پالنگری

روی این لینک کلیک کنید و متن PDF را دانلود نمائید:

https://www.uplooder.net//files/0182fb4f2a35de94fbb77d3c9a318406/كامفيروز-دیروز-و-امروز.pdf.html

به روايت حاج ميرزا بابا سلطانی، كربلايی‏حيدر شفيعی، مشهدی شاه کرم حق پرست

ابوالمحمدغفاری حاج علی پيشاهنگ، عبداللّه حق پرست، روح‏اللّه بهمنی، خيراللّه عبدی

اندكی كم ترازيك كيلومتربعداز «ده‏ كهنه» روستای «پالنگری‏نو» واقع است؛ «پالنگری» سرزمين افسانه‏ای ومحل شكل‏گيری افسانه‏ها ورؤياهااست. كليات تاريخ «پالنگری» در كتاب «آفتاب كامفيروز» آمده است، در اين جا ازتكرارآن پرهيزمی گردد؛ اما مقداری از مطالب باقی مانده نسبت به تاريخ گذشته ی «پالنگری» را از زبان اشخاص نام برده نقل می‏كنم :

بنا به روايتی، در حوالی «پالنگری» كنونی شهرك قديمی به نام «قيطريه» برپا بوده است كه محل تبعيد گاه مجرمين در عهد كريم خان زند بوده است. هم چنين گفته شده كه روزگاری «پالنگری» كهن از چنان آبادی و وسعت برخوردار بوده كه يك رأس كهره‏ی پالنگرينی، بام به بام رفته تا به روستای «گرمه» رسيده است. بعضی‏ها می‏گويند آن كهره از«پالنگری» شروع كرده، بام به بام رفته تابه باغ نوسابق رسيده است، عده ی هم می‏گويند آن‏كهره ی كذايی ازباغ نوشروع كرده وبه «گرمه» تمام نموده است .

بعضی‏ها گفته‏اند در محل صحرای «زاوای» كنونی شهری آباد به نام «عز آباد» بر پا بوده است. در ناحيه ی فوقانی صحرای زاوا تنگی واقع شده كه اهالی به آن «تنگ تننا» می‏گويند، گفته شده كه وجه اين نام گذاری ازآن جاآمده است كه در همين نقطه، جنگ تن به تن در دفاع از شهر افسانه‏ای "عز آباد" در مقابل مهاجمينی كه قصد غارت آن شهر را داشتند، صورت گرفته است. در همان تنگ تننا كره سنگی وجود دارد كه به آن «قلعه‏ی عاقلان» می‏گويند، به موجب اين نام گذاری، آن قلعه حكم ساختمان مجلس شورا ی شهررا داشته كه عقلای قوم در مواقع ضروری در آن جا دور هم گرد می‏آمده، مسايل و مشكلات محل را به مورد بحث می‏گذاشته‏اند .

می گویند درمحل پالنگری قدیم ( واقع درده کهنه) درنقطه ی موسوم به " تل پاقلعه ای " قلعه ی دیگری برپابوده که به آن " قلعه ی گاوسواران " می گفتند. گاوسوارها که حدود 30- 40 خانوارجمعیت می شدند، ازمردم پالنگری نبوده واشخاصی زورگوومردم آزار وگردن کلفت بودند، مخارج خودراازطریق رهزنی وباجگیری تا مین می نمودند. آن ها مردم پالنگری رانیزاذیت می نموده وازایشان مطالبه ی خراج می کردند، یک وقت مردم پالنگری از آن ها دعوت می کنند که بیایید باهم کشتی بگیریم، مشروط به این که هرطرف که مغلوب شد، ازاین محل بارکند وبرود، باهم به توافق می رسند ومراسم کشتی گیری برپا می شود، مردم پالنگری پیروز می شوند، وگاوسوران شب هنگام بارمی کنند ومی روند، معلوم نشد آن ها چه کسانی بودند، ازکجا آمده بودند ، به کجارفتند . قلعه شان هم خود به خود محوشد، چنان که هیچ اثری ازآن باقی نمانده است .

طبیعی است که جدول مهم « جلال آباد» رکن اصلی عظمت پالنگری محسوب شده ومی شود، درباره ی این جدول گفته شده كه اول بار پالنگرينی‏ها اين جدول را احداث نموده‏اند، آن‏ها می‏گويند: حفر اين كانال‏ به دستور سلطان جلال الدين خوارزم شاه آغاز شده و به مدت يك سال از سر بند خود در زير دست صحرای اللّه مراد خانی تا انتهای «قلعه نو» كنونی كشيده شد. موقعی كه آب را در آن انداختند، سلطان جلال الدين به اتفاق مادر پير و با تجربه‏اش در جلو چادر مخصوص خود نشسته ومی‏خواستند ببينند كه اول بار چه كسی از اين جدول آب می‏نوشد؛ لحظاتی گذشت، ديدند يك قلاده روباه از «كمرزرد پالنگری» پايين آمده و دَوان دَوان خود را به «جدول جلال آباد» رسانيد، آن روباه ازاين جدول آب خورد، چند قدمی آن طرف تر رفت، فوراًاستفراغ كرد؛ مادر سلطان جلال الدين وقتی اين صحنه را ديد، به پسرش گفت: «بهتراست از خير اين جدول بگذريم، واز اين جا برويم كه اين جدول به کام ما نمی‏ شود.» البته بعد ازآن روباه، خيلی‏ها صاحب ملك آب اين جدول شدند، لكن هريك بعد ازمدتی استفراغ كردند .

گفته شده كه سراسر «كمرزرد پالنگری» آن چنان پوشيده ازباغ های انگور و درختان ميوه بوده كه تااين اواخر وقتی عشاير ترك در مسير ييلاق - قشلاق به «پالنگری» می‏رسيدند و پيرمردهای ضعيف و نابينا كه سوار براسب وقاطر بودند وبه همراه قافله حركت می‏كردند، وقتی می‏فهميدند كه به «پالنگری» رسيده‏اند، خودبه خود سرهای خود را پايين می‏گرفتند تا به شاخه های درخت اصابت نكند؛ چون آن‏هادرزمان‏های جوانی وسلامت ديد، آن انبوه درختان را ديده بودند، خيال می‏كردندكه اكنون هم همان طوراست .

