان به طورحرفه ی دراين جا كار میكردهاند. آثار وبقايای از نمونه ی كارهای آنان تا هنوز در اين محل موجودمی باشد. سنگهای با كنده كاری و تراش زيبا برروی قبور اموات وجود دارد كه شاهد روشن بر اين گفته است .
روی بسياری از اين سنگ ها نقاشیها و مناظر زيبا از عوالم دنيا و آخرت وصحنههای از شكارگاه، شخم زدن زمين، شخص در حال استراحت، درحال قليان كشيدن و غيره حك شده است. دربرخی از نقاشیهای روی سنگ، كه گمان میرود عالم آخرت را ترسيم كرده باشد، شخصی با خيال راحت روی تختی نشسته و در اطراف او كنيزان و غلامان در حال خدمت گزاریاند. در بالای سر آن شخص، فرشتهها در حال پروازمی باشند. چنين كنده كاریها به روی سنگ قبر افراد جوان و اشخاص متنفذ بيش تر رواج داشته است. سنگ قبری از دوره ی صفويه وجود دارد كه نشان میدهد دو دختر جوان از دو طرف (شخص متوفی) قليان و ظرف ميوه گرفته، به شخصی كه در كنار حوض آبی در حال استراحت میباشد، تعارف میكنند. چنين نمونهها بسيار زياد است. جالب اين است كه هر يك از سوژههای نقاشی متناسب باشأن ومنزلت متوفی و استعداد و ذوق بازماندگان طراحی شده است، احتمالاً علايق و معتقدات شخص متوفی نيز لحاظ شده است، چنان كه تكراری و يك نواخت نمیباشد .
يك نمونهی ديگر، سنگ عصاری خانه میباشد، كه هم اكنون در زيردست قبرستان «ده كهنه» به روی زمينهای مزروعی موجود است، اين سنگ بزرگ كه بين 2 تا 3 تن وزن دارد، با مهارت تراشيده شده و به صورت يك دايره ی بزرگ، با قطری بيش از نيم متر در آمده است، وسط اين دايره سوراخ است؛ گويا اين سنگ، جفتی شبيه خودهم داشته كه اكنون دردست رس نيست. اين سنگها به وسيله ی نيروی احشام به حركت درآورده میشده وبدان طريق روغن گنجد گرفته میشده .
ديگر از نمونههای پيش رفت «پالنگری» آن بوده كه آب چشمه ی حاجت، ياهمان بهشت گمشده رابه وسيله ی لولههای ساخته شده از ساروج به «پالنگری» انتقال میدادند، اين لولهها در زير زمين تعبيه شده و از زير بستر رودخانه ی «كُر» عبور میكرده است. بقايای از اين نوع لوله در پوزه ی «پالنگری» كشف شده است. جريان آب به طور دايم بوده و خانههای «پالنگری» همواره آب جاری در خود داشتهاست. حمامها نيز از همان آب استفاده مینمودهاند .
نمونه ی ديگر اين كه مردم «پالنگری» قديم در فصل تابستان آب گرم نمینوشيدند، زيرا به دستور اسداللّه خان پالنگرينی گودال بزرگی به عنوان يخچال طبيعی در حوالی «پالنگری» در محلی موسوم به گودال خسروها حفركرده بودند كه درفصل زمستان آن را از برف انبوه میساختند، برف را لگد می زدند تاخوب فشرده شود، سپس مقداری کاه روی آن پهن می کردند ودر آخربه وسيله ی خاك میپوشانيدند ودر فصل گرمای تابستان به دستور اسداللّه خان طبق برنامه ی جيره بندی دربين مردم توزيع مینمودند .