هم چنين می‏گويند در «كمر زرد پالنگری» غاری وجوددارد كه تاهنوز كسی به انتهای آن نرسيده است. می گویند در درون آن غار موجودات عجيب وغريب واشباح وجوددارند. درپوزه ی «پالنگری» يك تخته سنگ صاف وصيقلی وجوددارد، كه اهالی به آن «قالی چه ی حضرت سليمان» می‏گويند؛ آن‏ها معتقد اند كه روزی حضرت سليمان سجاده ی خودرا دراين جا پهن كرده وبه روی اين تخته سنگ نماز گزارده است، به مو جب اين اعتقادات، آن دراصل نه يك تخته سنگ، بلكه يگ تخته قالی چه بوده كه تبديل به سنگ شده‏است ونقش ونقوشش دراثر گردش ايام ازبين رفته است .

همين طور در تنگ تننا حفره‏ی در دل سنگ وجود دارد كه معروف به جای زانوی اسب حضرت عباس (ع) است. مهم ترازهمه اين كه يكی دو سال قبل از اين، يك اكيپ مركب از تعداد افراد ساكن د رروستاهای مجاور، در يك نقطه ی معين در همين تنگ تننا مبادرت به حفاری غير مجاز، به قصد استخراج گنج نمودند، آن‏ها خیلی زحمت کشیدند، مدت‏ها با رعايت احتياط كامل و اغلب شب‏ها دست به كار می‏شدند، زير يك كله ی سنگ را می‏كندند. اما قبل از اين كه به گنج موعود برسند، توسط مأمورين انتظامی بازداشت می‏شوند .

تا هنوز در «پالنگری» شايع است كه اسداللّه خان پالنگرينی گفته بوده: «هر كس كه به فاصله ی هفت قدم در هفت قدم يك خمره ی دفينه نداشته باشد، بهتراست زنده نماند، چون زندگی ندارد.» مبتنی برهمين نقل قول اسداللّه خان پالنگرينی‏است كه اشخاص زيادی، وجب به وجب نواحی «پالنگری» را ورانداز كرده‏اند، لكن تا هنوز به قدم هفتم نرسيده‏اند. چنان كه گفته شده، كسانی عمرشان را در راه يافتن گنج اسداللّه خانی به سر بردند، و لی تا هنوز هيچ چيز نيافته‏اند .

اگرچه حاج مرتضی كيانی گفت: «وقتی مالكان املاك «پالنگری» زمين به اجاره ی زارع می‏دادند، با آن ها شرط می‏كردند كه اگر گنجی درزمين پيدا شد نصف و نصف باشد، عده‏ی از زارعان گنج پيدا كردند، ولی آن را كتمان نموده وبر خلاف قرار داد، با مالك در ميان نگذاشتند، آن‏ها گنجی به دست آورده را بردند در جعفر آباد «بيضا» و كو شكك و دشتك فروختند، بالا خره موضوع افشا شد، سالی ديگر كه به دنبال تجديد اجاره ی زمين آمدند، مالكان حرف گنج‏های مكشوفه را مطرح كردند، زارعان هم اعتراف كردند و مجبور شدند يك پارچ آب خوری و چند ليوان نقره‏ا ی برای ما آوردند، كه خيلی تميز و براق بودند، ما مدت‏ها با آن ها آب می‏خور ديم، ديگر نمی‏دانم چه شد.»

هم چنين گفته شده كه به روی ستون‏های سنگی حمام قديمی «پالنگری» كه در زمان اسداللّه خان بنا شده بود، اين جمله به خط جلی حك شده بود که: «خرج تعميراين حمام در زير همين ستون‏ها قرار دارد.»

مالكيت سابق «پالنگری» نيز درهاله ی آميخته باافسانه وواقعيت قراردارد. چنان كه می‏گويند پس از اسداللّه خان مالكيت «پالنگری» به دست خوانين قشقايی افتاد، پس ازآن‏هابه مالكيت دو نفر به نام‏های مشير همايون و مُقبل السلطان حكيمی در آمد، آن‏ها به «قوام السلطنة» فروختند، بعد از او «پالنگری» سهم دختر بری قرار گرفته وبه خانم «طلعةالسلطنة شيرازی» رسيد، سپس كيانی‏ها خريدند، تا زمانی كه اصلاحات ارضی پيش آمد و زمين‏ها تقسيم شد .

انعقاد نطفه ی ادبيات در پالنگری

غرض ازنقل مجموع آن چه گفته شد اين بود كه ازنقطه نظرجامعه شناختی ثابت نماييم كه «پالنگری» كهن درهرحال تا آن حد از رونق و شكوفايی رسيده بوده كه حتی نطفه ی افسانه و ادبيات در آن منعقد شده بوده. افسانه‏ها و قصه‏ها همان سلول اوليه ی ادبيات را تشكيل می‏دهند. هم چنان كه ادبيات ازنخستين جوانه هاونشانه‏های پيدايش فرهنگ وتمدن است. ازآن‏جا كه در «پالنگری» باستان قصه‏ها و افسانه‏های ابتدايی درحال شكل‏ گيری بوده است، بنابراين می‏توان قضاوت كرد كه نخستين نشانه‏های كم رنگ پيدايش فرهنگ وتمدن دراين جا درحال ظهوربوده، امادراثرعوامل متعدد بارور نشده وضايع گرديده است. به عنوان نمونه به يك قصه ی پالنگرينی توجه می‏كنيم :

داستان عشق نجماو سمنبر

گويا« نجما» اسم پسری بوده كه در روستای «ممو» زندگی می‏كرده و به امور چوپانی اشتغال داشته است، ازقضای روزگار گذرش به «پالنگری» افتاده وچشمش به «سمنبر» دختر خان «پالنگری» می‏ خورد، ازآن پس نه يك دل، بلكه صددل عاشق «سمنبر» می‏شود، چنان دركوران اين عشق آتشين گرفتارمی آيد كه روزها به چرای گوسفندان می‏پرداخت، شب هاگوسفندان خود را به آغل می‏برده و هر شب فاصله ی طولانی ميان جورک ممو و «پالنگری» را باپای پياده طی نموده، به «پالنگری» می آمده و شب تا صبح در اطراف قلعه ی «پالنگری» دور می‏زد و اين اشعار را با خود می‏خواند ه است :

به ‏دورقلعه می ‏خوانم چوبلبل ميان قلعه دارم خرمن گل‏

الهی دست دُلگَر بشود خُرد در ودروازه راكرده مطابق

منظور از «دُلگر» در اين جا دربان قلعه ی «پالنگری» است كه صدای شعر خوانی نجما را شنيده و ازرازاوهم خبردارد، لكن با نجما همكاری نكرده وبه او چنين پاسخ می‏دهد:

برو نجما، بروای مردی ابله‏ چه كار داری به اين استاد د لگر

هر آن ياری كه ميل يارداره‏ چه پروا از در و ديوار داره

دل عاشق مثال گرگ گشنه كه گرگ از هی هی چوپان نترسه

نجما در اواخر شب مجدداً «پالنگری» را به قصد ممو ترك كرد ه و اول صبح به ممو می رسيده و گوسفندان خود را به چرا می‏برده است، دَم دَم غروب گوسفندان را به آغل كرده و مانند شب‏های گذشته عازم قلعه ی «پالنگری» می‏شود. بالاخره خبر عشق و عاشقی نجماو سمنبر به گوش خان «پالنگری» می‏رسد، خان جداً با ازدواج نجما و سمنبر مخالفت می‏كند، چون در نظر دارد كه دخترش سمنبر را بر خلاف ميلش به عقد پسر عمويش در آورد، كه آن پسر عموی سمنبر هم زشت و بد قيافه است، هم خِپِلو و كچل می‏باشد، طبعاً مورد پسند دختر نيست. لذا خان «پالنگری» بر سر راه نجما و سمنبر مشكلات فراوان ايجاد می‏كند، موانع زياد می‏تراشد و شرايط سنگين می‏گذارد. اما نجما از روی تمام آن مشكلات و موانع عبور نموده و از همه‏ی آزمايش‏ها سربلند بيرون می آيد .

در يك مورد خان «پالنگری» به نجما می‏گويد: «من می‏خواهم تورا امتحان بنمايم، اگر تو راست می‏گويی كه عاشق دخترم سمنبر هستی، پس بايد در هر حال او را بشناسی، من چهل دختر هم سن وسال، هم قد و متحد الشكل را در حالی كه همگی نقاب بر چهره زده باشند، در مقابل تو به صف می‏كنم، سمنبر هم یکی ازآن چهل دختر خواهد بود، تو بايد از فاصله ی پانصد متری، از ميان 39 دختر او را بشناسی، اگر شناختی باز هم تحت شرايطی با ازدواج شما موافقت می‏كنم؛ اگر نشناختی پس معلوم می‏شود كه تو عاشق نيستی، بلكه يك فرد هوس باز ودروغ می‏باشی؛ درآن صورت وای به حال تو.»

نجما اين شرط خان «پالنگری» را قبول می‏كند، در روز معين محفلی آراسته می‏شود، بزرگان «پالنگری» هم جمع می‏شوند، در مقابل چشمان هزاران هزار تماشاچی، تعداد چهل دختر جوان ومتحد الشكل را به صف می‏كنند، نجما را هم به فاصله ی مقرر نگه می‏دارند، اما قبلا بين نجما و سمنبر هماهنگی شده و سمنبر به نجما گفته است كه من پيراهنی با چه رنگ بر تن خواهم نمود و چه نوع جليقه‏ی خواهم پوشيد، از اين جهت نجما در مقابل هزاران چشم منتظر كه نفس هارا درسينه حبس نموده‏اند، با خيال راحت اين شعر را كه حاكی از شناختن سمنبرازميان چهل دختربود، با صدای بلند انشاد كرد:

وِل مو[3] پيرهن شبرنگ داره زر ه پوشيده ميل جنگ داره

وقتی كه چنين شد، جمعيت يك پارچه غرق درشادی وهيجان گردیده و يك سره به تحسين نجما پرداختند. خان «پالنگری» شرط را باخت، فشارروانی جمعيت هم پشت سرش بود، به ناچار در ظاهر با ازدواج نجما و سمنبر موافقت نموده و شرايط ديگری پيش كشيد؛ از جمله اين كه نجما بايد برابر با وزن دختر سيم و زر به خان بدهد. باز هم نجما قبول كرد؛ قراری گذاشتند، در موعد مقرر محفلی آراسته شد، نجما چندين بار خر سيم و زر وسكه واشرفی حاضر نموده و چنان وانمود كرد كه حاضر است چندين برابر وزن دختر زر وسيم بپردازد .

در ميان حلقه ی بزرگ از جمعيت تماشاچی و با حضور خان «پالنگری» ترازوی بزرگی در وسط ميدان داير كردند، سمنبر در يك كفه ی ترازو قرار گرفت و نجما شروع كرد به ريختن سيم و زر در كفه ی ديگر ترازو... آن قدر ريخت تا آن‏كفه ی ترازو، كه سمنبر در آن نشسته بود، از زمين كنده شده و به هوا رفت، كفه ی زر به زمين قرار گرفت. اما باز هم نجما هم چنان سيم و زر می‏ريخت، لكن قپان چی بدجنس وحسود خان كه چشم ديدن نجمارا نداشته وهميشه دركاراو مشكل تراشی می‏كرد، اين بارنيز می‏خواست در همين جا بدجنسی خود را نشان دهد؛ او در حالی كه می‏ديد كفه ی كه سمنبر در آن قرار دارد در هوا است، باز هم اجازه ی ختم ماجرا را نمی‏داد و هم چنان از نجما می‏خواست كه كماكان سيم وزر بريزد. اما نجما رو به خان كرده و در ميان جمعيت اين اشعار را خواند:

بيا ای خان عادل، خان عادل‏ قپان دارت نداره رحم بر دل

سر سنگی چو گوی در هوايه‏ سر جنسی چو ميخی در زمينه

من از چربی وخشكی غم ندارم‏ دلت هر چه كه می‏خواهد بريزم‏

بيا خاناكه خان حق كشی‏تو يقين دارم كه عاشق می‏كشی تو

نمی‏ترسی ز فردای قيامت‏ جوانی مثل نجما می‏كشی تو

پس از اين برنامه، خان «پالنگری» مجبور می‏شود نجما را به مهمانی خود طلبيده و به او اجازه دهد تا با سمنبرآزادانه حرف بزند. در آن زمان سراسر «كمر زرد پالنگری» زير باغ‏های انگور قرار داشته و همه ی آن باغ های باشكوه، ملك خان پالنگری بوده است، سمنبر هر روز برنامه داشته تا به اتفاق كنيزان خود به باغ انگور رفته، به تفريح و تفرج بپردازد؛ آن روز قرار شد تا با اجازه ی خان، آن عاشق و معشوق به اتفاق يك ديگر به تفرج درآن باغ بپردازند. در اين موقع است كه نجما از شدت شادمانی اين اشعار را با خود زمزمه می‏كند:

وِل پالنگری ميل سفر كرد هوای باغل زير كمر كرد

به دست نازكش انگور می‏چيد دل ديوانه را ديوانه ‏تر كرد

وِل پالنگری مهمانم امشب‏ گدا بودم، ولی سلطانم امشب

ناگهان ورق برگشت، خان «پالنگری» كه پيوسته به دنبال بهانه جويی و كار شكنی بود، از كجا فهميد كه در جريان شناسايی سمنبر از ميان چهل دختر غَل و غَش واقع شده و گويا خان فريب خورده است؛ درنتيجه خان حرف خود را پس گرفته و به نجما گفت كه من بايد مجددا ترا امتحان كنم كه آيا واقعا سمنبر را در هر حال می‏شناسی يا خير؟

بازی ازنو شروع شد، بازهم نجما پذيرفت، اين بار نجما را در ميان يك حلقه چاه عميق انداخته و سر چاه را محكم بستند، سپس سمنبر را سوار بر شتر نموده و افسار شتر را به دست همان پسر عموی كچل و خِپِلوی سمنبر دادند، تا شتر ر ااز روی دهانه‏ی چاه عبور دهد، دراين حالت اگرنجما شناخت كه چه كسی ازروی چاه عبورنموده، ثابت می‏شود كه اوواقعا عاشق است. وقتی كه شتر از محل گذشت، درب چاه را گشوده و نجما را از ميان چاه بيرون كشيدند، ازنجما پرسيدند كه: «فهميدی چه كسی ازروی چاه عبور كرد؟»

نجما در جواب اين شعر را خواند:

شترديدم سمنبر بار می‏رفت شكر زير و گل هم سر بار می‏رفت

ببين نجما، ببين بيچاره نجما سر افسار شتر دست كچل بود

اين بار ديگر خان نمی‏تواند زير قول خود بزند، بناچار به ازدواج آن دو رضايت می‏دهد. بعد از انجام مراسم عقد و عروسی، هر دو به قصد تفريح و تفرج در ميان بيشه زارهای سواحل رودخانه ی «كُر» می‏روند ودر همان جا حجله می‏زنند. انتخاب اين محل با در خواست آقا داماد می‏شود كه خطاب به عروس می‏گويد:

دلم می‏خواد كه تنها بينمت وِل كنار بيشه و سايه ی سر نجل

بشينيم لب به لب زانو به زانو در آريم غصه ی چند ساله از دل‏

آن‏ها آن قدر سرگرم صحبت شدند، تا هردو خسته شده و خواب شان برد، در خواب جانور وحشی به سراغ شان آمده و هر دو را خورد.! بدين ترتيب قصه به پايان رسيد وكلاغه هم به لانه اش رسيد .!

مردم «پالنگری» تأكيد دارند كه نوع گويش آنان تابع سبك بابا طاهر عريان است و با لهجه ی ساير روستاهای «كامفيروز» متفاوت می‏باشد. چنان كه اشعار ی منسوب به نجما نيز، هر چند بسيار ساده و ابتدايی و ناقص‏است، لكن درعين حال متأثر از سبك بابا طاهر عريان می‏باشد. درعين حال قصه ی نجما وسمنبر ازمنظرفنی وزيبايی شناختی چيزی كم ندارد، تمام عناصرداستانی وصناعت ادبی درآن لحاظ شده است .

واقعيت‏های پالنگری

اوج پيش رفت «پالنگری» را درزمان سلجوقيان می‏توان نام برد؛ به طوری كه «پالنگرين بيگ» يكی از اُمرای قدرت مند سلجوقی در اين جا حكومت می‏راند، درآن موقع روستای «پالنگری» (كهنه) يك قصابچه ی بوده كه حكم مركزيت ملوك الطوائفی منطقه راداشته است و دارای مسجد، حمام، مراكز پيشه وری وپيله وری بوده است. استادكاران و سنگ تراشان به طورحرفه ی دراين جا كار می‏كرده‏اند. آثار وبقايای از نمونه ی كارهای آنان تا هنوز در اين محل موجودمی باشد. سنگ‏های با كنده كاری و تراش زيبا برروی قبور اموات وجود دارد كه شاهد روشن بر اين گفته است .

روی بسياری از اين سنگ ها نقاشی‏ها و مناظر زيبا از عوالم دنيا و آخرت وصحنه‏های از شكارگاه، شخم زدن زمين، شخص در حال استراحت، درحال قليان كشيدن و غيره حك شده است. دربرخی از نقاشی‏های روی سنگ، كه گمان می‏رود عالم آخرت را ترسيم كرده باشد، شخصی با خيال راحت روی تختی نشسته و در اطراف او كنيزان و غلامان در حال خدمت گزاری‏اند. در بالای سر آن شخص، فرشته‏ها در حال پروازمی باشند. چنين كنده كاری‏ها به روی سنگ قبر افراد جوان و اشخاص متنفذ بيش تر رواج داشته است. سنگ قبری از دوره ی صفويه وجود دارد كه نشان می‏دهد دو دختر جوان از دو طرف (شخص متوفی) قليان و ظرف ميوه گرفته، به شخصی كه در كنار حوض آبی در حال استراحت می‏باشد، تعارف می‏كنند. چنين نمونه‏ها بسيار زياد است. جالب اين است كه هر يك از سوژه‏های نقاشی متناسب باشأن ومنزلت متوفی و استعداد و ذوق بازماندگان طراحی شده است، احتمالاً علايق و معتقدات شخص متوفی نيز لحاظ شده است، چنان كه تكراری و يك نواخت نمی‏باشد .

يك نمونه‏ی ديگر، سنگ عصاری خانه می‏باشد، كه هم اكنون در زيردست قبرستان «ده كهنه» به روی زمين‏های مزروعی موجود است، اين سنگ بزرگ كه بين 2 تا 3 تن وزن دارد، با مهارت تراشيده شده و به صورت يك دايره ی بزرگ، با قطری بيش از نيم متر در آمده است، وسط اين دايره سوراخ است؛ گويا اين سنگ، جفتی شبيه خودهم داشته كه اكنون دردست رس نيست. اين سنگ‏ها به وسيله ی نيروی احشام به حركت درآورده می‏شده وبدان طريق روغن گنجد گرفته می‏شده .