طبق مضمون فارس نامه ی ناصری «پالنگرين بيگ» پسری داشت به نام «حالت خاص بيك» او جوانی برجسته، غيور و متنفذ بود؛ وقتی كه ميان ملك شاه سلجوقی و برادرش اختلاف افتاد، وی را به عنوان نايب الحكومة و واسطه جهت اصلاح بين خود به همدان دعوت كردند، او چند صباحی مهارحكومت را در دست گرفت، قصد تصرف دايمی حكومت به سرش زد «حالت خاص بيك» نزد خود چنين برنامه ريخت كه طی نقشه ی با دعوت از برادر ملك شاه سلجوقی كه در آن زمان در جنوب ايران زندگی میكرد، هر دو برادر رادريك جلسه به قتل رسانيده وحكومت خودرادايمی نمايد .
اما اين نقشه ی او در نزد ملك شاه سلجوقی افشاء شد، در شبی كه فردای آن قراربود جلسه ی آشتی ميان آن دو برادر برگزار گردد، مأمورين ملك شاه سلجوقی شب هنگام، وارد اتاق خواب حالت خاص بيك شده وسر او را ازتن جدا كردند؛ سپس ملك شاه سلجوقی دستور حمله به «پالنگری» را صادر نموده و آن محل را به آتش كشيد، امير «پالنگری» از اين وقايع جنون برداشته و عدهی زيادی از افراد مردم را يا خود كشت، يا به كشتن داد، اوضاع به طور جدی غير قابل زندگی شد. گروهی زيادی از مردم «پالنگری» مجبور شدند منطقه را ترك نموده، به طرف بوانات فرارنمايند، چنان كه تا هنوزدربوانات افراد وخانوادهای زيادی هستند كه با نام خانوادگی «كامفيروزی» زندگی میكنند .
در پالنگری - همراه حاج آقا سید شهاب الدین میر باقری
قرن ها و زمان های طولانی گذشت تااين كه جرقه ی ديگر ی در تاريخ شكوفايی «پالنگری» به وقوع پيوست وآن در زمان نادر شاه افشاربود كه نسبت به اين منطقه توجه خاص گرديد. با توجه به آثار، نشانهها و بقايای سنگ های كه هم اكنون موجود، است میتوان گفت كه «پالنگری» دوباره به قصابچهی آباد مبدل گرديد. مساجد، حمام ها، مغازهها و حرفهها دوباره رونق گرفت؛ چنان كه سالانه مبلغ زيادی ماليات به دولت میپرداخت. اين روند در دورههای زنديه وقاجاريه نيز هم چنان دوام داشت .
درحدود يكصد وپانزده سال پيش ازاين به علت هجوم ملخ در پانزدهم خردادماه سال 1271 (هش) تمام مزارع «كامفيروز» ازبين رفت كه در نتيجه به دليل عدم برداشت محصول، ماليات «كامفيروز» بخشوده شد. چند سال بعد ازآن مرض وبا به منطقه آمد که تلفات بسيار زياد گرفت، به طوری كه خانوادههای شب سالم میخوابيدند، تافردايش همگی میمردند، اوضاع چنان شد که عدهی به كوهها فرار كردند، درمحل كم تر كسی جهت دفن اجساد پيدا میشد، لذا تعداد زيادی از اموات را در گورهای دسته جمعی به خاك می سپردند. اين سال در بين كهن سالان به " سال دردی " مشهور است، هنوز كسانی زنده هستند كه ازآن سال شوم به ياد آورند .
در اين جا قسمتهای عمده از مندرجات «فارس نامه ی ناصری» در خصوص «كامفيروز» را نقل میكنم:
«بلوك «كامفيروز» بلوكی است سردسير در فارس، هوايش از سردی مايل به اعتدال است، در جانب شمالی «شيراز» واقع است و درازی آن از جورك «ممو» تا قريهی گرمه نه فرسخ و پهنای آن از قريه ی «پالنگری» تا «دلخان» پنج فرسخ محدود است. از جانب مشرق به بلوك «رامجرد» و «ابرج» از سمت شمال به بلوك «سرحد چهار دانگه» و از طرف مغرب به نواحی ممسنی و از جانب جنوب به بلوك «بيضا» متصل است.»