ديگر از نمونه‏های پيش رفت «پالنگری» آن بوده كه آب چشمه ی حاجت، ياهمان بهشت گمشده رابه وسيله ی لوله‏های ساخته شده از ساروج به «پالنگری» انتقال می‏دادند، اين لوله‏ها در زير زمين تعبيه شده و از زير بستر رودخانه ی «كُر» عبور می‏كرده است. بقايای از اين نوع لوله در پوزه ی «پالنگری» كشف شده است. جريان آب به طور دايم بوده و خانه‏های «پالنگری» همواره آب جاری در خود داشته‏است. حمام‏ها نيز از همان آب استفاده می‏نموده‏اند .

نمونه ی ديگر اين كه مردم «پالنگری» قديم در فصل تابستان آب گرم نمی‏نوشيدند، زيرا به دستور اسداللّه خان پالنگرينی گودال بزرگی به عنوان يخچال طبيعی در حوالی «پالنگری» در محلی موسوم به گودال خسروها حفركرده بودند كه درفصل زمستان آن را از برف انبوه می‏ساختند، برف را لگد می‏ زدند تاخوب فشرده شود، سپس مقداری کاه روی آن پهن می کردند ودر آخربه وسيله ی خاك می‏پوشانيدند ودر فصل گرمای تابستان به دستور اسداللّه خان طبق برنامه ی جيره بندی دربين مردم توزيع می‏نمودند .

طبق مضمون فارس نامه ی ناصری «پالنگرين بيگ» پسری داشت به نام «حالت خاص بيك» او جوانی برجسته، غيور و متنفذ بود؛ وقتی كه ميان ملك شاه سلجوقی و برادرش اختلاف افتاد، وی را به عنوان نايب الحكومة و واسطه جهت اصلاح بين خود به همدان دعوت كردند، او چند صباحی مهارحكومت را در دست گرفت، قصد تصرف دايمی حكومت به سرش زد «حالت خاص بيك» نزد خود چنين برنامه ريخت كه طی نقشه ی با دعوت از برادر ملك شاه سلجوقی كه در آن زمان در جنوب ايران زندگی می‏كرد، هر دو برادر رادريك جلسه به قتل رسانيده وحكومت خودرادايمی نمايد .

اما اين نقشه ی او در نزد ملك شاه سلجوقی افشاء شد، در شبی كه فردای آن قراربود جلسه ی آشتی ميان آن دو برادر برگزار گردد، مأمورين ملك شاه سلجوقی شب هنگام، وارد اتاق خواب حالت خاص بيك شده وسر او را ازتن جدا كردند؛ سپس ملك شاه سلجوقی دستور حمله به «پالنگری» را صادر نموده و آن محل را به آتش كشيد، امير «پالنگری» از اين وقايع جنون برداشته و عده‏ی زيادی از افراد مردم را يا خود كشت، يا به كشتن داد، اوضاع به طور جدی غير قابل زندگی شد. گروهی زيادی از مردم «پالنگری» مجبور شدند منطقه را ترك نموده، به طرف بوانات فرارنمايند، چنان كه تا هنوزدربوانات افراد وخانوادهای زيادی هستند كه با نام خانوادگی «كامفيروزی» زندگی می‏كنند .

در پالنگری - همراه حاج آقا سید شهاب الدین میر باقری

قرن ها و زمان های طولانی گذشت تااين كه جرقه ی ديگر ی در تاريخ شكوفايی «پالنگری» به وقوع پيوست وآن در زمان نادر شاه افشاربود كه نسبت به اين منطقه توجه خاص گرديد. با توجه به آثار، نشانه‏ها و بقايای سنگ های كه هم اكنون موجود، است می‏توان گفت كه «پالنگری» دوباره به قصابچه‏ی آباد مبدل گرديد. مساجد، حمام ها، مغازه‏ها و حرفه‏ها دوباره رونق گرفت؛ چنان كه سالانه ‏مبلغ زيادی ماليات به دولت می‏پرداخت. اين روند در دوره‏های زنديه وقاجاريه نيز هم چنان دوام داشت .

درحدود يكصد وپانزده سال پيش ازاين به علت هجوم ملخ در پانزدهم خردادماه سال 1271 (هش) تمام مزارع «كامفيروز» ازبين رفت كه در نتيجه به دليل عدم برداشت محصول، ماليات «كامفيروز» بخشوده شد. چند سال بعد ازآن مرض وبا به منطقه آمد که تلفات بسيار زياد گرفت، به طوری كه خانواده‏های شب سالم می‏خوابيدند، تافردايش همگی می‏مردند، اوضاع چنان شد که عده‏ی به كوه‏ها فرار كردند، درمحل كم تر كسی جهت دفن اجساد پيدا می‏شد، لذا تعداد زيادی از اموات را در گورهای دسته جمعی به خاك می سپردند. اين سال در بين كهن سالان به " سال دردی " مشهور است، هنوز كسانی زنده هستند كه ازآن سال شوم به ياد آورند .

در اين جا قسمت‏های عمده از مندرجات «فارس نامه ی ناصری» در خصوص «كامفيروز» را نقل می‏كنم:

«بلوك «كامفيروز» بلوكی است سردسير در فارس، هوايش از سردی مايل به اعتدال است، در جانب شمالی «شيراز» واقع است و درازی آن از جورك «ممو» تا قريه‏ی گرمه نه فرسخ و پهنای آن از قريه ی «پالنگری» تا «دلخان» پنج فرسخ محدود است. از جانب مشرق به بلوك «رامجرد» و «ابرج» از سمت شمال به بلوك «سرحد چهار دانگه» و از طرف مغرب به نواحی ممسنی و از جانب جنوب به بلوك «بيضا» متصل است.»

«محصولاتش عبارت ازگندم، جو، برنج و نخوداست. آبش از رودخانه ی سرحد و «دژكرد» است، چشمه و قصبه ی اين بلوك «پالنگری» است، كه نام اميری از امرا و پادشاهان سلجوقی است و حالت خاص بيگ پسر «پالنگری» در حوادث سال 547 درگفتار اول اين فارس نامه ی ناصری نگاشته گرديد. قريه ی «پالنگری» به مسافت شانزده فرسخ از «شيراز» دور افتاده است، ضابطی اين بلوك با خوانين «كامفيروز» است كه جد اعلای آن ها محمد حسين بيگ چهارده چريك است. چهارده چريك نام تيره‏ی از ايلات قشقايی است.»