«محصولاتش عبارت ازگندم، جو، برنج و نخوداست. آبش از رودخانه ی سرحد و «دژكرد» است، چشمه و قصبه ی اين بلوك «پالنگری» است، كه نام اميری از امرا و پادشاهان سلجوقی است و حالت خاص بيگ پسر «پالنگری» در حوادث سال 547 درگفتار اول اين فارس نامه ی ناصری نگاشته گرديد. قريه ی «پالنگری» به مسافت شانزده فرسخ از «شيراز» دور افتاده است، ضابطی اين بلوك با خوانين «كامفيروز» است كه جد اعلای آن ها محمد حسين بيگ چهارده چريك است. چهارده چريك نام تيرهی از ايلات قشقايی است.»
«در اوايل دولت صفويه وفتنه ی افغانی محمد حسين بيگ به ضابطی اين بلوك برقرار گرديد، بعد از وفات او پسرش حاجی يوسف علی بيگ كامفيروزی به جای پدر نشست، بعد از وفات او پسرش حاجی محمد حسين بيگ كامفيروزی به ضابطی اين بلوك مأمور گرديد، بعد از وفات او پسرش حاجی احمد خان كامفيروزی مباشر امر ضابطی گرديد، بعد از وفات او حاجی اسداللّه خان كامفيروزی ضابطی اين بلوك راقبول نمود. اورادو پسراست، جان محمد خان كامفيروزی چندی به عاملی «كامفيروز» برقرار و درعنفوان جوانی بدرود زندگانی را نمود. خلف الصدقش يوسف خان چون والده ی او دختر حامی خان كلانتر شيرازی مشهور به «بيضايی» است، در كنف تربيت اعمام مادری خود تربيت يافت و در «شيراز» متوطن گشته است. پسر ديگر حاجی اسداللّه خان كامفيروزی عالی جاه حاجی نصراللّه خان كامفيروزی است، چند سالی است که املاك موروثه ی خود رااز دست داده و در بلوك بوانات مسكن گرفته است.»
«بعد از وفات جان محمد خان، ضابطی از خانواده ی خوانين كامفيروزی بيرون رفته و سال هااست اين بلوك را ضميمه ی بلوكات سرحد چاردانگه كردهاند كه حكومت آن با حاجی نصراللّه خان سرتيپ ايل قشقايی است. اين بلوك مشتمل است بر سی وچهار قريه ی آباد.[4]»
«پالنگری» تاكنون سه بار جا به جا شده است، «پالنگری» اول همان «ده كهنه» كنونی است كه حواشی فوقانی و تحتانی «جدول جلال آباد» را در بر میگرفته است. «پالنگری» دوم در داخل اراضی مزروعی در منتهی اليه پوزه ی كمر زرد واقع بود، كه درحدود سالهای 1260 تا 70 (هش) به صورت قلعه ی محكم، دارای 4 برج بلند و 9 قلعه ی اندرونی تأسيس شد ودارای يك درب بزرگ بود. دراین موقع جمعیت ساکن در قلعه ی پالنگری به حدود پنجاه خانوار می رسید، که به دومحله ی بالاوپایین تقسیم می شد، کدخدای محله ی بالا مشهدی غلام وکدخدای محله ی پایین مشهدی علی کرم بود . 3نفرتفنگ چی به نام های گرگ علی رمضانی، خدارحم حق پرست وعلی خان شهبازی کارنگهبانی ازقلعه را به عهده داشتند، به این 3 نفر " چریک " می گفتند .
تمام بناهای داخل قلعه دارای دوطبقه بود كه طبقه ی زيرين برای نگهداری حيوانات و ذخيره ی علوفه درنظرگرفته شده بود وطبقه ی فوقانی جهت سكونت آدمها بود. این قلعه دارای یک باب مکتب ویک واحد حمام هم بود . این قلعه درزمان ترك آقايی هدف هجوم اردوی ايل قشقايی قرار گرفته و بكلی غارت شد، دراین ماجرا ابتدا یک نفر ازاردوی ایل قشقایی توسط تفنگچیان پالنگرینی به قتل رسید، به دنبال آن، ارتش قشقایی خشمگین شده وچپ وراست به هرطرف حمله ورگردید، در اين جريان 4نفرپالنگرینی به قتل رسیدند وعده ی زیادی زخمی شدند ، قلعه ی «پالنگری» به آتش كشيده شد، تاآن حد كه از استفاده خارج گرديد ، تمام دارایی مردم به غارت رفت. مردم «پالنگری» برای مدتی مديد در روستاهای مجاور پناه بردند، عده ی هم درويرانههای به جا مانده از جنگ و غارت به سر بردند، پس ازآن واقعه، باری ديگر عده ی از پالنگرينی هابه طرف بوانات مهاجرت نموده و درهمان جامتوطن شدند .
حاج ميرزاباباسلطانی در مورد گوشههای اززندگی درآن قلعه چنین میگويد:
«درسال 1335 (هش) درهمان قلعه ی سابق پالنگری ساكن بوديم، هنوز خبری ازاصلاحات ارضی دربین نبود، همه ی املاك درتملك حضرات كيانی قراداشت، هيچ كس دارای ملك شخصی نبود، درآن زمان كدخدای «پالنگری» حاج درويش هوشيار بود. يك روزيك نفرمهندس ازجانب دولت آمد وهمه ی افراد قلعه رادرجلو درب قلعه گردآورد، سپس ازبين آنها 3تن را كه هركدام دارای سن بالای 30 سال بودند، انتخاب نمود، من يكی ازآن 3 نفر بودم، دونفرديگر هريك مشهدی محمد علی اسدی ومشهدی آزاد احمدی بودند. آن مهندس به ما گفت: شما سه نفر بايد يك انجمن تشكيل بدهيد، ماهيچ نمیدانستيم که انجمن چیست ونحوه ی كارووظايف آن چگونه است، بنابراين ازجناب مهندس پرسيديم كه: وظيفه ی ماچيست؟ مهندس درپاسخ فرمود: بايد سعی كنيد اختلافات مردم را حل وفصل كنيد، درامرعمران وآبادی روستاتلاش نمایيد، ازمحصولات مردم 2 % مالیلت جمع آوری كنيد، درهرسال به ازاء هررأس گاو وگوسفند 2تومان ماليات بگيريد وآن را برای عمران وآبادانی محل خرج كنيد، ماهم همين كار هاراكرديم، ازآن پس هرسال يك بارآن مهندس به ديدارما میآمد ومقداردرآمد وهزينههای مارا محاسبه میكرد، مبلغ مازاد را درحساب بانكی مخصوص پالنگری واريزمی نمود.»
درگزارشی که جناب مهندس عبدالرحیم غفاری تهیه نموده، آمده است که: به پنداشت عدهی، از همان نوك پوزه ی یالنگری معبری به سوی رود خانه ی«كُر» امتداد داشته كه به وسيله ی يك دهنه پل بر روی رودخانه، با ناحيه غربی «كامفيروز» اتصال میيافته است. طبق اين نظر، پل كنونی عبا س آباد در مجاورت محل پل سابق «پالنگری» احداث شده است. درنوك اين پوزه آسياب «پالنگری» قرارداشته است .
«پالنگری نو» در سال 1354 (هش) به دامنه ی كمر زرد در نقطهی موسوم به باغ كوه كشيده شد، بدين ترتيب «پالنگری» سوم متولد گرديد. بنابه اظهارات حاج ميرزاباباسلطانی: مردم پالنگری درآن قلعه ی قديم درمعرض خطرات ناشی ازسيلاب های تنگ تنناوكمرزرد قرارداشتند، ازطرف ديگر محل سكونت مردم به دليل محاصره شدن دروسط اراضی كشاورزی محدود بود، به تدريج دنيا آرام تر وامن ترگرديد، جمعیت هم بیش تر شد، وضع زندگی مردم هم بهبود یافت؛ همه ی اين عوامل باعث شد تا مردم پالنگری درفكر محل جديد باشند، در آن موقع اراضی كمر زرد در تملك كيانیها قرار داشت كه در سال 1353 مردم «پالنگری» از قرار هر متر مربع يك تومان خريداری نمودند ومحل جديد را ساختند .