«در اوايل دولت صفويه وفتنه ی افغانی محمد حسين بيگ به ضابطی اين بلوك برقرار گرديد، بعد از وفات او پسرش حاجی يوسف علی بيگ كامفيروزی به جای پدر نشست، بعد از وفات او پسرش حاجی محمد حسين بيگ كامفيروزی به ضابطی اين بلوك مأمور گرديد، بعد از وفات او پسرش حاجی احمد خان كامفيروزی مباشر امر ضابطی گرديد، بعد از وفات او حاجی اسداللّه خان كامفيروزی ضابطی اين بلوك راقبول نمود. اورادو پسراست، جان محمد خان كامفيروزی چندی به عاملی «كامفيروز» برقرار و درعنفوان جوانی بدرود زندگانی را نمود. خلف الصدقش يوسف خان چون والده ی او دختر حامی خان كلانتر شيرازی مشهور به «بيضايی» است، در كنف تربيت اعمام مادری خود تربيت يافت و در «شيراز» متوطن گشته است. پسر ديگر حاجی اسداللّه خان كامفيروزی عالی جاه حاجی نصراللّه خان كامفيروزی است، چند سالی است که املاك موروثه ی خود رااز دست داده و در بلوك بوانات مسكن گرفته است.»

«بعد از وفات جان محمد خان، ضابطی از خانواده ی خوانين كامفيروزی بيرون رفته و سال هااست اين بلوك را ضميمه ی بلوكات سرحد چاردانگه كرده‏اند كه حكومت آن با حاجی نصراللّه خان سرتيپ ايل قشقايی است. اين بلوك مشتمل است بر سی وچهار قريه ی آباد.[4]»

«پالنگری» تاكنون سه بار جا به جا شده است، «پالنگری» اول همان «ده ‏كهنه» كنونی است كه حواشی فوقانی و تحتانی «جدول جلال آباد» را در بر می‏گرفته است. «پالنگری» دوم در داخل اراضی مزروعی در منتهی اليه پوزه ی كمر زرد واقع بود، كه درحدود سال‏های 1260 تا 70 (هش) به صورت قلعه ی محكم، دارای 4 برج بلند و 9 قلعه ی اندرونی تأسيس شد ودارای يك درب بزرگ بود. دراین موقع جمعیت ساکن در قلعه ی پالنگری به حدود پنجاه خانوار می رسید، که به دومحله ی بالاوپایین تقسیم می شد، کدخدای محله ی بالا مشهدی غلام وکدخدای محله ی پایین مشهدی علی کرم بود . 3نفرتفنگ چی به نام های گرگ علی رمضانی، خدارحم حق پرست وعلی خان شهبازی کارنگهبانی ازقلعه را به عهده داشتند، به این 3 نفر " چریک " می گفتند .

تمام بناهای داخل قلعه دارای دوطبقه بود كه طبقه ی زيرين برای نگهداری حيوانات و ذخيره ی علوفه درنظرگرفته شده بود وطبقه ی فوقانی جهت سكونت آدم‏ها بود. این قلعه دارای یک باب مکتب ویک واحد حمام هم بود . این قلعه درزمان ترك آقايی هدف هجوم اردوی ايل قشقايی قرار گرفته و بكلی غارت شد، دراین ماجرا ابتدا یک نفر ازاردوی ایل قشقایی توسط تفنگچیان پالنگرینی به قتل رسید، به دنبال آن، ارتش قشقایی خشمگین شده وچپ وراست به هرطرف حمله ورگردید، در اين جريان 4نفرپالنگرینی به قتل رسیدند وعده ی زیادی زخمی شدند ، قلعه ی «پالنگری» به آتش كشيده شد، تاآن حد كه از استفاده خارج گرديد ، تمام دارایی مردم به غارت رفت. مردم «پالنگری» برای مدتی مديد در روستاهای مجاور پناه بردند، عده ی هم درويرانه‏های به جا مانده از جنگ و غارت به سر بردند، پس ازآن واقعه، باری ديگر عده ی از پالنگرينی هابه طرف بوانات مهاجرت نموده و درهمان جامتوطن شدند .

حاج ميرزاباباسلطانی در مورد گوشه‏های اززندگی درآن قلعه چنین می‏گويد:

«درسال 1335 (هش) درهمان قلعه ی سابق پالنگری ساكن بوديم، هنوز خبری ازاصلاحات ارضی دربین نبود، همه ی املاك درتملك حضرات كيانی قراداشت، هيچ كس دارای ملك شخصی نبود، درآن زمان كدخدای «پالنگری» حاج درويش هوشيار بود. يك روزيك نفرمهندس ازجانب دولت آمد وهمه ی افراد قلعه رادرجلو درب قلعه گردآورد، سپس ازبين آن‏ها 3تن را كه هركدام دارای سن بالای 30 سال بودند، انتخاب نمود، من يكی ازآن 3 نفر بودم، دونفرديگر هريك مشهدی محمد علی اسدی ومشهدی آزاد احمدی بودند. آن مهندس به ما گفت: شما سه نفر بايد يك انجمن تشكيل بدهيد، ماهيچ نمی‏دانستيم که انجمن چیست ونحوه ی كارووظايف آن چگونه است، بنابراين ازجناب مهندس پرسيديم كه: وظيفه ی ماچيست؟ مهندس درپاسخ فرمود: بايد سعی كنيد اختلافات مردم را حل وفصل كنيد، درامرعمران وآبادی روستاتلاش نمایيد، ازمحصولات مردم 2 % مالیلت جمع آوری كنيد، درهرسال به ازاء هررأس گاو وگوسفند 2تومان ماليات بگيريد وآن را برای عمران وآبادانی محل خرج كنيد، ماهم همين كار هاراكرديم، ازآن پس هرسال يك بارآن مهندس به ديدارما می‏آمد ومقداردرآمد وهزينه‏های مارا محاسبه می‏كرد، مبلغ مازاد را درحساب بانكی مخصوص پالنگری واريزمی نمود.»

درگزارشی که جناب مهندس عبدالرحیم غفاری تهیه نموده، آمده است که: به پنداشت عده‏ی، از همان نوك پوزه ی یالنگری معبری به سوی رود خانه ی«كُر» امتداد داشته كه به وسيله ی يك دهنه پل بر روی رودخانه، با ناحيه غربی «كامفيروز» اتصال می‏يافته است. طبق اين نظر، پل كنونی عبا س آباد در مجاورت محل پل سابق «پالنگری» احداث شده است. درنوك اين پوزه آسياب «پالنگری» قرارداشته است .