«پالنگری نو» دارای يك باب مسجد شيك و تميز است كه در سال 1360 تأسيس شده است. در سراسر «كامفيروز» تنها مسجدی كه دارای خانه ی خادم میباشد، همين مسجد «پالنگری» است كه خادم مسجد در داخل آن سكونت دارد، به امور نظافت و نگهداری مسجد میپردازد، حقوق ومواجبش منظما پرداخت میگردد. پالنگری جدید دارای یک باب مدرسه ی 5 کلاسه ی شیک وتمیز است که زمين آن را دو فرد خيّر به نامهای حاج علی كشاورز و گرگ علی رمضانی وقف نمودهاند. مدرسه ی «پالنگری» در سال 1358 مورد بهره برداری قرار گرفت، يك سال قبل از آن حمام عمومی روستا با همت اهالی مورد استفاده قرار گرفته بود. دراين محل يك هيأت عزا داری تحت عنوان «عزاداران ابا عبداللّه الحسين (ع)» فعاليت میكند .
ورزش در «پالنگری» دارای رونق معتنا به نيست، به رغم اين كه تنها استوديوم استاندارد فوتبال «كامفيروز» در مجاورت «پالنگری» احداث شده است، لكن استفادهی لازم از آن نمیشود، دراین محل تيم فوتبالی به نام «ساحل» باعضویت آقایان علی قربان حق پرست، مصطفی غفاری، محمد غفاری، حسن کریمی، محمد مظلومی، ابراهیم مقتدر، بیژن شهبازی ... فعاليت دارد.«پالنگری» در سال 1375 دارای جادهی آسفالته شد، در همان سال به اتفاق تعدادی ديگر از روستاهای مجاور از نعمت روشنايی برق برخوردار گرديد. دارای آب لوله كشی، خانه ی بهداشت و مخابرات نيز میباشد. در سال 1379 با افتتاح پل «عباس آباد» و احداث جادهی ارتباطی ميان دو ناحيه ی شرق و غرب «كامفيروز» موقعيت بهتری به دست آورد .
امروزه در«پالنگری» حدود 220 خانوارزندگی میكنند، كه جمعا تعداد 1150 نفررادربر میگيرد. ازروستای «پالنگری» حدود 17 نفركارمندومعلم، 20 نفر دانشجوی شاغل به تحصيل و7 نفر دندان ساز ماهرتجربی پاگرفتهاند، درميان كارمندان 5 نفرمهندس شامل: اللّه كرم بهمنی مهندس پتروشيمی ورئيس ادارهی گازجهرم، سعيد بهمنی مهندس راه وساختمان، حسن غفاری مهندس كشاورزی، رحيم غفاری مهندس الكترونيك ومحسن حق پرست مهندس برق وجود دارند. هم چنين 4 نفردرجه دار نظامی به نامهای رهام سلطانی، همت علی اثرزاده، مهدی صفری ومرحوم محمد كهيارزاده، و2 نفر فارغ التحصيل دوره ی كارشناسی حقوق قضايی، يك نفر كارمند بانك به نام محمد كشوری ازديگر چهرههای شاخص «پالنگری» اند. فرد شاخص ديگر كربلايی هوشنگ سلطانی عضو اتحاديه ی دندان سازان «شيراز» است كه سمت مسؤ ليت هيأت مديره ی آن را عهده داراست، اودردورقبلی انتخابات شوراها، كانديد عضويت درشورای شهر «شيراز» شد كه جزء 15نفراول گرديد .
* سروده ی ازاميرعلی اسدی پالنگرينی - ساكن پالنگری *
درمورد خشك سالی 1378 ـ 79 وتبعات آن
خشك سالی گشت در هفتاد و هشت كاروكشتاززارعينترديدگشت
تا بهارش بود در هفتاد ونه بهركشت و زرع بوديم دل به دو
سرپرست آب و كشت اعلام كرد نيست آب و هركه بايد چارهكرد
زارعين حقا به را میخواستند عاملين هَی درصدی میكاستند
نامه ها بنوشت بر شورای ما درصدی پنجاه شد ه كشت شما
دور هم گرد آمدند هر زارعی تا كه بهر خود بسازند چارهی
هم سه شورا با تنی چند از عمل شد وكيل و نايب و مرد عمل
با چشم بين كشاورزان و خود تا بسازند مشكل آن سال حل
دفتر و دستك بياوردند بين صورتی برداشتند از هر زمين
هر كشاورزی به صورت خواستند ناگهان از درصد ما كاستند
چونكه گفتندكشت راسیدرصداست صورت پنجاه درصد بی حداست
زارعين ناراحت از اين گفتگو چون چه آمد برسرش ديگر مگو
چون كه ناچاريمقبولش میكنيم زودتر تا وقت هست جورش كنيم
بحث شد بين زمين شرق و غرب تاكه مشرق خفته ماند ياكه غرب
زارعين بعضی دو جا دارند زمين هم به غرب و هم به قلب مشرقين
ليك چون فرقی نباشد بهرشان هر كجا باشد زمين كشت شان
لب فرو بستند بر روی زبان تا كه باشد كارشان سهل و روان
عدهی ديگر كه داشتند غيرتی خود دفاع كردند بهر ملتی
عدهی هم داشتند ترس و لقب عده ی هم گشته بودند چون عرب
شد و كيلان وارد تقسيم كار تا كه فرصت بود بر فصل بهار
آمدند تا درصدی صورت كنند تا كه ارفاق همه ملت كنند
چند روزی زارعين با حوصله تا كه گيرد اين قضيه فيصله
بوی آن آمد خيانت میشود صبر كن تا مسأله آخر شود
چون بنا چهل درصدش آمد حساب عدهی سيخ آمد ند بعضی كباب
عدهی گفتندباشد اين چه كار فرق بين مردمان اين ديار
ناگهان بر عدهی گشت آشكار تا خيانت كرد ه فرد ی نابكار
كم كمك معلوم شد بر كارشان گشت كوته دست ها از چار شان
من امير و هم علی ام، نام بابم همت است ساكن پالنگری، فر زند گان رحمت است
[1] «درآن زمان قشون دولتی به فرمان دهی " سرهنگ مجلسی " در«خانيمن» مستقربود، تا نظم وامنيت رادرمنطقه برقرارنمايد، هنگامی كه آن قشون تحت فشار قرارگرفت، از«شيراز» نيروی اضافی درخواست کرد، يك گروهان ديگرازقشون دولتی به قصد كمك به آنها عازم «كامفيروز» شده ودرحوالی تنگ فراخ حسين آباد مورد حمله ی قوای عشاير به فرمان دهی ابراهيم خان نمدی قرارگرفتند. درآن موقع ناصرخان قشقايی هم در«كامفيروز» بود، ولی يورد ولشكرش در«بيضا» استقرارداشت، ناصرخان وقتی كه اوضاع را اين گونه ديد، از«كامفيروز» به «بيضا» رفته وتمام لشكر عشايررا به «كامفيروز» آورد وبه پشتيبانی ازابراهيم خان نمدی وارد عرصه ی كار و زاركرد، دراین موقع مير غارتی وبرادرانش نيز درميان لشكر عشاير بود كه درجريان جنگ با قوای دولتی، دوقبضه تفنگ برنو به غنيمت گرفته بود، دراين جنگ بسياری ازسربازان دولتی كشته شدند، تفنگ ها واسبهای شان به تصرف جنگ جويان عشاير درآمد. بعد ازاين جريان حدود 300 نفرسربازبه فرمان دهی آقايان سرهنگ بلوری وسرهنگ عباسی وارد «كامفيروز» شد وبه مدت 5 - 6 ماه درخانیمن وليرمنجان مستقربودند، آنها سعی زياد به خرج دادند تادرمنقطه نظم وامنيت برقرارنمايند، ازطرف ديگر هرروز4 فروند هواپيمای جنگی از«اصفهان» سوختگيری نموده ودرفضای استان فارس اعلاميه پخش مینمودند، متن اعلاميه خطاب به مردم، به خصوص عشاير بود كه ازآنها میخواست تا از دولت مركزی تمكين نمايند، يكی ازهواپيماها درليرمنجان سقوط كرد كه مقدار زيادی اعلاميه با خود داشت، بعداً يك گروه فنی از طرف دولت آمده، لاشه ی هوا پيمای ساقط شده را قطعه قطعه كرده باخود بردند . » - ناشر.