«پالنگری نو» در سال 1354 (هش) به دامنه ی كمر زرد در نقطه‏ی موسوم به باغ كوه كشيده شد، بدين ترتيب «پالنگری» سوم متولد گرديد. بنابه اظهارات حاج ميرزاباباسلطانی: مردم پالنگری درآن قلعه ی قديم درمعرض خطرات ناشی ازسيلاب های تنگ تنناوكمرزرد قرارداشتند، ازطرف ديگر محل سكونت مردم به دليل محاصره شدن دروسط اراضی كشاورزی محدود بود، به تدريج دنيا آرام‏ تر وامن ترگرديد، جمعیت هم بیش تر شد، وضع زندگی مردم هم بهبود یافت؛ همه ی اين عوامل باعث شد تا مردم پالنگری درفكر محل جديد باشند، در آن موقع اراضی كمر زرد در تملك كيانی‏ها قرار داشت كه در سال 1353 مردم «پالنگری» از قرار هر متر مربع يك تومان خريداری نمودند ومحل جديد را ساختند .

«پالنگری نو» دارای يك باب مسجد شيك و تميز است كه در سال 1360 تأسيس شده است. در سراسر «كامفيروز» تنها مسجدی كه دارای خانه ی خادم می‏باشد، همين مسجد «پالنگری» است كه خادم مسجد در داخل آن سكونت دارد، به امور نظافت و نگهداری مسجد می‏پردازد، حقوق ومواجبش منظما پرداخت می‏گردد. پالنگری جدید دارای یک باب مدرسه ی 5 کلاسه ی شیک وتمیز است که زمين آن را دو فرد خيّر به نام‏های حاج علی كشاورز و گرگ علی رمضانی وقف نموده‏اند. مدرسه ی «پالنگری» در سال 1358 مورد بهره برداری قرار گرفت، يك سال قبل از آن حمام عمومی روستا با همت اهالی مورد استفاده قرار گرفته بود. دراين محل يك هيأت عزا داری تحت عنوان «عزاداران ابا عبداللّه الحسين (ع)» فعاليت می‏كند .

ورزش در «پالنگری» دارای رونق معتنا به نيست، به رغم اين كه تنها استوديوم استاندارد فوتبال «كامفيروز» در مجاورت «پالنگری» احداث شده است، لكن استفاده‏ی لازم از آن نمی‏شود، دراین محل تيم فوتبالی به نام «ساحل» باعضویت آقایان علی قربان حق پرست، مصطفی غفاری، محمد غفاری، حسن کریمی، محمد مظلومی، ابراهیم مقتدر، بیژن شهبازی ... فعاليت دارد.«پالنگری» در سال 1375 دارای جاده‏ی آسفالته شد، در همان سال به اتفاق تعدادی ديگر از روستاهای مجاور از نعمت روشنايی برق برخوردار گرديد. دارای آب لوله كشی، خانه ی بهداشت و مخابرات نيز می‏باشد. در سال 1379 با افتتاح پل «عباس آباد» و احداث جاده‏ی ارتباطی ميان دو ناحيه ی شرق و غرب «كامفيروز» موقعيت بهتری به دست آورد .

امروزه در«پالنگری» حدود 220 خانوارزندگی می‏كنند، كه جمعا تعداد 1150 نفررادربر می‏گيرد. ازروستای «پالنگری» حدود 17 نفركارمندومعلم، 20 نفر دانشجوی شاغل به تحصيل و7 نفر دندان ساز ماهرتجربی پاگرفته‏اند، درميان كارمندان 5 نفرمهندس شامل: اللّه كرم بهمنی مهندس پتروشيمی ورئيس اداره‏ی گازجهرم، سعيد بهمنی مهندس راه وساختمان، حسن غفاری مهندس كشاورزی، رحيم غفاری مهندس الكترونيك ومحسن حق پرست مهندس برق وجود دارند. هم چنين 4 نفردرجه دار نظامی به نام‏های رهام سلطانی، همت علی اثرزاده، مهدی صفری ومرحوم محمد كهيارزاده، و2 نفر فارغ التحصيل دوره ی كارشناسی حقوق قضايی، يك نفر كارمند بانك به نام محمد كشوری ازديگر چهره‏های شاخص «پالنگری» اند. فرد شاخص ديگر كربلايی هوشنگ سلطانی عضو اتحاديه ی دندان سازان «شيراز» است كه سمت مسؤ ليت هيأت مديره ی آن را عهده داراست، اودردورقبلی انتخابات شوراها، كانديد عضويت درشورای شهر «شيراز» شد كه جزء 15نفراول گرديد .

* سروده ی ازاميرعلی اسدی پالنگرينی - ساكن پالنگری *

درمورد خشك سالی 1378 ـ 79 وتبعات آن

خشك سالی گشت در هفتاد و هشت‏ كاروكشت‏اززارعين‏ترديدگشت‏

تا بهارش بود در هفتاد ونه‏ بهركشت و زرع بوديم دل به دو

سرپرست آب و كشت اعلام كرد نيست آب و هركه بايد چاره‏كرد

زارعين حقا به را می‏خواستند عاملين هَی درصدی می‏كاستند

نامه ها بنوشت بر شورای ما درصدی پنجاه شد ه كشت شما

دور هم گرد آمدند هر زارعی‏ تا كه بهر خود بسازند چاره‏ی

هم سه شورا با تنی چند از عمل‏ شد وكيل و نايب و مرد عمل

با چشم بين كشاورزان و خود تا بسازند مشكل آن سال حل

دفتر و دستك بياوردند بين‏ صورتی برداشتند از هر زمين

هر كشاورزی به صورت خواستند ناگهان از درصد ما كاستند

چون‏كه گفتندكشت راسی‏درصداست‏ صورت پنجاه درصد بی حداست‏

زارعين ناراحت از اين گفتگو چون چه آمد برسرش ديگر مگو

چون كه ناچاريم‏قبولش می‏كنيم‏ زودتر تا وقت هست جورش كنيم‏

بحث شد بين زمين شرق و غرب‏ تاكه مشرق خفته ماند ياكه غرب‏

زارعين بعضی دو جا دارند زمين‏ هم به غرب و هم به قلب مشرقين‏

ليك چون فرقی نباشد بهرشان‏ هر كجا باشد زمين كشت شان‏

لب فرو بستند بر روی زبان‏ تا كه باشد كارشان سهل و روان‏

عده‏ی ديگر كه داشتند غيرتی‏ خود دفاع كردند بهر ملتی‏

عده‏ی هم داشتند ترس و لقب‏ عده ی هم گشته بودند چون عرب‏

شد و كيلان وارد تقسيم كار تا كه فرصت بود بر فصل بهار

آمدند تا درصدی صورت كنند تا كه ارفاق همه ملت كنند

چند روزی زارعين با حوصله‏ تا كه گيرد اين قضيه فيصله‏

بوی آن آمد خيانت می‏شود صبر كن تا مسأله آخر شود

چون بنا چهل درصدش آمد حساب‏ عده‏ی سيخ آمد ند بعضی كباب‏

عده‏ی گفتندباشد اين چه كار فرق بين مردمان اين ديار

ناگهان بر عده‏ی گشت آشكار تا خيانت كرد ه فرد ی نابكار

كم كمك معلوم شد بر كارشان‏ گشت كوته دست ها از چار شان‏

من امير و هم علی ام، نام بابم همت است ساكن پالنگری، فر زند گان رحمت است


[1] «درآن زمان قشون دولتی به فرمان دهی " سرهنگ مجلسی " در«خانيمن» مستقربود، تا نظم وامنيت رادرمنطقه برقرارنمايد، هنگامی كه آن قشون تحت فشار قرارگرفت، از«شيراز» نيروی اضافی درخواست کرد، يك گروهان ديگرازقشون دولتی به قصد كمك به آن‏ها عازم «كامفيروز» شده ودرحوالی تنگ فراخ حسين آباد مورد حمله ی قوای عشاير به فرمان دهی ابراهيم خان نمدی قرارگرفتند. درآن موقع ناصرخان قشقايی هم در«كامفيروز» بود، ولی يورد ولشكرش در«بيضا» استقرارداشت، ناصرخان وقتی كه اوضاع را اين گونه ديد، از«كامفيروز» به «بيضا» رفته وتمام لشكر عشايررا به «كامفيروز» آورد وبه پشتيبانی ازابراهيم خان نمدی وارد عرصه ی كار و زاركرد، دراین موقع مير غارتی وبرادرانش نيز درميان لشكر عشاير بود كه درجريان جنگ با قوای دولتی، دوقبضه تفنگ برنو به غنيمت گرفته بود، دراين جنگ بسياری ازسربازان دولتی كشته شدند، تفنگ ها واسب‏های شان به تصرف جنگ جويان عشاير درآمد. بعد ازاين جريان حدود 300 نفرسربازبه فرمان دهی آقايان سرهنگ بلوری وسرهنگ عباسی وارد «كامفيروز» شد وبه مدت 5 - 6 ماه درخانیمن وليرمنجان مستقربودند، آن‏ها سعی زياد به خرج دادند تادرمنقطه نظم وامنيت برقرارنمايند، ازطرف ديگر هرروز4 فروند هواپيمای جنگی از«اصفهان» سوخت‏گيری نموده ودرفضای استان فارس اعلاميه پخش می‏نمودند، متن اعلاميه خطاب به مردم، به خصوص عشاير بود كه ازآن‏ها می‏خواست تا از دولت مركزی تمكين نمايند، يكی ازهواپيماها درليرمنجان سقوط كرد كه مقدار زيادی اعلاميه با خود داشت، بعداً يك گروه فنی از طرف دولت آمده، لاشه ی هوا پيمای ساقط شده را قطعه قطعه كرده‏ باخود بردند . » - ناشر.

[2] - درسراسر قرن 19 ونيمه ی اول قرن 20 يكی ازبازيگران عمده ی عرصه ی قدرت وسیاست درفارس، ايلخانان قدرت مند قشقايی بودند، كه قدرت ونفوذ متكی بر ايل خود رابه طورموروثی از پيشينيان خود به ارث برده بودند. يكی مانده به آخرين آن‏ها «صولة الدولة» قشقايی بود كه به نوبه ی خود 5 اسم وعنوان داشت: 1 - اسم مادری = اسماعيل 2 - لقبی كه شاه قاجار به او داده بود = «صولةالدولة» 3 - لقب عشايری = سردار عشاير 4 - عنوان طبقاتی = خان 5 - ايلخان . اوفرزند داراب خان ايل بيگی، فرزند مصطفی قلی خان، فرزند جانی خان، فرزند اسماعيل خان، فرزند جانی آقا، فرزند نامدار آقا، فرزند بيك محمد آقا، فرزند صفرعلی آقا، فرزند جانی آقا، فرزند قاضی آقا، فرزند امير قاضی شايلو قشقايی بود .

اسماعيل خان «صولةالدولة» درسال 1256 (هش) به دنيا آمد، درسن 17سالگی وارد عرصه ی سياست واجتماع شد، زمانی رياست ايل قشقايی وزمانی حكومت بهبهان را عهده داربود؛ درسال 1283 (هش) رسما رياست ايل قشقايی را پذيرفت واززمره ی مشروطه خواهان شد، اوبه شدّت مخالف «قوام الملك شيرازی» و«رضاخان پهلوی» بود، درسال 1295 (هش) با اخذ فتوی شرعی ازجانب سيد عبدالحسين لاری با انگليسی‏ها وارد جنگ شد. درهمين هنگامه ها ميرزا عبدالحسين فرمان فرما به علت ضعف وبی لياقتی ازسمت والی فارس بركنارشد وبه جای او دكتر محمد مصدق به سمت استان دار فارس منصوب گرديد، مناسبات ميان ايل خان قشقايی ودكتر محمد مصدق حسنه شد وتا آخر هم چنان نيكو باقی ماند. متعاقب آن «صولةالدولة» به نمايندگی از مردم فارس وارد مجلس شورای ملی گرديد، سپس به مقام سناتوری رسيد، به دنبال آن به اتفاق پسر بزرگش محمد ناصرخان درتهران تحت نظر قرارگرفت، سرانجام درسال 1311 (هش) درتهران مسموم شد وازدنيارفت- ناشر.

[3] - عشق من

[4] - فارس نامه ی ناصری، مرحوم حاج ميرزا حسين حسينی فسايی، گفتار دوم، ص 256، از انتشارات كتابخانه ی سنايی .