[2] - درسراسر قرن 19 ونيمه ی اول قرن 20 يكی ازبازيگران عمده ی عرصه ی قدرت وسیاست درفارس، ايلخانان قدرت مند قشقايی بودند، كه قدرت ونفوذ متكی بر ايل خود رابه طورموروثی از پيشينيان خود به ارث برده بودند. يكی مانده به آخرين آنها «صولة الدولة» قشقايی بود كه به نوبه ی خود 5 اسم وعنوان داشت: 1 - اسم مادری = اسماعيل 2 - لقبی كه شاه قاجار به او داده بود = «صولةالدولة» 3 - لقب عشايری = سردار عشاير 4 - عنوان طبقاتی = خان 5 - ايلخان . اوفرزند داراب خان ايل بيگی، فرزند مصطفی قلی خان، فرزند جانی خان، فرزند اسماعيل خان، فرزند جانی آقا، فرزند نامدار آقا، فرزند بيك محمد آقا، فرزند صفرعلی آقا، فرزند جانی آقا، فرزند قاضی آقا، فرزند امير قاضی شايلو قشقايی بود .
اسماعيل خان «صولةالدولة» درسال 1256 (هش) به دنيا آمد، درسن 17سالگی وارد عرصه ی سياست واجتماع شد، زمانی رياست ايل قشقايی وزمانی حكومت بهبهان را عهده داربود؛ درسال 1283 (هش) رسما رياست ايل قشقايی را پذيرفت واززمره ی مشروطه خواهان شد، اوبه شدّت مخالف «قوام الملك شيرازی» و«رضاخان پهلوی» بود، درسال 1295 (هش) با اخذ فتوی شرعی ازجانب سيد عبدالحسين لاری با انگليسیها وارد جنگ شد. درهمين هنگامه ها ميرزا عبدالحسين فرمان فرما به علت ضعف وبی لياقتی ازسمت والی فارس بركنارشد وبه جای او دكتر محمد مصدق به سمت استان دار فارس منصوب گرديد، مناسبات ميان ايل خان قشقايی ودكتر محمد مصدق حسنه شد وتا آخر هم چنان نيكو باقی ماند. متعاقب آن «صولةالدولة» به نمايندگی از مردم فارس وارد مجلس شورای ملی گرديد، سپس به مقام سناتوری رسيد، به دنبال آن به اتفاق پسر بزرگش محمد ناصرخان درتهران تحت نظر قرارگرفت، سرانجام درسال 1311 (هش) درتهران مسموم شد وازدنيارفت- ناشر.
[3] - عشق من
[4] - فارس نامه ی ناصری، مرحوم حاج ميرزا حسين حسينی فسايی، گفتار دوم، ص 256، از انتشارات كتابخانه ی سنايی .